از رنجی که می‌بریم
یک سالی می‌شود که جلای وطن کرده‌ام. قبل از پرواز، دمدمه‌های صبح بود که در آخرین یادداشتم در ایران، با ترس یا شاید با عدم اطمینانی نوشتم که: «من نمی‌روم که بروم». الآن که آن متن را می‌خوانم، انگار که می‌‌خواستم با خودم اتمام‌حجت کرده باشم و از خودم قول بگیرم، انگار که به برگشتن خودم مطمئن نباشم؛ بگذریم. در همان نوشته، چند خط بعدتر از خودم پرسیدم که :«پس اگر رفتن برای رفتن نه، رفتن برای چه؟»
مشاهده‌ای از شهر آتن، یونان
تجربه‌ی آتن بسیار متفاوت‌تر از چیزی بود که انتظارش را داشتم. از لحظه‌ای که پایت را از فرودگاه بیرون می‌گذاری، انگار که به تهران سفر کرده‌ای، آتن تهرانی است با تفاوت‌های جزئی. در این چند هفته‌ای که از این سفر می‌گذرد، مرتباً به این فکر می‌کنم که چرا در نظرم آتن این‌قدر شبیه تهران است. آیا به‌خاطر نوع شهرسازی، معماری ساختمان‌ها و مناظر شهری‌ است یا به‌خاطر کافه‌ها و رستوران‌های فراوان و متنوعی‌ست که برایم یادآور تجربه‌ی کافه‌نشینی‌ها و طعم‌های ایران است؟ شاید هم چهره‌ و برخورد آدم‌هایش بسیار خاورمیانه‌ای-مدیترانه‌ای‌ است. نمی‌دانم، هرچه که هست، این شهر مرهمی بر دل‌ تنگم بود، تجربه‌ای که در روزهای گذشته بسیار به‌آن فکر کرده‌ام. 
زاویه‌ای نه‌چندان جدی برای نگاه کردن به
داشتم فیلم درگیری ایرانی‌ها و طالبان رو می‌دیدم و به این فکر می‌کردم که اینتنسیو‌های یک طالب پشتون چی می‌تونه باشه؟ چرا حاضره به این شکل زندگی کنه؟ چرا حاضره جونش رو به خطر بندازه؟ بعید می‌دونم پاسخ فقط در ایدئولوژی خلاصه بشه.
برای سال ۱۴۰۲
راستش خیلی فکر کردم، اگر قرار باشد برای سال ۱۴۰۲ یک اولویت برای پیگیری داشته باشم، کدام را انتخاب کنم. تا همین امروز متقاعد شده بودم که باید در مورد «اخلاقیات اجتماعی» بنویسم؛ زیرا احساس می‌کنم که جامعه در شرایط بغرنج و دشوار فعلی، در آستانه‌ی سالی که آن‌قدرها خوش‌یمن به‌نظر نمی‌رسد، در آستانه‌ی افتادن به پرتگاه آنومی یا بی‌هنجاری است. چه‌بسا با درگیری با مسئله‌ی تازه‌ی دیگری در سال پیش رو، هر شکلی که باشد، جامعه دیگر تاب هضم آن را نداشته باشد و آدم‌ها برای بقا و امنیت خود، دست به خشونت‌ورزی -در هر شکلی- و بی‌هنجار رفتارکردن -با هر غلظتی- بزنند. می‌خواستم بر «اخلاقیات اجتماعی» تاکید کنم و چند کنش خرد را یادآوری کنم که پیروی‌شان در سال آینده، هم به خودم کمک می‌کند که به دام این رفتار احتمالی جمعی نیافتم و هم تا آنجا که صدایم می‌رسد، آگاهی‌ای پیرامون آن ایجاد کنم.
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.