نوشته‌های

دسته‌بندی محمدحسین انصاری

برای سال ۱۴۰۱
به گمانم نظریه‌ی فرگشت بر اساس انتخاب طبیعی در ذهن ما با یک کژتابی همراه شده است. به این صورت که فکر می‌کنیم همیشه جانوری که بیشترین زور، بزرگ‌ترین جثه یا بیشترین سرعت را در مقایسه با محیط پیرامونی خود دارد، کامیاب است و می‌تواند ژن خود را به نسل بعدی منتقل کند. شاید در نمونه‌هایی این گزاره صادق باشد اما آنچه که معمولاً مغفول می‌ماند این است که این ویژگی‌ها در حقیقت، سازگارترین ویژگی‌هایی‌ست که شرایط زیستی–زنجیره‌ی غذایی آن محیط طلب می‌کند.
دست‌به‌یقه با معنای زندگی
در نوشتار قبلی درباره‌ی این نوشتم که چرا این سلسله نوشتار را شروع کردم، هم‌زمان با آن شروع کردم به زیروروکردن نوشته‌هایم، جستاری را یافتم که بیشتر درباره‌ی خود زندگی است اما بخش‌هایی از آن درباره‌ی معنای زندگی نوشته بودم. این نوشتار از متن نامه‌ای است که به یکی از دوستان قدیمی‌ام بیرون کشیده‌ام، نامه‌ای به مناسبت تولدش که سعی کرده‌ بودم در آن، تأملات آن ایام‌‌ را جمع‌بندی کنم. آن روزها البته بیش از امروز با «معنای زندگی» دست‌وپنجه نرم می‌کردم، این روزها اما چنان واقعیت هولناک زندگی بر ذهنیاتم سایه انداخته است که تا قضیه‌ای بیخ پیدا نکند، دست به قلم نمی‌برم.
علیه بی‌تفاوتی؛
ایام ساده‌ای نیست، به سادگی نمی‌شود با آدم‌ها درباره‌ی امیدواری صحبت کرد اما مقصود من در این نوشتار امیدواری نیست، پیش‌تر گفته‌ام که چرا توأمان به امیدواری و بدبینی در این شرایط نیاز داریم و شاید لازمه‌ی خواندن متن پیش رو، نگاهی به پست «برای سال ۱۳۹۸: عریضه‌ای درباره‌ی بدگمانی و امیدواری» باشد.
آدمیزاد به راستی حقیر‌ است. از چهل‌‌وهشت ساعت، پانزده ساعتش را در‌ جایی تنگ و ناراحت در‌ ترافیک می‌گذراند، شش ساعتش را اگر حشرات و احشام حیوانی و انسانی بگذارند، چرتکی می‌زند. چند ساعتی را هم در صف دستشویی و معطلی خوراک و چاقیدن دخانیات هدر می‌دهد و خستگی و کوفتگی و هزینه‌ی گزاف را به‌جان می‌خرد، که چه؟ که خوش بگذراند. که لحظه‌ای تنها نباشد. آدم کم‌عمق را دو روز تنها و معطوف به خویشتن ماندن، چنان هراسناک می‌کند که درمی‌رود و به طبیعت پناه می‌برد.
نقش بنگاه‌های فناوری در توسعه اجتماعی
صدوبیست کیلومتر از بندرعباس که به سمت بوشهر می‌روی، به بندری تاریخی به نام کُنگ می‌رسی. بندری از تک‌وتا افتاده؛ شهری با ۲۰هزار نفر جمعیت که امورات مردمش با ماهی‌گیری و ملوانی می‌گذرد. نبودها در ذوق‌ می‌زنند، نبود بوستان، نبود کتاب‌خانه، نبود فضای عمومی شهری؛ محله‌به‌محله که قدم می‌زنی تازه یادت می‌افتد که تا چه‌اندازه توسعه در این‌ کشور نامتوازن است.