برای سال ۱۳۹۷

معطوف به خود شدن

به دلایلی که خود موضوع نوشتاری دیگر است، تمایل دارم از هیاهوی عید تا حد ممکن فاصله بگیرم و دامانم را این زرق‌وبرق و تکاپوی هرساله پاک نگاه دارم؛ این فاصله‌گرفتن که سال‌به‌سال پر عمق‌تر و موثرتر می‌شود، مزایایی دارد، نخست اینکه اجازه می‌دهد نگاهی کلی و از بیرون به مسئله‌ی عید نوروز داشته باشم. این‌گونه می‌توانم نگاهی همه‌جانبه‌تر به آنچه در جامعه‌ی پیرامونم می‌گذرد، به آنچه اکنون داریم و آنچه از سنت‌ها وام گرفته‌ایم، بیاندازم و به‌تبع آن بتوانم تحلیل‌های خاص خودم را از اوضاع داشته باشم.

به‌خصوص امسال که وزنه‌ی مطالعات جامعه‎شناختی‌ام در شش‌ماه اخیر سنگین‌تر بود و توانسته‌ام نظریات و رویکردهای متفاوتی را مطالعه کنم و همین موضوع برایم اعتمادبه‌نفس لازم برای ارائه‌ی تحلیل‌هایی درباره‌ی سنت و فرهنگ، ساختار اجتماعی و دلایل آنچه اتفاق می‎افتد، دست‌وپا کرده. اتفاقاً دست روی موضوعات خوبی گذاشته بودم و تحلیلی چندبعدی نسبت به چند پدیده داشتم اما هر بار که آمدم تأملات ذهنی‌ام را مرتب و مکتوب کنم، هر چه که نوشتار را پیش می‌بردم، در انتها این نکته را می‌فهمیدم که بیش از آن که به جامعه بپردازم، به خودم پرداخته‌ام، بیش از آن‌ که اوضاع را تحلیل کنم، خودم را توصیف کرده‌ام، ارزش‌ها، باورها و هنجارهای موجود در جامعه را با نظام ارزشی خودم مقایسه کرده‌ام و خلاصه آن‌قدر معطوف به خودم شده‌ام که نتوانسته‌ام جامعه را آن‌طور که باید ببینم.

حال آن‌ها که تمایلات چپ دارند، این فردگرایی و خویشتن‌نگری مرا احتمالاً زاییده‌ی سرمایه‌داری، مدرنیته و تنهایی انسان در جهان سرمایه بدانند،‌ پر بیراه هم نیست،‌ اما سیر تطور اندیشه‌ی خودم را، این چرخش محسوس از نگاه کلان به خرد و بستن زاویه‌ی نگاه را، تنها نتیجه‌ی زیستن در جهان مدرن نمی‌دانم. چیزی بیشتر از این است که اگر از من بپرسید می‌گویم اصطکاک زندگی. شاید این به خاطر محتوای فرهنگی، سبک زندگی و تجربه‌ی زیسته‌ی من در دوران کودکی و نوجوانی باشد، اما آن وقت‌ها بیشتر دوست داشتم برای دنیا کاری انجام دهم، بیشتر دوست داشتم توان و کارایی داشته باشم تا ناکارآمدی‌ها را حل کنم، جهانی فکر می‌کردم، ملی فکر می‌کردم، زمزمه‌های دوران نوجوانی‌ام که «من این مشکل را حل می‌کنم» را به خاطر دارم؛ دوست داشتم که کاره‌ای در این مملکت بشوم تا چنین و چنان کنم.

اما امروز، در این واپسین روزهای اسفند که دارم به خودم، به خواسته‌ها و آرزوهایم، به شوق‌ها و امیدهایم، به لذت‌ها و رنج‌هایم و به احساساتم نگاه می‌کنم، رنگ‌و‌بویی از آن دوران که روزگار درازی هم از آن نگذشته است، نمی‌بینم. نه این‌که نخواهم کاری انجام دهم اما می‌توانم احساس کنم که دیگر دغدغه‌ای دراین‌باره در من وجود ندارد یا دست‌کم اولویت موضوعات فراتر از خودم آن‌چنان کاهش یافته‌اند که دیگر به چشم نمی‌آیند.

به‌وضوح معطوف به خود شده‌ام. به زندگی شخصی‌ام فکر می‌کنم، اندیشه‌ی دو متر قبر تاریک خودم را دارم، تنهایی‌هایم را اندازه می‌گیرم، سعی کرده‌ام حتی از قیل‌وقال روزمره‌ای که دچارش بودم فاصله بگیرم و بایستم گوشه‌ای تا نظاره‌گر زندگی باشم، هر موضوعی که پیش می‌آید فاصله‌اش را از خودم اندازه می‌گیرم، درد و رنج‌کشیدن خودم را بی‌شمار مهم یافته‌ام، سعی می‌کنم وقت‌هایی برای خودم خالی نگاه دارم، بنویسم، ساز تمرین کنم یا با آبرنگ نقاشی کوچکی بکشم. درگیر ساخت یک معنا برای زندگی خودم هستم و بسیار این کار را دشوار یافتم، پوچی تمام راه‌ها، سراب تمام مقصدها و بی‌سرانجامی تمام تلاش‌ها را حس می‌کنم و سعی می‌کنم بااین‌وجود برای زندگی و مفهوم زندگی ارزش قائل باشم، هرچند بی‌اندازه سخت است. سعی دارم برای خودم یک نظام ارزشی بسازم، چارچوب اخلاقی داشته باشم و روش عملی‌ای داشته باشم که طبق آن رفتار کنم؛ صرفاً دارم می‌کوشم که یک زندگی معنادار داشته باشم، زندگی‌ای به‌ دور از حماقت، با کمترین میزان درد و رنج ممکن.

سال گذشته اتفاقات بی‌اندازه‌عجیبی برای من افتاد؛ قضاوتی نسبت به خوب یا بدبودنشان ندارم، عجیب به این معنا که غیرمنتظره بودند، تحولات فکری واضحی داشتم، در ابعاد شخصیتی دچار دگرگونی‌هایی شدم، جهان‌بینی‌ام به‌شدت دستخوش تغییر شده است و دیگر به آن مثل سابق نگاه نمی‌کنم در حال تجربه‌ی اتفاقات، احوالات و احساسات جدیدی هستم که هر کدام دریچه‌ای جدید از خویش را برای خودم باز کرده است و همه‌ی این‌ها نوید سالی عجیب‌غریب‌ و احتمالاً پر از اتفاقات هیجان‌انگیز را می‌دهد، این است که برای سپری‌شدن تعطیلات و ازسرگیری فعالیت‌هایم مشتاقم، یک بار دیگر رسالت نویافته‌ی زندگی‌ام را –شبیه آرزویی برای سال نو- در آستانه‌ی سال جدید مرور می‌کنم و سخن را به پایان می‌برم: «تلاشی مذبوحانه از بهر زندگی‌ای به‌دوراز حماقت و در جست‌وجویِ یحتملْ بی‌نتیجه‌ای برای درک حکمت زندگی.»

دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.
برای سال ۱۴۰۳
بحران‌های اقتصادی، تنها بحران اقتصادی نیستند، بلکه در عمق بحران‌های اگزیستانسیالیستی‌اند. کار کردن دیگر کفاف امرار معاش را نمی‌دهد و از معنای اصلی خود که امکانی برای زیست‌پذیری در جهان امروز فراهم می‌کرد، جدا شده. زیست اجتماعی، آن‌قدر که برای پدران و مادران ما در دسترس بود، امروز یافت نمی‌شود و دیگر «خانه-‌و-زندگی» ساختن یک کیفیتی کاملا طبقاتی است.
به‌گوش رسیده جدید:
در محفلی بحثی بود، یکی از حاضران که مشارکتی در بحث نداشت و ناظر گفت‌وگوها بود، ناگاه شاکی شد و جلو آمد و گفت: «آقا انگار ما توی ایران شما زندگی نمی‌کنیم».
یک خوانشی شخصی از
در این چند روز و به واسطه مشغله‌ای، بسیار فکر کردم که مسئله‌ی اقتصاد سیاسی ایران چه می‌تواند باشد؟‌ اصلاً درست است که واژه‌ی «مسئله» را به مثابه‌ی امر پروبلماتیک‌شده به کار ببریم؟ اقتصاد سیاسی چیست؟ اقتصاد سیاسی ایران چیزی شبیه فرش ایرانی است؟ یعنی بافت و ساختاری برخاسته از کالبد و روح ایرانی است یا نه، شبیه «دموکراسی» یک نسخه‌ی غربی دارد که ما باید تحت لیسانس غرب آن را در ایران پیاده‌سازی کنیم؟

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *