سال‌هاست برای ورزش به پارک ایرانشهر می‌روم. روند تغییرات فرهنگی و اجتماعی آن در تمام این سال‌ها برایم جالب بوده است. البته بیشتر برایم سرگرمی ذهنی و سوژه‌ای‌ است که حواسم را از خستگی ورزش پرت می‌کند و می‌تواند نوعی نرمش ذهنی قلمداد شود.
در جست‌وجوی نهاد دانشگاه
سال دوم علوم کامپیوتر هنوز شروع نشده بود که بنا به دغدغه‎هایم در کنکور علوم انسانی شرکت کردم و در رشته‌ی برنامه‎ریزی اجتماعی پذیرفته شدم، همان چیزی بود که می‎خواستم اما یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم اینکه نتوانسته بودم در ظرفیت روزانه‌ پذیرفته شوم و اگر می‎خواستم این تغییر رشته را -از علوم کامپیوتر به برنامه‌ریزی اجتماعی- انجام دهم باید به صورت شبانه تحصیل می‌کردم. با توجه به مخالفت خانواده با تغییر رشته‎ و استقلال مالی‎ام از ایشان، تردید زیادی درباره‌ی استطاعت پرداخت شهریه‌ی دانشگاه، خوابگاه و هزینه‌های زندگی در تهران داشتم که مرا تا نزدیکی‌های صرفِ‌نظر از تحصیل در رشته‌ی برنامه‌ریزی اجتماعی برد اما به‌هرحال، با فروش مقداری وسایل توانستم هزینه‎‌‌‌های اولیه را پوشش دهم و در دانشگاه ثبت‎‌‌نام کنم.
مروری بر کتاب
«همه ما قصه‌گو هستیم»؛ این جمله را نیکول اشاف، مدرس جامعه‌شناسی دانشگاه بوستون، می‌گوید و کتابش را آغاز می‌کند. قصه‌های بزرگ با مهیاکردن ابزار و امکانات، نظم اجتماعی را بازتولید می‌کنند. بخش اعظمی از جامعه باید به صورت فعالانه به یک داستان سرمایه‌داری باور داشته باشند تا آن داستان بتواند زنده بماند و رونق بگیرد. هر داستانی پیامبری دارد، پیامبران داستان سرمایه‌داری نیز کسانی هستند که انباشت ثروت می‌کنند و برای بهترساختن زندگی مردم و مشکلات اجتماعی راه‌حل‌های کاربردی ارائه می‌دهند و تلاشی بدون دستمزد دارند.
برای سال ۹۸
اسامی زیادی را مرور می‌کنم، حتی آن‌هایی که سنی گذرانده‌اند یا سمتی دولتی دارند، آدم‌هایی که خوش‌بینی‌شان زبانزد بود؛ سربسته بگویم، قافیه را به نومیدی و افسردگی باخته‌ایم. دانشجویان، تکنیسین‌ها و کسانی که آن‌ ور آب هواخواهی دارند، آهنگ رفتن می‌نوازند، عده‌ی نه چندان کمی، از همین طبقه‌متوسطی‌های غرغرو، چشم طمع باز کرده‌اند که از آشفتگی اقتصاد مملکت پول بسازند و مفت‌خوری و مفت‌چرخی را حرفه‌ی غالب روزمره‌شان کرده‌اند