رویای نهچندان صادق
دیشب پیش از اینکه از خواب بیدار شوم، رفتم و آرام تمام چاقوها را از آشپزخانه جمع کردم ریختم توی حوض حیاط، حتی چرخگوشت را هم ریختم آنجا. خیلی تاریک بود ولی به هر زحمتی، ناخنگیر را پیدا کردم و ناخنهای همهی اهل خانه را از تهِ ته گرفتم. یواشکی رفتم در اتاق پدرم و پلاکهای جبههاش را دزدیدم، سیم تلویزیون را قیچی کردم، مودم را هم برداشتم، تفنگهای اسباببازی برادرم را، آلبوم عکسهای جبهه پدرم، فیلمهای مسخرهای که خواهرم بهشان اکشن میگوید، همه را جمع کردم و ریختم توی حوضِ خالی حیاطمان.
- .
- ۲ دقیقه زمان خواندن