گفت‌وگویی در کلاس دانشکده:

مغزهای کوچک استعمارزده

جلسه‌ی اول، نیم‌ساعت دیر آمد سر کلاس. نیامده اسم و ملیت همه را پرسید و با این سوال درسش را شروع کرد: «چرا اروپا پیشرفت کرد و خاورمیانه، آفریقا و آمریکای جنوبی نه؟». موقع پرسیدن این سوال هم انگار که مخاطبش ما، کله‌سیاه‌های کلاس، باشیم، صورتش را سمت ما نگه می‌داشت و از ما جواب می‌خواست. راستش شوکه شدم، معمولاً عقاید‌شان را با نزاکت سیاسی این روزهای غرب تطبیق می‌دهند، اما این لحن و این سوال در کنار مسخره‌کردن جوان مراکشی و مصری که گفت: «شما اینجا چه‌کار می‌کنید؟»، کمی برایم جدید بود.

«چون خاورمیانه و آفریقا، سال‌ها درگیر استعمار کشورهای غربی بودند»، دستم را بردم بالا و بدون اینکه منتظر پاسخش بشوم این پاسخ را دادم. انتظار این پاسخ را نداشت و جو سنگین‌تر شد. انگار متوجه رفتار نژادپرستانه‌اش شده بود و همان موضع نزاکت سیاسی غربی را گرفت: «بله، استعمار هم نقش زیادی داشته است، اما دلیل اصلی نیست». من هم می‌دانستم که دلیل اصلی نیست، اما توحش و دست‌اندازی‌شان را فراموش کرده‌اند. جدی این غربی‌ها کت‌شلوار پوشیده‌ و باورشان شده که تمدن دارند! 

دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
نقش بنگاه‌های فناوری در توسعه اجتماعی
صدوبیست کیلومتر از بندرعباس که به سمت بوشهر می‌روی، به بندری تاریخی به نام کُنگ می‌رسی. بندری از تک‌وتا افتاده؛ شهری با ۲۰هزار نفر جمعیت که امورات مردمش با ماهی‌گیری و ملوانی می‌گذرد. نبودها در ذوق‌ می‌زنند، نبود بوستان، نبود کتاب‌خانه، نبود فضای عمومی شهری؛ محله‌به‌محله که قدم می‌زنی تازه یادت می‌افتد که تا چه‌اندازه توسعه در این‌ کشور نامتوازن است. 
از مقدمه‌ی یک طرح آموزشی:
کسانی که دغدغه‌ی «آموزش» انسان‌ها و «پرورش» جان‌ها را دارند، به‌یک معنا کنشگران بدبینی هستند. این‌ها چه آگاه باشند چه نه در جهان‌بینی‌شان یک‌ شرمساری همیشگی را تجربه می‌کنند. شرمساری از مواجه با جهان و جامعه‌ی پیرامون خویش. شرمساری از «نابسنده» بودن و «ناکافی» بودنِ تلاش‌هایی که بتواند این‌ جهان را جایی برای زندگی با کرامت و معنادار انسان‌ها بکند و بدبین هستند زیرا که ظرفیت روانی و ادراک نقش فعلی انسان‌ها در این جامعه‌ را ضعیف‌تر از آن می‌دانند که بشود چرخ را طور دیگری چرخاند، این است که تمام هم‌وغم‌شان را گذاشته‌اند که «عالمی دیگر» بسازند و «از نو آدمی». 
عزلت جمعی:
اینطور به‌نظر می‌رسد که آن‌قدری در داستان‌ها و روایت‌های مختلفی از جهان غرق شده‌ایم که نمی‌توانیم به‌راحتی دنیا را بیرون از عینک این داستان‌ها ببینیم. نسبت‌مان با روایت‌هایی که پدیده‌های نوظهور جهان پیرامون‌ را توضیح می‌دهند نیز گویا به‌همین شکل است. این روایت‌ها آن‌قدری ما را در خود مکیده‌اند و آن‌قدری مکانیزم‌های بازتولید این روایت‌ها در رسانه‌های جمعی پر زور است که ممکن است حتی نفهمیم چگونه روایتی تازه را پذیرفته‌ایم و چگونه این روایت‌ها فهم‌مان از زندگی و رویکردمان به جهان جدید را قبضه کرده‌اند. این روایت‌ها، نظیر ذرات هوا پیرامون ما هستند و ما نمی‌بینیمشان،‌ اما با هر دم، آن‌ها را می‌بلعیم. 
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *