برای سال ۱۳۹۸
اسامی زیادی را مرور می‌کنم، حتی آن‌هایی که سنی گذرانده‌اند یا سمتی دولتی دارند، آدم‌هایی که خوش‌بینی‌شان زبانزد بود؛ سربسته بگویم، قافیه را به نومیدی و افسردگی باخته‌ایم. دانشجویان، تکنیسین‌ها و کسانی که آن‌ ور آب هواخواهی دارند، آهنگ رفتن می‌نوازند، عده‌ی نه چندان کمی، از همین طبقه‌متوسطی‌های غرغرو، چشم طمع باز کرده‌اند که از آشفتگی اقتصاد مملکت پول بسازند و مفت‌خوری و مفت‌چرخی را حرفه‌ی غالب روزمره‌شان کرده‌اند.
شادکامی و سیاست‌گذاری عمومی:
در زمان جنگ جهانی دوم، یک خبرنگار اروپایی با موسولینی، رهبر ایتالیا، مصاحبه‌ای کرد و گفت: «جناب موسولینی، من هشت ماه است که در کشور ایتالیا سیاحت می‌کنم، در کارخانه‌ها، کارگران فقیر، بیمار، بی‌معلومات و عقب‌افتاده‌اند؛ در مزارع کشاورزان و زارعان همین وضع را دارند؛ در مؤسسات آموزشی و پرورشی همین وضع را می‌بینم، اما شما گفته بودید که ما یک ایتالیای شکوفا پدید آورده‌ایم، من نمی‌بینم!» موسولینی در پاسخ گفته بود: «خانم! من نگفتم ایتالیایی‌های شکوفا، شما رفتید ایتالیایی‌ها را دیده‌اید، من ایتالیا را به شکوفایی رساندم».
درباره‌ی یک استاندارد دوگانه:
فروختن کلیه یا پلاسمای خون برای امرار معاش را مذموم نمی‌دانیم، حتی به گمانم تلقی مثبتی نیز وجود دارد، کار پدری که کلیه‌اش را برای درمان سرطان دخترش فروخته است به «ازخودگذشتگی» یا «فداکاری» تعبیر می‌کنیم و برای او ارج‌وقرب خاصی قائلیم. درعین‌حال با «فاحشه» خطاب‌کردن کسی که روسپیگری را برای گذران امور معیشتی خود انتخاب کرده، او را تحقیر و تنبیه می‌کنیم و از حضور اجتماعی محروم می‌سازیم، به او خانه اجاره نمی‌دهیم، فرزندانش را طرد می‌کنیم، با او معامله نمی‌کنیم و از محله بیرون می‌اندازیمش. چه تفاوت ساختاری‌ای میان دو مثال وجود دارد جز آنکه در هر دو، عضوی از بدن، پول‌آفرینی می‌کند؟ زیستی‌تر به موضوع نگاه کنیم، کلیه برای خارج‌شدن از بدن طراحی نشده اما اندام‌های جنسی برای برقراری رابطه‌ی جنسی تعبیه شده‌اند.
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.