برای سال ۱۳۹۸

عریضه‌ای درباره‌ی بدگمانی و امیدواری

اسامی زیادی را مرور می‌کنم، حتی آن‌هایی که سنی گذرانده‌اند یا سمتی دولتی دارند، آدم‌هایی که خوش‌بینی‌شان زبانزد بود؛ سربسته بگویم، قافیه را به نومیدی و افسردگی باخته‌ایم. دانشجویان، تکنیسین‌ها و کسانی که آن‌ ور آب هواخواهی دارند، آهنگ رفتن می‌نوازند، عده‌ی نه چندان کمی، از همین طبقه‌متوسطی‌های غرغرو، چشم طمع باز کرده‌اند که از آشفتگی اقتصاد مملکت پول بسازند و مفت‌خوری و مفت‌چرخی را حرفه‌ی غالب روزمره‌شان کرده‌اند.

الباقی که پول و پله‌ای ندارند و نای رفتن نیز، فرسایش روح و روان خود و اطرافیان خود را برگزیده‌اند: اگر از جوانانشان بپرسی بیکاری پیشه کرده‌اند و سالخورده‌هاشان در صف‌های گوشت و کوپن دولتی انتظار مرگ را می‌کشند. کاسب‌ها از دکان بی‌مشتری می‌نالند، استادها از بی‌انگیزگی دانشجویان، خواروبارفروشی‌ها آجیل‌های فروخته‌نشده را نظاره‌گرند و دولتی‌ها هر راه‌حلی که می‌آزمایند بر مشکل می‌افزاید. از هر طرف که چشم می‌دوزی به اوضاع، جز به وحشت نمی‌افزاید و نتیجه‌ای جز یاس و افسردگی ندارد. سخن کوتاه، باید بگویم که هیچ دلیلی برای امیدواری وجود ندارد، آقایان حکومت را وا داده‌اند، از ما مردم خو کرده به ریا و منفعت‌طلبی نیز آبی گرم نمی‌شود. نتیجه چیست؟ قربانی‌کردن امید؛

و این کمترین هزینه‌ای است که می‌پردازیم. بگذارید همین‌جا چند مفهوم را از هم تمیز دهیم، البته کاری به شرح و بسط این مفاهیم در روانشناسی و فلسفه ندارم و فقط فهم خودم را تشریح کرده‌ام:

خوش‌بینی: حدس و گمانی بر پایه‌ی یک روند مطلوب است. در واقع ما نظاره‌گر فرایندی هستیم که در مجموع می‌توان عملکرد آن را مطلوب ارزیابی کرد. حال یک رویکرد آن است که پارامترهایی را که در نتیجه دخیل است اما در حیطه‌ی اختیار نیست، نادیده یا هم‌سو بگیرد و گمان برد که فرآیند مذکور خروجی مطلوبی دارد.

امیدواری: اکثراً از جنس احساسات است، گاهی نیز به صورت عقیده بروز می‌یابد، امیدواری بر خلاف خوش‌بینی وابستگی آن‌چنانی به شرایط موجود ندارد، نوعی احساس مشفقانه است که نوید مطلوب مورد نظر را می‌دهد، امری روان‌شناختی است که در ضمیر افراد حضور دارد. با تمرین می‌توان این احساس را برانگیخت.

بر اساس این تفکیک، به یک سیستم معیوب می‌توان امیدوار بود، اما خوش‌بین نه. تفاوت نیز عمدتاً در انتظاری است که در خوش‌بینی نهفته است. خوش‌بینی نوعی انتظار با خود به همراه می‌آورد که برآورده‌نشدن آن یاس بر جای می‌گذارد. می‌توان بدبین و بدگمان بود اما امیدواری را حفظ کرد و این دقیقاً چیزی است که به آن نیاز داریم و این نوشتار درباره‌ی آن است.

چرا بدگمانی لازم است؟ فهم این موضوع که مطلوب، از دل ساختارها و نهادهای ناکارآمد فعلی در نمی‌آید ضروری است؛ این ضرورت با بدگمانی، شکاکیت و پرسشگری ایجاد می‌گردد. تا وقتی که نسبت به شرایط موجود خوش‌گمان باشیم، نسبت به تغییر آن انگیزه‌ای حاصل نمی‌شود. پس اینکه بدانیم وضعیت فعلی نامطلوب است، ضروری است. بدگمانی همیشگی به چیزهایی که به اسم ارزش، باور، هنجار و عرف به خورد ما می‌دهند؛ بدگمانی دائمی به آنچه که سیاست‌مداران می‌گویند؛ بدگمانی به پدیده‌ها و روابط موجود در جامعه و نهادهایی که به درستی‌شان شک نداریم: ما به بدگمانی نیاز داریم.

چرا به امیدواری نیاز داریم؟ جواب کوتاه این است: برای آنکه به این باور برسیم که وضعیت مطلوب ممکن است. پاسخ به این سؤال دو ساحت دارد، ساحت فردی و ساحت اجتماعی، ساحت فردی آن گره می‌خورد با شور زندگی. وقتی که به آینده و نه حتی آینده، به فرجام کوچک‌ترین اقداماتمان امیدوار نباشیم، دیگر چه سود از انجام دادنشان؟ به‌مرور این فرجام‌اندیشی‌ها، انگیزه‌ی همه‌ی رفتارهامان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند و زندگی را بدون شور و اشتیاق می‌سازند، طعم و مزه از زندگی رنگ می‌بازد، اما این پایان ماجرا نیست، بحث معنای زندگی پیش می‌آید، وقتی شور زندگی نباشد معنای زندگی پروبلماتیک می‌شود. بحث معنای زندگی که پیش بیاید، افسردگی و هیچ‌انگاری نیز ملازم با آن می‌آیند و رخت پهن می‌کنند. در بعد شخصی نیاز داریم که امیدوار باشیم، زیرا «امید» انگیزه‌ی پیشبرد زندگی است. اما آیا این نوع ارزش‌دادن به زنده‌بودن است؟ به گمان من آری.

«امید» اما در ساحت اجتماعی رنگ و بوی دیگری می‌گیرد که به آن «امید اجتماعی» می‌گوییم. امید اجتماعی برای علوم اجتماعی مهم است، از آنجا اهمیت دارد که سلامت اجتماعی را طبق آن می‌سنجد، ملکیان دو نوع تعریف برای امید اجتماعی مطرح می‌کند که بیش و کم هم‌داستان با تئوری‌پردازان همین حوزه است، ملکیان در تعریف امید اجتماعی می‌گوید: «امید اجتماعی به این معناست که اکثر افراد جامعه امید دارند. از این منظر فرضاً چون بیش از ۵۰ درصد جامعه به چیزی امید دارند، پس می‌توان به آن عنوان امید اجتماعی را اطلاق کرد. اما گاهی عنوان امید اجتماعی به لحاظ متعلق این امید به کار می‌رود. اینکه فرد امید به چه چیزی دارد در اینجا موثر است؟ اگر فرد امید به اتفاق رویدادی که فایده‌ی آن برای همه‌ی جامعه است، داشته باشد، پس به آن امید اجتماعی گفته می‌شود. اگر این معنا را مورد توجه داشته باشیم، امید اجتماعی صرفاً چهار مصداق خواهد داشت: امنیت، رفاه، عدالت و آزادی. چرا که از بعد اجتماعی تنها همین چهار مورد را می‌توان به عنوان آرمان تعریف کرد. پس به صورت خلاصه امید اجتماعی در معنای دوم یعنی امید به تحقق یکی از این چهار رویداد مطلوب».

ما نیاز داریم که اکثریت به امکان وقوع وضع مطلوبی امیدوار باشند و این وضع مطلوب را با کنشگری خود ممکن سازند. ما به توسعه‌ی اقتصادی، توسعه‌ی سیاسی، توسعه‌ی فرهنگی و توسعه‌ی اجتماعی نیاز داریم؛ چطور این‌ توسعه‌ها ممکن می‌شوند؟ توسعه‌ی اقتصادی بر پایه‌ی مفهوم ارزش‌ افزوده است، ارزش‌ افزوده در نتیجه‌ی کارآفرینی حاصل می‌شود، کارآفرینی بدون امید آیا ممکن است؟ کدام کارآفرین بدون امیدواری می‌تواند ایده‌پردازی کند و ریسک اجرایی‌کردن ایده‌اش را بدون امید به نتیجه بپذیرد؟

توسعه‌ی سیاسی فاکتورهای زیادی دارد، اما من در اینجا فقط همان دموکراتیزاسیون و شفافیت را منظور می‌کنم. این دو مهم اتفاق نمی‌افتد مگر آن که مطالبه‌ای از جانب توده‌ی مردم صورت بگیرد، مطالبه‌سازی برای توده توسط دولت انجام نمی‌شد، توسط روشنفکران و کنشگران مدنی اتفاق می‌افتد. ما نیاز به کنشگری مدنی داریم، کنشگر مدنی وقتی امیدی به بهبود نداشته باشد، چگونه هزینه بدهد؟ به چه دست‌آویزی؟ به‌نظر می‌رسد چاره‌ی دیگری جز امیدواری نداریم.

آیا این امیدواری جنبه‌ای عقلانی دارد؟ به گمانم آری. زیرا که «آینده» از رفتار ما به‌علاوه‌ی بسیار پارامترهایی شکل می‌گیرد که اساساً در اختیار ما نیستند، در زمان قحطی گسترده‌ی چین، هنگامی‌ که مائو در حال انقلاب «یک گام بزرگ به جلو» بود و ۲۸ میلیون نفر را از قحطی به کام مرگ فرستاد، کسی گمان نمی‌کرد که چین روزی به یک قدرت اقتصادی تبدیل شود. یا زمانی که گرجستان در منجلاب شوروی فرو می‌رفت و فساد و فقر این کشور را فلج کرده بود، کسی نمی‌توانست حدس بزند که این کشور روزی از پاک‌ترین اقتصادهای منطقه می‌شود. در نمونه‌ی وطنی نیز در دوره‌ی دوم هاشمی رفسنجانی، وقتی تورم ۵۰ درصدی و نابسامانی‌های اجتماعی کشور را در فراگرفته بود، کسی از دوم خرداد و شکوفایی فرهنگی و اقتصادی خاتمی با خبر نبود. روی‌هم‌رفته، مقصود از ذکر این مثال‌ها چیست؟ 

«این شب تیره اگر صبح قیامت باشد
آخرالامر به هر حال سحر خواهد شد».
دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.
برای سال ۱۴۰۳
بحران‌های اقتصادی، تنها بحران اقتصادی نیستند، بلکه در عمق بحران‌های اگزیستانسیالیستی‌اند. کار کردن دیگر کفاف امرار معاش را نمی‌دهد و از معنای اصلی خود که امکانی برای زیست‌پذیری در جهان امروز فراهم می‌کرد، جدا شده. زیست اجتماعی، آن‌قدر که برای پدران و مادران ما در دسترس بود، امروز یافت نمی‌شود و دیگر «خانه-‌و-زندگی» ساختن یک کیفیتی کاملا طبقاتی است.
به‌گوش رسیده جدید:
در محفلی بحثی بود، یکی از حاضران که مشارکتی در بحث نداشت و ناظر گفت‌وگوها بود، ناگاه شاکی شد و جلو آمد و گفت: «آقا انگار ما توی ایران شما زندگی نمی‌کنیم».
یک خوانشی شخصی از
در این چند روز و به واسطه مشغله‌ای، بسیار فکر کردم که مسئله‌ی اقتصاد سیاسی ایران چه می‌تواند باشد؟‌ اصلاً درست است که واژه‌ی «مسئله» را به مثابه‌ی امر پروبلماتیک‌شده به کار ببریم؟ اقتصاد سیاسی چیست؟ اقتصاد سیاسی ایران چیزی شبیه فرش ایرانی است؟ یعنی بافت و ساختاری برخاسته از کالبد و روح ایرانی است یا نه، شبیه «دموکراسی» یک نسخه‌ی غربی دارد که ما باید تحت لیسانس غرب آن را در ایران پیاده‌سازی کنیم؟

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *