نگاهی به پروژه‌های پرسروصدای تکنولوژیک بیندازیم: اتومبیل‌های خودران تسلا، پروژه‌ی اسپیس ایکس، بالن‌های اینترنت و غربالگری ژنتیک؛ یک لحظه فرض کنید که همه‌ی این‌ها را به سرانجام رساندیم، ماشین‌هامان بدون راننده تردد کردند، پایمان به سفرهای فضایی باز شد، به مردم روستاهای دورافتاده اینترنت رساندیم و فرزندانی خوش‌هیکل، باهوش، سالم و بلوند به دنیا آوردیم؛ حال سوال دیگری مطرح می‌شود، آیا آن‌وقت خوشحال هستیم؟
سال‌هاست برای ورزش به پارک ایرانشهر می‌روم. روند تغییرات فرهنگی و اجتماعی آن در تمام این سال‌ها برایم جالب بوده است. البته بیشتر برایم سرگرمی ذهنی و سوژه‌ای‌ است که حواسم را از خستگی ورزش پرت می‌کند و می‌تواند نوعی نرمش ذهنی قلمداد شود.
در جست‌وجوی نهاد دانشگاه
سال دوم علوم کامپیوتر هنوز شروع نشده بود که بنا به دغدغه‎هایم در کنکور علوم انسانی شرکت کردم و در رشته‌ی برنامه‎ریزی اجتماعی پذیرفته شدم، همان چیزی بود که می‎خواستم اما یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم اینکه نتوانسته بودم در ظرفیت روزانه‌ پذیرفته شوم و اگر می‎خواستم این تغییر رشته را -از علوم کامپیوتر به برنامه‌ریزی اجتماعی- انجام دهم باید به صورت شبانه تحصیل می‌کردم. با توجه به مخالفت خانواده با تغییر رشته‎ و استقلال مالی‎ام از ایشان، تردید زیادی درباره‌ی استطاعت پرداخت شهریه‌ی دانشگاه، خوابگاه و هزینه‌های زندگی در تهران داشتم که مرا تا نزدیکی‌های صرفِ‌نظر از تحصیل در رشته‌ی برنامه‌ریزی اجتماعی برد اما به‌هرحال، با فروش مقداری وسایل توانستم هزینه‎های اولیه را پوشش دهم و در دانشگاه ثبت‎نام کنم.
مروری بر کتاب
«همه ما قصه‌گو هستیم»؛ این جمله را نیکول اشاف، مدرس جامعه‌شناسی دانشگاه بوستون، می‌گوید و کتابش را آغاز می‌کند. قصه‌های بزرگ با مهیاکردن ابزار و امکانات، نظم اجتماعی را بازتولید می‌کنند. بخش اعظمی از جامعه باید به صورت فعالانه به یک داستان سرمایه‌داری باور داشته باشند تا آن داستان بتواند زنده بماند و رونق بگیرد. هر داستانی پیامبری دارد، پیامبران داستان سرمایه‌داری نیز کسانی هستند که انباشت ثروت می‌کنند و برای بهترساختن زندگی مردم و مشکلات اجتماعی راه‌حل‌های کاربردی ارائه می‌دهند و تلاشی بدون دستمزد دارند.
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.