نوشته‌های

دسته‌بندی جامعه

پاسخی در یک بحث گروهی:
هدف همه‌ی ما احتمالاً یک چیزه؛ اینکه به یک کشور توسعه‌یافته از لحاظ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی تبدیل بشیم؛ که همه‌ی این‌ها هم در خدمت توسعه‌ی انسانیه. حتی شاید اگه از حاکمیت هم بپرسیم، بتونیم در اهداف اشتراکات زیادی پیدا کنیم. بله. استراتژی‌ها متفاوته برای رسیدن به این هدف اما «بودجه‌ی محدودی» داریم، باید بتونیم هم‌دیگه رو متقاعد کنیم که همه باید از یک  مسیر حرکت کنیم، نمی‌شه هر کسی یه مسیری رو انتخاب کنه. مسیر توسعه نیازمند تمرکز و مشارکت همه‌ست. من، تو،‌ همه. من دنبال رنجش خاطر کسی نیستم، شرمنده که گزنده‌ست احتمالاً.
بحران جامعه‌ی بی‌مطالبه:
می‌توان خرده گرفت که موضوع پیش‌ رو، ناشی از حضور در جمع‌هایی خاص و دچار نقص شواهد خاموش است. نمی‌توانم به‌کل این خرده‌ را نادیده بگیرم، ممکن است درست باشد اما اجازه بدهید که احتمالش را ناچیز بدانیم. مسئله تنها شهود من نیست، مسئله بازنمایی این ایراد در سراسر ساحت‌های زندگی ماست. ممکن است آن‌قدرها همه‌گیر نباشد، اما به سختی می‌توان نادیده‌اش گرفت. از چه سخن می‌گویم؟ 
در اهمیت مخالفت پیش‌فرضانه؛
امروز دیگر می‌دانیم که انتخاب‌های آدم‌ها در بستر جامعه بیش از آنکه از روی فکر و تامل باشد، ناشی از محرک‌های مختلف دیگری‌ست. یک نظریه‌ی روان‌شناسی توضیح می‌دهد که آدم‌ها برای فرار از اضطرابِ درمرکزتوجه‌بودن۱و۲ تلاش می‌کنند در زمینه۳ محو شوند، حتی به قیمت این که زاویه‌ی زیادی با ارزش‌های مرکزی و دستگاه فکری‌شان ایجاد شود. زمینه، همان نظر یا اندیشه‌ی غالبی است که در اتمسفر محیط هژمونی دارد. یک چارچوب مطالعاتی در روان‌شناسی اجتماعی اصطلاح «رفتار گله»۴ را پیشنهاد می‌دهد و می‌گوید «رفتار گله پدیده‌ای است که در آن افراد به صورت جمعی۵ به عنوان بخشی از یک گروه عمل می‌کنند و اغلب تصمیماتی را به عنوان یک گروه می‌گیرند که به عنوان یک فرد نمی‌گیرند». این محرک‌ها که امروز تلاش زیادی برای کشف آن‌ها می‌شود، نمودهای مختلفی دارند که در جامعه‌شناسی آن را ذیل مکانیزم انطباق اجتماعی یا همان Social Conformity بررسی می‌کنیم. انطابق اجتماعی کنش تطبیق نگرش‌ها، باورها و رفتارها با هنجارهای گروهی، سیاست غالب یا اندیشه‌ی هژمون است.
علیه خود تنبیه‌گری؛
جریان‌های رسانه‌ای مختلفی این روزها، به دنبال اخته‌کردن هر کار و فعالیتی‌‌اند که «زندگی»کردن را در ایران ممکن می‌کند، از هنر و ورزش گرفته تا اقتصاد، به دنبال کورکردن تمام مجراها هستند. هدفشان در خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن این است که با غیرممکن‌کردن زندگی برای مردم، مردم را در برابر ساختار سیاسی بشورانند. چالش من اینجاست که عده‌ی زیادی از هم‌نسلان و نزدیکان من نیز به این دام افتاده‌اند. در واقع رنجش اصلی من که هدف نگارش این مطلب شد این واگذاری فکر‌کردن به موضوعات و پدیده‌هاست. انگار که عده‌ی زیادی از آدم‌ها این روزها، فکرکردن و نظرداشتن درباره‌ی پدیده‌ها را به جریان‌های فکری و گروه‌های مرجع در شبکه‌های اجتماعی و اطرافیانشان برون‌سپاری کردند. در موقعیت‌های مختلف صبر می‌کنند تا این افراد موضع‌گیری کنند و بعد موضع همین افراد را اکو می‌کنند. اینقدر این روزها این رفتار را پیرامون خودم دیدم و آن‌قدر برایم از این نسل تحصیل‌کرده و مثلاً صاحب‌اندیشه تعجب‌آور است که گویا واقعاً باید بعضی بدیهیات را نوشت و با مشت به صورت آدم‌ها کوبید تا تلنگری بخورند. در واقع مشکل فقط نوع نگاه‌ و فکرکردنشان نیست، مشکل مرحله‌ی اقدام بر اساس این افکار است. این روزها به‌خاطر همین اختلاف نظرها، که واقعاً حیرت‌انگیز است، روابط زیادی در اطرافم نابود شده است.