با احترامات و به‌ دور از مقدمات می‌گویم، من به شما حق می‌دهم، منِ دانشجو که چند ماهی از سال گذشته را پی متقاعدکردن دیگران برآمدم و چندین رأی اولی چهل-پنجاه‌ساله را پای صندوق کشانده‌ام و شب‌ها خسته‌وکوفته از ستادهای شما، که شام هم به ما نمی‌دادند، به سوی خانه روانه می‌شدم، به شما حق می‌دهم.
بگذارید سخن پایانی را همین ابتدا بزنم؛ کار نیست، تُخمِ شغلِ دولتی را ملخ خورده و آن چندتایی هم که مانده پس از آزمون‌های استخدامی نصیب برادرزاده‌ها و خواهرزاده‌ها می‌شود. بخش خصوصی هم برای شما فرش قرمزی پهن نکرده که میز و صندلی چرخ‌دار با حقوق و مزایا و حق عائله‌مندی بهتان بدهد. 
با احتساب امروز، نوزده «سیزده به در» را دیده‌ام و گمان نمی‌کنم بیشتر از انگشت‌های یک دست از خانه زده باشم بیرون؛ آن چندتا هم برای مواقعی بود که نزدیکان فراخوانی کرده بودند که نمی‌شد ردش کرد. اساساً سیزده‌به‌در در خانواده‌ی ما، برخلاف خیلی از خانواده‌های ایرانی مناسبت مهمی نیست و پایبندی چندانی به آن نداریم. این چند سال اخیر را هم پیگیرانه و مصرانه، دست رد به سینه‌ی بستگان و آشنایان و مراسم مربوطه‌شان زده‌ام و سیزدهم فروردین را در چاردیواری خانه گذراندم تا ببینم چه پیش خواهد آمد. تا نوشتن این سطور که فعلاً تندرستم. یکی از دوستان بذله‌گو، در جریان بررسی همین خرافه‌ی بداَختربودن سیزدهم فروردین، در جوابیه‌ی این رفتار من افاضه فرمود که «فکر می‌کنی این زندگی نکبت‌بارت اگر از نحسی سیزده فروردین نیست، پس از چه چیزی است؟» 
برای سال ۱۳۹۶
اگر اینجایید، احتمالاً برای من پیام تبریک فرستاده‌اید و من در جواب لینک اینجا را داده‌ام یا با هم معاشرتی داریم و بین صحبت‌ها خواسته‌ام که  اینجا بیایید تا این چند خط را بخوانید؛ شاید هم ادواردو را دنبال می‌کنید و در فیدخوانتان اضافه‌اش کرده‌اید یا ممکن است حضرت گوگل شما را به اینجا کشانده باشد، الله‌اعلم، مهم این است که اینجایید و مهم‌تر اینکه تا ته می‌خوانید!