علیه خود تنبیه‌گری؛

تحریم این‌بار از داخل

جریان‌های رسانه‌ای مختلفی این روزها، به دنبال اخته‌کردن هر کار و فعالیتی‌‌اند که «زندگی»کردن را در ایران ممکن می‌کند، از هنر و ورزش گرفته تا اقتصاد، به دنبال کورکردن تمام مجراها هستند. هدفشان در خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن این است که با غیرممکن‌کردن زندگی برای مردم، مردم را در برابر ساختار سیاسی بشورانند. چالش من اینجاست که عده‌ی زیادی از هم‌نسلان و نزدیکان من نیز به این دام افتاده‌اند. در واقع رنجش اصلی من که هدف نگارش این مطلب شد این واگذاری فکر‌کردن به موضوعات و پدیده‌هاست. انگار که عده‌ی زیادی از آدم‌ها این روزها، فکرکردن و نظرداشتن درباره‌ی پدیده‌ها را به جریان‌های فکری و گروه‌های مرجع در شبکه‌های اجتماعی و اطرافیانشان برون‌سپاری کردند. در موقعیت‌های مختلف صبر می‌کنند تا این افراد موضع‌گیری کنند و بعد موضع همین افراد را اکو می‌کنند. اینقدر این روزها این رفتار را پیرامون خودم دیدم و آن‌قدر برایم از این نسل تحصیل‌کرده و مثلاً صاحب‌اندیشه تعجب‌آور است که گویا واقعاً باید بعضی بدیهیات را نوشت و با مشت به صورت آدم‌ها کوبید تا تلنگری بخورند. در واقع مشکل فقط نوع نگاه‌ و فکرکردنشان نیست، مشکل مرحله‌ی اقدام بر اساس این افکار است. این روزها به‌خاطر همین اختلاف نظرها، که واقعاً حیرت‌انگیز است، روابط زیادی در اطرافم نابود شده است. 

سال‌ها پیش، عده‌ی زیادی در برنامه‌ی سیاسی‌شان این ایده را داشتند که اگر ایران را تحریم کنیم، فشار اقتصادی به مردم باعث انقلاب می‌شود و ساختار سیاسی در ایران عوض خواهد شد. نتیجه‌ی این ایده تضعیف شدید طبقه‌ی متوسط فرهنگی–اقتصادی بود که پتانسیل توسعه در کشور را داشت و از طرف دیگر، فرصت کافی به ساختار سیاسی فعلی برای توسعه‌ی فعالیت‌های خود و تقویت پایگاه‌ اقتصادی جریان‌های موافق فکری‌اش در ایران را داد. این ایده‌ی احمقانه، این‌روزها با دست‌فرمان دیگری دنبال می‌شود و این بار با «تحریم از داخل» می‌خواهند همان نتایج را به بار بیاورند. منتها روشی که برای این هدف در دست‌ دارند، به شدت غیراخلاقی، دردناک، کم‌تاثیر و شنیع است؛ تک‌تک آدم‌ها را نشانه رفته‌اند به امید اینکه به مطامع سیاسی‌شان برسند؛ می‌خواهند زندگی را از مردم در ایران بگیرند و برای این‌ کار روی ترور ذهنی آدم‌ها دست گذاشته‌اند.

حذف چهره‌های هنری و ورزشی، حذف کسب‌وکارهای بزرگ و فشار به هر چیزی که ممکن است اندکی زندگی در ایران را راحت‌تر سازد. راهکارشان نیز یکسان است: ایجاد هزینه‌ی اجتماعی برای چهره‌ها، آن‌قدر که چهره‌ها یا در برابر ساختار سیاسی موضع بگیرند و توسط ساختار سیاسی حذف شوند و یا فعالیت نکنند. ایجاد هزینه برای تمام کسانی که در اقتصاد به هر نوعی سهیم‌اند و فعالیت‌های اقتصادی را می‌سازند. ابزارهای مختلفی مثل کنسل‌کالچر، ایجاد هزینه‌ی اجتماعی و اخیراً هم فشار به شرکت‌ها و کشورها به امید هزینه‌سازی برای کسانی که به هر نوعی در ساختار اقتصادی–اجتماعی ایران سهیم‌ بوده‌اند، همان هدفی را دنبال می‌کنند که تحریم‌های خارجی دنبال می‌کردند اما نتیجه‌ای جز تقویت ساختار سیاسی و تضعیف مردم نداشته است.

منطقی که با آن بسیاری از مردم را نیز همراه خود کرده‌اند، این است که این فعالیت‌ها ساختار سیاسی را نرمال نشان می‌دهد و موجب رفاه می‌شود و برچسب مزدور یا «ماله‌کش» را می‌چسبانند. ابتذال شر نیز این روزها لغلغه‌ی زبانشان شده و بدون اینکه بفهمند چیست، برای ایجاد هزینه‌ی روانی دائماً از آن استفاده می‌کنند و پاسداران زندگی در این کشور را هم‌رده‌ی افسران نازی می‌نشانند. تمام ایده نیز این است که مردم به هیچ‌شکلی وارد هیچ ساختار اقتصادی‌ای که به هر شکلی خدمت یا محصولی به مردم ارائه می‌دهد، نشوند. امروز شرکت‌های زیرساخت را نشانه رفته‌اند، فردا نیز سراغ سایر خدمات می‌روند. دیر نیست زمانی که بگویند اگر اسنپ در ایران فعالیت نکند مردم علیه ساختار خواهند جوشید. بسط این منطق نیز به زودی به نانواها خواهد رسید که اگر ایشان یک هفته پخت نکنند، ساختار سیاسی فرو خواهد پاشید و نمی‌دانم چقدر این رویه باید پیش برود که آدم‌ها به عمق توخالی‌بودنش پی ببرند. 

«بدیهی است شرکت‌های ابری که در لایه‌های بالاتر اینترنت قرار دارند، نقش مستقیمی در قطع اینترنت ندارند، اما حوزه‌ی فعالیت این شرکت‌ها توسعه‌ی زیرساخت‌هایی است که امکان فعالیت شبکه‌ی ملی اطلاعات را در هنگام قطع اینترنت فراهم و هزینه‌های اجتماعی-اقتصادی این کار را برای جمهوری اسلامی کم می‌کند». این مزخرفی‌ست که درباره‌ی استارتاپ‌های زیرساختی مملکت می‌گویند. اگر این منطق را بپذیریم، هر شرکتی که به مردم خدماتی ارائه می‌دهد، به نوعی هزینه‌ی قطعی اینترنت را کاهش می‌دهد. به بیان دیگر، تمام سرویس‌هایی که در ایران راه می‌افتند، در جهت اهداف نظام پیش می‌روند.

یا درباره‌ی پروژه‌ی هدی رستمی؛ این‌بار می‌گویند که هدی رستمی با فم‌تریپ در حال عادی نشان‌دادن وضعیت ایران به جامعه‌ی جهانی است. سوالی که از خود نمی‌پرسند این است که فرضاً جامعه‌‌ی جهانی به حقیقت جاری در ایران نیز پی ببرد، چه کاری قرار است برای ایران بکند؟ چه کاری برای افغانستان کرد؟ چه کاری برای مردم کره‌ی شمالی کرد؟ برای عراق و لیبی چه کاری انجام داد؟‌ چرا عده‌ای فکر می‌کنند که واقعاً رنج مردم ایران برای جامعه‌ی جهانی و دولت‌های خارجی ذره‌ای اهمیت دارد؟ کافی است که مقداری هم‌سویی قوی‌تر استراتژیک بین ساختار سیاسی ایران و همین کشورهای خارجی که همه انتظار نجات مردم ایران را ازشان دارند، اتفاق بیافتد، آنگاه تمام غرب چشمانش را در برابر رنج ایران خواهد بست. همانطور که در افغانستان این کار را کرد و همان‌طور که چشمانش را در برابر فجایع حقوق بشری در چین، روسیه و عربستان بسته‌ است. دیر نیست دیدن روزی که چشم بسیاری از همین مردم به دنبال تلکه‌کردن یک دلاری آن توریست خارجی باشد که با همین تبلیغ‌های هدی رستمی به ایران خواهند آمد.

حمله به امثال هدی رستمی، آروان، دیجی‌کالا، اصغر فرهادی و امثالهم یک هدف را دنبال می‌کند و آن هم خالی‌کردن ایران از تمام کسانی است که می‌توانند کشور را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کنند. هدف افغانستان‌سازی ایران است. تمام کشورهای عربی منطقه که بهار عربی را تجربه کرده‌اند و دچار انقلاب بودند، این روزها به اصل خویش بازگشته‌اند و دیکتاتوری در اکثر شقوق آن بازگشته است. راه توسعه‌ی اقتصادی و سیاسی به‌وسیله‌ی ارتقای اندیشه‌ی توده‌ها دشوار و به‌وسیله‌ی خشونت و فشار کشورهای دیگر غیرممکن است. خواهش من از اطرافیانم این است که دچار توهم آن یک درصدی از جامعه که در توییتر و امثالهم مشغول هستند، نشوید. بزرگ‌ترین چالش فعلی پیش روی ما، ارتقای پارادایم ذهنی–فکری مردم این ممالک محروسه است و نه چیزی بیشتر.

دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
نقش بنگاه‌های فناوری در توسعه اجتماعی
صدوبیست کیلومتر از بندرعباس که به سمت بوشهر می‌روی، به بندری تاریخی به نام کُنگ می‌رسی. بندری از تک‌وتا افتاده؛ شهری با ۲۰هزار نفر جمعیت که امورات مردمش با ماهی‌گیری و ملوانی می‌گذرد. نبودها در ذوق‌ می‌زنند، نبود بوستان، نبود کتاب‌خانه، نبود فضای عمومی شهری؛ محله‌به‌محله که قدم می‌زنی تازه یادت می‌افتد که تا چه‌اندازه توسعه در این‌ کشور نامتوازن است. 
از مقدمه‌ی یک طرح آموزشی:
کسانی که دغدغه‌ی «آموزش» انسان‌ها و «پرورش» جان‌ها را دارند، به‌یک معنا کنشگران بدبینی هستند. این‌ها چه آگاه باشند چه نه در جهان‌بینی‌شان یک‌ شرمساری همیشگی را تجربه می‌کنند. شرمساری از مواجه با جهان و جامعه‌ی پیرامون خویش. شرمساری از «نابسنده» بودن و «ناکافی» بودنِ تلاش‌هایی که بتواند این‌ جهان را جایی برای زندگی با کرامت و معنادار انسان‌ها بکند و بدبین هستند زیرا که ظرفیت روانی و ادراک نقش فعلی انسان‌ها در این جامعه‌ را ضعیف‌تر از آن می‌دانند که بشود چرخ را طور دیگری چرخاند، این است که تمام هم‌وغم‌شان را گذاشته‌اند که «عالمی دیگر» بسازند و «از نو آدمی». 
عزلت جمعی:
اینطور به‌نظر می‌رسد که آن‌قدری در داستان‌ها و روایت‌های مختلفی از جهان غرق شده‌ایم که نمی‌توانیم به‌راحتی دنیا را بیرون از عینک این داستان‌ها ببینیم. نسبت‌مان با روایت‌هایی که پدیده‌های نوظهور جهان پیرامون‌ را توضیح می‌دهند نیز گویا به‌همین شکل است. این روایت‌ها آن‌قدری ما را در خود مکیده‌اند و آن‌قدری مکانیزم‌های بازتولید این روایت‌ها در رسانه‌های جمعی پر زور است که ممکن است حتی نفهمیم چگونه روایتی تازه را پذیرفته‌ایم و چگونه این روایت‌ها فهم‌مان از زندگی و رویکردمان به جهان جدید را قبضه کرده‌اند. این روایت‌ها، نظیر ذرات هوا پیرامون ما هستند و ما نمی‌بینیمشان،‌ اما با هر دم، آن‌ها را می‌بلعیم. 
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *