چند وقتی است جایی تکه کاغذی چسبانده‌ام که درباره‌ی «تغییر» بنویسم، حرفی که مدت‌هاست در گلویم مانده و اذیتم می‌کند. در ابتدا باید بگویم که مراد از «تغییر» در این نوشته تغییری است که نتوان با چشم دید و اندازه کرد، تغییری که نیاز به تجربه‌کردن یا دانستن دارد، مثل تغییر در باورها، رفتار، جهان‌بینی و یا نوع نگاه. چند موضوع عمده را که خودم با آن دست‌به‌گریبانم، توضیح می‌دهم و در پایان نتیجه‌ی مطلوب را حاصل می‌کنم. سوال: چرا باید تغییر کنیم؟
گزارشی از کتاب
عجیب نیست که بعضی وقت‌ها نمی‌دانم درباره‌ی برخی موضوعات چه بگویم، خصوصاً برای منی که به یاد ندارم در پاسخی مانده باشم و یا کلماتی، هرچند نامناسب، برای بیان منظورم پیدا نکنم؟ الآن یکی از همان وقت‌هاست،‌ کتاب عجیبی را تمام کرده‌ام و نمی‌دانم درباره‌اش چه بگویم؛ با چشم‌پوشی از این  سوال که چرا باید اصلاً چیزی درباره‌اش بگویم. این وضعیت شاید ناشی از حس عجیبی و ناشناخته‌ای است که تاکنون بدین‌ صورت تجربه‌اش نکرده‌ام، بله، به همین دلیل است،‌ تاکنون چنین نوشته‌ی [علی‌الظاهر] صادقانه‌ای درباره‌ی خود نخوانده‌ بودم.
در ستایش هم‌خواهی توسعه سیاسی؛
بیایید کمی از متن جامعه فاصله بگیریم و از بالا به موضوع نگاه کنیم. از مشکلات خُرد که مردم با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند عبور کنیم و نگاه جامع‌تری به مسائل کلان کشور داشته باشیم. از دولا سه‌لاکردن یارانه، پرداخت کارانه، کشمکش بر سر یک یا پنج میلیون عیدی، وام ازدواج و دیگر مسائلی که طرفین ماجرا، برایش گریبان چاک می‌کنند بگذریم و یک نگاه عام‌تر، بلندمدت‌تر، خردمندانه، مسئولانه‌تر و سرانجام روشنفکرانه‌تر کنیم.
دقیق نمی‌توانم مشخص کنم که این هیاهوی قوت‌گرفته پیرامون مصوبه‌ی اخیر مجلس، مبنی بر تعیین سقف حقوق مدیران دولتی، چه اندازه خاستگاهی  منطقی دارد و چه اندازه خاستگاهی تعصبی-حزبی دارد. اما یک چیز آشکار است، آزردگی خاطر مردم، که البته طبیعی است.