جستاری درباره‌ی
در مواجهه با احساسات، عواطف و هیجانات دیگران، معمولاً دست‌وپایمان را گم می‌کنیم. آنچه که برای دیگری اتفاق افتاده است، ممکن است برایمان حسادت‌آور، خوش‌حال‌کننده یا غم‌انگیز باشد. همه‌ی این احساساتی که نسبت به وضعیت دیگران داریم تا وقتی که درونی‌اند، معمولاً مشکل‌ساز نمی‌شوند، ماجرا زمانی بحرانی می‌شود که می‌بایست به هر دلیلی، خواسته یا ناخواسته، درباره آنچه که بر دیگری گذشته است، در برابر احساسات، عواطف و هیجانات دیگری، اعلام موضع کنیم یا واکنش نشان دهیم. مثال‌های زیادی در این زمینه وجود دارد:
اتفاقی که در انیمیشن می‌افتد به نظرم ساده است، ابتدا ذم سرمایه‌داری را می‌گوید، از انبوه‌شدن همه‌چیز و «کالاانگاری خوشبختی» گله می‌کند (که در کالبد کنش‌هایی مثل خریدکردن و مصرف الکل و دراگ و کالاهایی مثل ماشین لوکس، کالاهای برند و الخ حلول کرده است)، سپس موشِ مستأصل از همه‌ی این‌ها خود را اسیر یک روتین مشخص می‌سازد؛ در واقع انیمیشن بیش از آن که بخواهد در مورد خوشبختی صحبت کند، از سرمایه‌داری گله می‌کند. البته این رویکرد پربی‌راه نیست، وقتی تمام شئونات زندگی ما در سرمایه‌داری هضم شده است، احتمالاً مسئله‌ی خوشبختی ما نیز یک چنین صورت‌بندی‌ای دارد.
نگاهی به پروژه‌های پرسروصدای تکنولوژیک بیندازیم: اتومبیل‌های خودران تسلا، پروژه‌ی اسپیس ایکس، بالن‌های اینترنت و غربالگری ژنتیک؛ یک لحظه فرض کنید که همه‌ی این‌ها را به سرانجام رساندیم، ماشین‌هامان بدون راننده تردد کردند، پایمان به سفرهای فضایی باز شد، به مردم روستاهای دورافتاده اینترنت رساندیم و فرزندانی خوش‌هیکل، باهوش، سالم و بلوند به دنیا آوردیم؛ حال سوال دیگری مطرح می‌شود، آیا آن‌وقت خوشحال هستیم؟
سال‌هاست برای ورزش به پارک ایرانشهر می‌روم. روند تغییرات فرهنگی و اجتماعی آن در تمام این سال‌ها برایم جالب بوده است. البته بیشتر برایم سرگرمی ذهنی و سوژه‌ای‌ است که حواسم را از خستگی ورزش پرت می‌کند و می‌تواند نوعی نرمش ذهنی قلمداد شود.