تراژدی رمانتیک بودن

دوشنبه‌ی گذشته، هم برای عمل به روضه‌ای که در کلاس جامعه‌شناسی خوانده بودم که «آقا از دل این دانشگاه و واحد‌های درسی چیزی بیرون نمی‌آید» و هم برای پیداکردن درگیری ذهنی تازه در روزگاری که به سادگی نمی‌گذرد، به نشست «مطالعات عاطفه در ایران» که در دانشکده‌ی خودمان –دانشکده‌ی علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی- بود، رفتم. جستارها و موضوعاتی که در نشست مطرح شد، به‌علاوه‌ی دغدغه‌های شخصی و مضاف بر این‌ها، رنجی که خود از حضور در جامعه‌ی هنجارزده می‌کشم، بر آنم داشت که اندیشه‌های شلخته و مدخل‌های ذهنی‌ام را بسامان کنم تا دقیق‌تر بفهمم برای هنجارمندزندگی‌کردن در جامعه‌ی کنونی چه میزان هزینه باید پرداخت و در برابر این هزینه چه منفعتی حاصل می‌شود و آیا می‌شود به گونه‌ای از پرداخت این هزینه‌ی دردناک سر باز زد؟ لذا نتیجه‌ی تراوش‌های ذهنی‌ام از گذشته به‌ویژه در این دو–سه روز که دنبال بهانه‌ای برای گذران زمان می‌گشتم، چنین نوشته‌ای شد که در ادامه آماده است.

این نوشته نه جنبه‌ای پژوهشی دارد، نه رفرنس‌های قابل اتکایی، نه برآمده از پژوهش‌های میدانی‌ است و نه حتی تعمیم‌پذیر؛ صرفاً اندکی از آنچه را به‌عنوان فردی در جامعه که تجربه‌ی زندگی در اکوسیستم‌های گوناگون را دارد و به‌تبع توانایی داوری برایش مطرح است، احساس و درک می‌کنم، به قلم آورده‌ام، لذا نه چیز قابل ارجاعی است و نه نوشته‌ی قابل دفاعی. پذیرای نظرات هم در کامنت‌ها هستم و اگر پیام شخصی نیز وجود دارد، عنوان کنید که به صورت کامنت قرار نگیرد.

با همه‌ی تبعیض‌هایی که در جامعه علیه زنان صورت می‌پذیرد، با همه‌ی کشمکش‌هایی که بر سر حقوق زنان وجود دارد، در یک مورد ستم علیه زنان و مردان دارد با هم صورت می‌گیرد، با این تفاوت که در این مورد مردان آسیب‌پذیر‌ترند! درباره‌ی عرصه‌ی «بروز عواطف و احساسات مغایر با جامعه» صحبت می‌کنم. ابتدا بر پایه‌ی آن‌چه که در نشست دستگیرم شد و مطالعات پیشینم، قصد تشریح بلای ناجوانمردانه‌ای که جامعه بر سر «افراد نامنطبق با تیپ‌های شخصیت هنجاری» درمی‌آورد، دارم و بعد از آن توضیح می‌دهم که چطور ما مردان رنج بیشتری متحمل می‌شویم و در آخر نیز بر اساس دیدگاه و تجربه‌ی زیسته‌ی خودم اقدامات و خرده‌کنش‌هایی را  پیشنهاد می‌کنم که انجام آن‌ها علاوه‌بر تأثیر بسزایی که در فرم‌‌دهی زودهنگام هنجارهای پیرامون ما دارد، ما را برای یک زندگی خودساخته یا به گفته‌ی سقراط زندگی‌ای که «ارزش زیستن» داشته باشد، آماده می‌سازد.

به‌هرحال، ما در جامعه‌ای زیست می‌کنیم که جامعه‌شناسان با پافشاری بر قید «متاسفانه» می‌گویند «کلیشه‌های جنسیتی» در تمام حفره‌های آن ریشه دوانده و در تمام فضاهایش شاخ و برگ گسترانده است، اما ابتدا باید بررسی کرد که هنگامی که از «کلیشه‌های جنسی/جنسیتی» سخن می‌گوییم، از چه چیزی حرف می‌زنیم. در تعریف «نقش جنسی»۱ گفته می‌شود: «مجموعه‌ای از باورها و ارزش‌های موجود در بستر اجتماع که منجر به یک سری رفتارهای خاص می‌گردند و موجب پیدایش یک نظر/رویکرد مناسب برای نحوه‌ی بیان حالت‌ها، رفتارها و بروز اعمال یک فرد در جامعه با جنسیت خاص می‌شوند». در ترمینولوژی جامعه‌شناسی فرق بارزتری میان «نقش» و «کلیشه» وجود دارد. کلمه‌ی «کلیشه» در لغت مجاز از «هر چیز تکراری» است.۲ و معادل انگلیسی آن «Stereotype» است. وقتی بناست که از کلیشه در بیان‌کردن نقش جنسی استفاده کنیم، باید به مفهوم نقش در محور زمان اشاره کنیم که فرایند اجتماعی‌سازی در آن صورت گرفته باشد، در واقع هرگاه نقش‎های جنسی با یادگیری و درونی‌شدن همراه شدند، آن را کلیشه می‌گوییم.۳

حال ما، یعنی کسانی که به هر نحوی متفاوت با کلیشه‎های حاضر، تحت تاثیر نهادهای مختلف و مهم‌تر از همه گروه‌های اولیه، رشد شخصیتی داشته‎ایم، درون این جامعه -چه جوامع خرد، خصوصی و چه جوامع کلان- دچار «چندپارگی درونی» می‌شویم! بگذارید حال کمی چندپارگی درونی را واکاوی کنیم.

وجود کلیشه‌های جنسیتی، در یک بعد، باعث به‌وجودآمدن یک «رژیم عاطفی سختگیرانه» برای فرد با شخصیت مغایر با کلیشه می‎گردد، حال دو انتخاب بسیار سخت داریم، یکی اینکه پی بروز واقعی و بدون جرح و تعدیل احساسات و عواطف خود باشیم و یا به این رژیم عاطفی سخت تن دهیم. اگر شانس داشته باشیم و شکل‌گیری شخصیت‌مان در راستای هنجارها و کلیشه‎ها باشد که هیچ، ولی اگر شخصیت مستقل و هویتی اختصاصی داشته باشیم، طی این رژیم عاطفی، احساسات ما کانالیزه شده و حیات عاطفی–احساسی ما محدود می‎گردد و اگر این حیات عاطفی جنبه و فضای دیگری –همچون خانواده، روابط عاطفی و یا حتی روابط دوستانه- را برای بروز نیابد، سرکوب می‎گردد. سرکوب احساسات به عنوان یک پدیده‌ی‌ شایع در روان‌شناسی مورد بحث قرار می‌گیرد، اما جامعه‌شناسی از منظر دیگری بدان می‌نگرد که در مجال دیگری درباره‌اش سخن خواهیم گفت. حتی اگر بخواهیم با همان عینک روانکاوی۴ به قضیه نگاه کنیم، باید بگوییم این سرکوب، موجب کلافگی، اندوه مستمر و افسردگی می‎گردد، بروز مردانه‌ی این پیامدها، به شکل اعتیاد به دخانیات، مشروبات الکلی و سیگار و چهره‌ی زنانه قابل ترسیم آن نیز خود درگیری‎ها، ازبین‌رفتن مولفه‎های شادی‎ و لذت به همراه فرسایش شخصیتی خواهد بود. حتی در بررسی پیامدهای آشکار سرکوب نیز کلیشه‌های جنسیتی مردانه و زنانه وجود دارد، بهتر بود بدین شکل مطرح می‎شد که بروز این افسردگی به صورت اعتیاد در مردان شایع‌تر است!

حال، اگر تصمیم بگیریم که بدون خودمحدودسازی و خودسانسوری، اجازه‌ی بروز و ظهور عواطف و احساسات خود را بدهیم، هر شقی از این عواطف و احساسات که در قواعد ازپیش‌تعیین‌شده‌ی جامعه‌ی میزبان همخوانی یا تطبیق نداشته باشد، یک انحراف از هنجار و کلیشه‎های جنسیتی (نه به معنای ارزشی آن، صرفاً به معنای جهت‌گیری مخالف‌داشتن) خواهد بود و این انحراف دو پیامد آشکار برای ما خواهد داشت، اول تنبیه‌شدن از جانب جامعه به وسیله‌ی ابزارهایش است. در هر جامعه، ابزارهای تنبیه متفاوت خواهد بود، در سطح دانشگاه شاید انگشت‌نماشدن، پیدانکردن دوست، ملامت‌شنیدن و مثلاً در سطح روابط عاطفی، عدم پذیرش توسط فرد موردنظر، واپس‎زدگی، تخریب روابط عاطفی، در سطح خانواده شاید ازدست‌دادن حمایت‌های معنوی و اقتصادی و قس‌علی‌هذا. این تنبیه‌ها و بازخوردهای جامعه به قدری دردناک و موثرند که جلوی خطای فرد را در جامعه پیش از وقوع می‌گیرند و همان سرکوب‌ها را موجب می‌شوند، اما اگر فرد، در راستای زندگی شخصی‌اش بخواهد شهامت به خرج دهد و پذیرای پرداخت هزینه‌های واقعی‌بودن در جامعه را بپردازد، علاوه‌بر اینکه تنبیه جامعه در انتظارش خواهد بود، در ساحت‌‌های شخصی، به علت زیر پا گذاشتن هنجارها و خلاف قاعده عمل‌کردن، دچار عارضه‌های روانی از جمله اضطراب، استرس ممتد و کلافگی می‌گردد که در بسیاری موارد به شکل افسردگی و کناره‌گیری از اجتماع بروز پیدا می‌کند.

فرایند «سرکوب–خودخاموشی» و «بروز–تنبیه، سرزنشگر درونی» تا اینجای کار برای مرد و زن در جامعه مشترک است. اما در این میان، جامعه‌شناسان و روان‌شناسان اجتماعی اذعان دارند که «مردان» رفاه بیشتری در چنین جامعه‎ای دارند، و دلایل آن را چنین مطرح می کنند که مردان در چنین جوامعی که پیش‌فرض‌های جنسیتی وجود دارد، اغلب به‌خاطر داشتن عرصه‌ی خوداظهاری در جایگاه اجتماعی و لزوم حفظ آنچه جامعه آبرو می‎داند، در طی سالیانِ شکل‎گیری شخصیت عاطفی با وجود الگوها و الزامِ تقبلِ بار معیشتی زندگی توانسته‎اند تطابق و همپوشانی بهتری با کلیشه‎ها و هنجارهای جنسیتی–عاطفی جامعه برقرار کنند و علاوه بر این، چون در هر دو وجه زندگی شخصی و زندگی اجتماعی، مردان اغلب حضور پررنگ‌تری دارند، می‌توانند خلاها و حفره‌های وجودی خود در هر وجه را با امکان‌های موجود در وجه دیگر پر کنند؛ لذا علاوه‌بر رفاه بیشتر در جامعه، آسیب‌پذیری کمتر و در نتیجه بهبود و تطابق راحت‌تری دارند.

بااین‌همه، موضوع صحبت من این نیست، شاید گزاره‎ی بالا قابلیت تعمیم بر بخش قابل توجهی از مردان را داشته باشد، اما وجود استثنائات و اقلیت‌های متفاوت، که به عقیده‌ی نویسنده کم‌تعداد نیستند، عرصه‌ی زندگی را بر ایشان به شدت تنگ کرده است، اکثریتی که تابع تیپ‌های مشخصی از الگوهای احساسی‌اند، امکان بروز احساساتِ اقلیت قابل توجهی از مردان را از آنان گرفته است. در زنان، وجود و حتی بروز صفات و ویژگی‎هایی که جامعه آن را مردانه تلقی می‌کند، آنقدر مذموم و غیرقابل قبول نیست که وجود، و نه حتی بروز، یک سری از ویژگی‎های اصطلاحاً زنانه در مردان. چند ویژگی‎ای که جامعه آن را از ویژگی‌های لازم و بارز مردان می‎داند، نظیر استقلال‌طلبی، سرسختی، پرخاشگری، غیرت، بی‎احساسی و ریسک‎پذیری را در نظر بگیرید، وجود هر کدام یا حتی همه‌ی این‎ها در زنان، به عنوان یک مزیت و ویژگی چشمگیر تلقی می‌گردد و یک زن با چنین ویژگی‌هایی بی‌دردسر مورد پذیرش جامعه قرار می‌گیرد و حتی می‌تواند توسعه و پیشرفت بیشتری نسبت به دیگر زنان هم‌رده‌ی خود داشته باشد. اما در روی دیگر سکه، بعضی از ویژگی‌هایی که در یدِ زنان جامعه است، زودرنج‌بودن، احساسی‌بودن، وابستگی، عدم ریسک‌پذیری، روحیه‌ی لطیف و شکننده، تمایلات فانتزی و ازاین‌دست ویژگی‎ها را اگر در مردان جامعه ببینم، حتی اگر مذمت‌شان نکنیم، تعجب خواهیم کرد.

تراژدی ماجرا آنجایی است که مردانی که خود تمایلات به اصطلاح زنانه دارند نیز از ترس مجازات‌های اجتماعی خود تبدیل به تنبیه‌گران می‌شوند و در این میان اساساً برای مردان، امکان اعتراض به وضعیت موجود وجود ندارد! زنان به راحتی می‌توانند درخواست و داعیه‌ی استقلال‌طلبی داشته باشند، جایگاه اجتماعی مراد کنند و برای آن حتی مورد حمایت خود جامعه قرار بگیرند. اما بی‌مهری جامعه به مردی که ذاتاً شخصیت رمانتیک دارد، زودرنج، احساسی و لطیف است، قابل اعتراض نیست؛ مصداق‌های زیادی را از سطح شخصی در روابط دونفره می‌شود در نظر گرفت تا روابط کلانی که در جامعه وجود دارد. از نمودهای تنبیه و نابرابری اجتماعی در حوزه‌ی روابط عاطفی همین یک گزاره که بسیار به گوش آشنا است، کفایت می‌کند: «پسران پرخاشگر محبوب ارزیابی می‌شوند»؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

ذکر یک تجربه‌ی شخصی می‌تواند کارگشا باشد، من علاقه‌ی زیادی به صرف هزینه و وقت برای امور فانتزی دارم! از خودکارهای رنگی تا استیکرهای چندرنگ، از پیکسل و بج، تا لیوان‌هایی با طرح‌های جالب، از جوراب‌های فانتزی تا بوکمارک‌های اجق‌وجق. در مواجه با مردان جامعه این عبارت مشمئزکننده را بسیار شنیده‌ام که بگویند «دختری مگه؟» و حتی واکنش‌های متعجبانه‌ی دختران را نیز دیده‌ام. حال من وقتی بخواهم در یک محیط جدید پا بگذارم، یک اجبارکننده‌ی درونی برایم خط‌ونشان می‌کشد که وسایل فانتزی را جمع‌وجور کن و از تمایلاتت حرف نزن تا پذیرفته شوی و از طرف دیگر یک ملامت‌گر درونی هم برایم منبر می‌رود که این کاری که انجام می‌دهی مصداق بارز خیانت به خویشتن است و اینگونه است که چندپارگی درونی اتفاق می‌افتد.

حضور ما در جامعه‌ای که در کلیشه‌های جنسیتی غوطه‌ور است، تمامش بدشانسی نیست! مقدار زیادی از آن را خودمان ساخته‌ایم و بخش قابل توجهی از آن را با خودمان به محیط‌های جدید می‌بریم؛ برای مثال دانشجویان ترم اول جامعه‌شناسی یک کلاس را در اول مهرماه در نظر بگیرید، آن‌ها جامعه‌ای جدید تشکیل داده‌اند به نام ورودی‌های ۹۶ رشته‌ی جامعه‌شناسی. در این کلاس سی‌نفره چه هنجار ویژه‌ای حکم‌فرماست؟‌ هیچ هنجاری! پس چگونه با هم رفتار و تعامل می‌کنیم؟ می‌رویم و دنبال کم‌ریسک‌ترین هنجار ممکن «یعنی هنجار موجود در جامعه‌ی کلان» را می‌آوریم و در کلاس اجرا می‌کنیم! شاید تمام بچه‌های کلاس قلباً نسبت به یک ضد هنجار در جامعه، مثلاً صداکردن یکدیگر، فارغ از جنسیت، به نام‌های کوچک، خوش‎بین باشند و بخواهند یکدیگر را صمیمانه‌تر صدا کنند، اما چه چیزی باعث می‌شود که این اتفاق صورت نگیرد؟ جایی که حتی هیچ هزینه‌ای بابت آن قرار نیست پرداخته شود؟

بازتاب‌های رفتاری دیگران در ما نهادینه شده است، به راحتی هنجارهای جامعه‌ی میزبان خود را بدون چون و چرا پذیرفته‌ایم، عقاید و رفتارهامان برای خودمان نیست، متحمل درد و رنجی هستیم که دیگران برای ما ساخته‌اند، به بخشی از این درد و رنج‌ها آگاهیم و بخش دیگر و خطرناک‌تر، آن درد و رنج‌هایی است که نسبت بهشان  آگاهی نداریم، چون امکان مقایسه نداریم. مشخصاً شرایط فعلی مساعد نیست و باید برای حرکت به سمت شرایط مطلوب آماده شویم. شرایطی که به عقیده‌ی نگارنده نه‌تنها شدنی است، بلکه آنچنان هزینه‌ای هم ندارد و شاید بزرگ‌ترین هزینه‌اش همین تغییر خودمان باشد، پیش‌تر نوشته‌ی کوتاهی درباره‌ی «چگونگی و چرایی تغییرات عموماً منتالی» نوشته‌ام.

علاوه‌بر نوشته‌ی مذکور، مایلم مقداری به اقدامات و خرده‌کنش‌هایی که می‌تواند موثر باشد نیز بپردازم، از اساس قرار نیست کار خارق‌العاده‌ای انجام دهیم؛ قرار است صرفاً حسگرهای وجودی‌مان را نسبت به «کلیشه‌های جنسیتی» فعال کنیم، تشخیص دهیم و حداقل در خود آن را خنثی کنیم و طوری رفتار کنیم که حتی اگر هم تعجب کرده‌ایم،‌ تعجب را بروز ندهیم و عادی رفتار کنیم. دو زنی که با هم دعوا می‌کنند و به‌هم مشت می‌زنند، دو آدم‌اند که با هم دعوا می‌کنند و مشت می‌زنند؛ دو دختر که سیگار می‌کشند، دو آدم‌اند که سیگار می‌کشند، پسری که جوراب‌های صورتی پوشیده، آدمی است که جوراب صورتی پوشیده است، دختری که با صدای بلند می‌خندد و با دوستانش شوخی می‌کند، آدمی است که خوشحال و سرزنده است، پسری که احساساتی است و زود گریه‌اش می‌گیرد، آدمی است که احساساتی است و زود گریه‌اش می‌گیرد. اگر همین باور ساده را تبدیل به ارزش درونی کنیم و خودمان این هنجار را رعایت کنیم، می‌بینم که چقدر سریع فضای دوروبرمان نیز اصلاح می‌شود، تجربه‌ای که بعینه دیده‌ام.

و حالا، بعد از این مرحله، مرحله‌ی کنش قرار دارد، شما باید در حد خودتان با کلیشه‌ها مبارزه کنید، پسری که چرخ ماشینش پنچر شده به همان اندازه‌ی دختری که چرخ ماشینش پنچر شده، به کمک نیاز دارد؛ ماشین را بزنید بغل و حداقل ازش بپرسید که کمکی می خواهد یا نه. پسری که مشکل عاطفی دارد، به همان اندازه آسیب‌دیده است که دختری، از هیچ چیز نترسید و بروید بغلش کنید و به حرف دلش گوش دهید؛ این کارها را انجام دهید و ببینید چقدر زندگی زیباتر، راحت‌تر و دلپذیرتر می‌شود. دوستی را بر پایه‌ی جنسیت تقسیم و تفکیک نکرده‌اند، مهربانی و محبت را، عاطفه را، استعداد را، هیچ چیز از سمت طبیعت برای ما تقسیم‌بندی جنسیتی نشده است؛ بلکه ما، خودمان، از آن پرهیز می‌کنیم.

و مرحله‌ی بعد از این، مبارزه با دیگران است، نه اینکه دست‌به‌یقه شویم، نه؛ یک بار که مادرتان درحال شستن ظرف از مناقب دختری می‌گفت و تهش هم این را اضافه کرد که «دختر رو چه به این کارها؟» حداقل یک جمله در اعتراض بگویید: که «وا مگه دخترا چشونه؟»؛ دفعه‌ی بعدی که پسری در کنارتان در مورد جنس دوم‌بودن زنان صحبت کرد، تذکر بدهید و اگر نپذیرفت حلقه‌ی معاشرت را ترک کنید و با این کار این پیام را بدهید که چنین نگاهی چقدر برایتان مذموم است. اولین بازتاب این ماجرا این است که تاثیر خود را به اندازه‌ی خود گذاشته‌اید، زین‌پس، یا حداقل جلوی شما رعایت می‌کنند یا اینکه از دایره‌ی دوستان نزدیکتان خارج می‌شوند که خود اتفاق مبارکی است؛ زیراکه حماقت مسری است و آدم در جوار احمق، احمق می‌شود!

ــــ

[۱] Gender role

[۲] فرهنگ فارسی عمید

[۳] Witt, Susan D. “Parental influence on children’s socialization to gender roles.” Adolescence ۳۲.۱۲۶ (۱۹۹۷): ۲۵۳.

[۴] سرکوب روان‌شناختی و یا صرفاً سرکوب، تلاش روانی یک شخص برای شخصیت خود است تا امیال، احساسات و عواطف خود را از امور لذت‌بخش و لازم برای خود با آگاهی حذف و یا در ناخودآگاه خود نگاه دارد. در نظریه‌ی روانکاوی، سرکوب نقش مهمی در بسیاری از بیماری‌های روحی و روانی افراد دارد.

دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
نقش بنگاه‌های فناوری در توسعه اجتماعی
صدوبیست کیلومتر از بندرعباس که به سمت بوشهر می‌روی، به بندری تاریخی به نام کُنگ می‌رسی. بندری از تک‌وتا افتاده؛ شهری با ۲۰هزار نفر جمعیت که امورات مردمش با ماهی‌گیری و ملوانی می‌گذرد. نبودها در ذوق‌ می‌زنند، نبود بوستان، نبود کتاب‌خانه، نبود فضای عمومی شهری؛ محله‌به‌محله که قدم می‌زنی تازه یادت می‌افتد که تا چه‌اندازه توسعه در این‌ کشور نامتوازن است. 
از مقدمه‌ی یک طرح آموزشی:
کسانی که دغدغه‌ی «آموزش» انسان‌ها و «پرورش» جان‌ها را دارند، به‌یک معنا کنشگران بدبینی هستند. این‌ها چه آگاه باشند چه نه در جهان‌بینی‌شان یک‌ شرمساری همیشگی را تجربه می‌کنند. شرمساری از مواجه با جهان و جامعه‌ی پیرامون خویش. شرمساری از «نابسنده» بودن و «ناکافی» بودنِ تلاش‌هایی که بتواند این‌ جهان را جایی برای زندگی با کرامت و معنادار انسان‌ها بکند و بدبین هستند زیرا که ظرفیت روانی و ادراک نقش فعلی انسان‌ها در این جامعه‌ را ضعیف‌تر از آن می‌دانند که بشود چرخ را طور دیگری چرخاند، این است که تمام هم‌وغم‌شان را گذاشته‌اند که «عالمی دیگر» بسازند و «از نو آدمی». 
عزلت جمعی:
اینطور به‌نظر می‌رسد که آن‌قدری در داستان‌ها و روایت‌های مختلفی از جهان غرق شده‌ایم که نمی‌توانیم به‌راحتی دنیا را بیرون از عینک این داستان‌ها ببینیم. نسبت‌مان با روایت‌هایی که پدیده‌های نوظهور جهان پیرامون‌ را توضیح می‌دهند نیز گویا به‌همین شکل است. این روایت‌ها آن‌قدری ما را در خود مکیده‌اند و آن‌قدری مکانیزم‌های بازتولید این روایت‌ها در رسانه‌های جمعی پر زور است که ممکن است حتی نفهمیم چگونه روایتی تازه را پذیرفته‌ایم و چگونه این روایت‌ها فهم‌مان از زندگی و رویکردمان به جهان جدید را قبضه کرده‌اند. این روایت‌ها، نظیر ذرات هوا پیرامون ما هستند و ما نمی‌بینیمشان،‌ اما با هر دم، آن‌ها را می‌بلعیم. 
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *