یک خوانشی شخصی از
در این چند روز و به واسطه مشغله‌ای، بسیار فکر کردم که مسئله‌ی اقتصاد سیاسی ایران چه می‌تواند باشد؟‌ اصلاً درست است که واژه‌ی «مسئله» را به مثابه‌ی امر پروبلماتیک‌شده به کار ببریم؟ اقتصاد سیاسی چیست؟ اقتصاد سیاسی ایران چیزی شبیه فرش ایرانی است؟ یعنی بافت و ساختاری برخاسته از کالبد و روح ایرانی است یا نه، شبیه «دموکراسی» یک نسخه‌ی غربی دارد که ما باید تحت لیسانس غرب آن را در ایران پیاده‌سازی کنیم؟
از رنجی که می‌بریم
یک سالی می‌شود که جلای وطن کرده‌ام. قبل از پرواز، دمدمه‌های صبح بود که در آخرین یادداشتم در ایران، با ترس یا شاید با عدم اطمینانی نوشتم که: «من نمی‌روم که بروم». الآن که آن متن را می‌خوانم، انگار که می‌‌خواستم با خودم اتمام‌حجت کرده باشم و از خودم قول بگیرم، انگار که به برگشتن خودم مطمئن نباشم؛ بگذریم. در همان نوشته، چند خط بعدتر از خودم پرسیدم که :«پس اگر رفتن برای رفتن نه، رفتن برای چه؟»
مشاهده‌ای از شهر آتن، یونان
تجربه‌ی آتن بسیار متفاوت‌تر از چیزی بود که انتظارش را داشتم. از لحظه‌ای که پایت را از فرودگاه بیرون می‌گذاری، انگار که به تهران سفر کرده‌ای، آتن تهرانی است با تفاوت‌های جزئی. در این چند هفته‌ای که از این سفر می‌گذرد، مرتباً به این فکر می‌کنم که چرا در نظرم آتن این‌قدر شبیه تهران است. آیا به‌خاطر نوع شهرسازی، معماری ساختمان‌ها و مناظر شهری‌ است یا به‌خاطر کافه‌ها و رستوران‌های فراوان و متنوعی‌ست که برایم یادآور تجربه‌ی کافه‌نشینی‌ها و طعم‌های ایران است؟ شاید هم چهره‌ و برخورد آدم‌هایش بسیار خاورمیانه‌ای-مدیترانه‌ای‌ است. نمی‌دانم، هرچه که هست، این شهر مرهمی بر دل‌ تنگم بود، تجربه‌ای که در روزهای گذشته بسیار به‌آن فکر کرده‌ام. 
زاویه‌ای نه‌چندان جدی برای نگاه کردن به
داشتم فیلم درگیری ایرانی‌ها و طالبان رو می‌دیدم و به این فکر می‌کردم که اینتنسیو‌های یک طالب پشتون چی می‌تونه باشه؟ چرا حاضره به این شکل زندگی کنه؟ چرا حاضره جونش رو به خطر بندازه؟ بعید می‌دونم پاسخ فقط در ایدئولوژی خلاصه بشه.