برای سال ۱۴۰۲

در ستایش «در صحنه ماندن»

راستش خیلی فکر کردم، اگر قرار باشد برای سال ۱۴۰۲ یک اولویت برای پیگیری داشته باشم، کدام را انتخاب کنم. تا همین امروز متقاعد شده بودم که باید در مورد «اخلاقیات اجتماعی» بنویسم؛ زیرا احساس می‌کنم که جامعه در شرایط بغرنج و دشوار فعلی، در آستانه‌ی سالی که آن‌قدرها خوش‌یمن به‌نظر نمی‌رسد، در آستانه‌ی افتادن به پرتگاه آنومی یا بی‌هنجاری است. چه‌بسا با درگیری با مسئله‌ی تازه‌ی دیگری در سال پیش رو، هر شکلی که باشد، جامعه دیگر تاب هضم آن را نداشته باشد و آدم‌ها برای بقا و امنیت خود، دست به خشونت‌ورزی -در هر شکلی- و بی‌هنجار رفتارکردن -با هر غلظتی- بزنند. می‌خواستم بر «اخلاقیات اجتماعی» تاکید کنم و چند کنش خرد را یادآوری کنم که پیروی‌شان در سال آینده، هم به خودم کمک می‌کند که به دام این رفتار احتمالی جمعی نیافتم و هم تا آنجا که صدایم می‌رسد، آگاهی‌ای پیرامون آن ایجاد کنم.

اما این روزها، وقتی که بیش از پیش جویای احوالات دوستانم شدم، حجم یأس و دل‌مردگی موجود در فعالین کسب‌وکارها هراسانم کرد، این شدت و حدت را انتظار نداشتم. اکنون دیگر فکر می‌کنم که مهم‌ترین کاری که در سال آینده باید انجام دهم و دیگران را، تا حد توانم، برایش تشویق کنم، تلاش برای «ماندن در صحنه» است.

چرا تلاش برای ماندن در صحنه مهم است؟‌ من گمان می‌کنم که سیل اتفاقات شش ماه گذشته، بیش از هر چیزی، به «کنش‌گری توسعه‌گرا» آسیب زده است. دیگر دغدغه‌ی کم‌تر کسی توسعه است، نه حاکمیت که در تمشیت روزمره‌اش مانده، نه «بمان و پس‌بگیر»ها که امروز یا سرخورده‌اند یا همچنان خیال‌زده و نه آن‌طور که من می‌بینم، مردمان دیگر.

امیدوارم که نتایج شورش عصبی و عجولانه‌ی پاییز ۱۴۰۱، یک‌بار دیگر همه‌ی ما را هم‌داستان کرده باشد که تغییرات شتاب‌زده و انقلابی، نه اساساً ممکن است و نه حتی اگر حادث شوند، مطلوب. البته این موضوع بحثم نیست اما امیدوارم که این فهم ایجاد شده باشد که مجموعه‌ی شرایط سرزمینی،‌ سیاسی و اقتصادی ایران، در بسیاری از موضوعات، تصمیم‌های یکسانی را برای هر نوع حکومتی ایجاب می‌کنند. امیدوارم که فهمیده باشیم،‌ بالاخره،‌ که ایران فارغ از نظام سیاسی‌اش و برخلاف سایر کشورها که دشمنی‌های تاکتیکی و اقتضائی دارند، دشمنانی همیشگی داشته و دارد که نه توسعه‌یافتگی ایران را برمی‌تابند، نه چشم دیدن آسایشش را دارند و همواره مترصد فرصتی برای زدن ضربه‌ی آخر هستند. با فهم من از شرایط فعلی، برای هر کدام از ما که شرایط ورود به بازار کار و فعالیت در عرصه‌ی اجتماعی را داریم، سه استراتژی بیشتر پیش روی‌مان نیست: یا بار سفر بندیم از این دشت و به هوای داشتن «زندگی معمولی» جلای وطن کنیم، یا به جریان غالب غرغروهای سفته‌باز بپیوندیم و یا کنشگری توسعه را انتخاب کنیم. علی‌رغم این که داوری ارزشی منفی‌ای درباره‌ی دو استراتژی اول دارم، همچنان می‌توانم کسانی که این انتخاب را می‌کنند، درک کنم، اما به‌هر صورت این نوشتار پیرامون استراتژی سوم است.

«از رنجی که می‌بریم»

در طول چند دهه‌ی گذشته، پالایش نظام بوروکراتیک (بدنه‌ی برنامه‌ریزی و پیاده‌سازی) و تصفیه‌ی نظام سیاسی (بدنه‌ی تصمیم‌گیر و سیاست‌گذار) از بوروکرات‌ها، تکنوکرات‌ها و نیروهایی که عقلانیت اقتصادی و توسعه‌گرا داشتند، مجموعه‌ی state را به وضعیتی رسانده که از گرفتن تصمیم‌های درست عاجز است و کشور را درگیر ابرچالش‌های تورم، سیاست خارجی و داخلی، صندوق‌های بازنشستگی، سرمایه‌ی اجتماعی، محیط‌زیست و غیره کرده است. درباره‌ی این بخش بیش‌تر نمی‌گویم زیرا هر کسی که تریبون دارد، موضوعش همین ناکارآمدی مجموعه‌ی state است و همه‌ی ما به واسطه‌ی تجربه‌ی زیسته‌‌ای که داریم، می‌توانیم لمسش کنیم.

از سوی دیگر، مهاجرت نیروهای کار و پژوهشگران، مهاجرت کارآفرینان، مهاجرت سرمایه و مهاجرت کسب‌‌وکارها، بیش از هروقت دیگری شتاب گرفته و این مهاجرت‌ها بر روند فقیرشدن جامعه‌ بسیار موثر است. این روند مهاجرت متخصصین و فعالین در هر بخش، صدای جامعه را تضعیف می‌کند و در نهایت سوژگی را از جامعه می‌گیرد. جامعه‌ای که سوژگی نداشته باشد و روز‌به‌روز فقیرتر شود، یا به زودی می‌شکند و یا به‌ناگاه تصمیمات احمقانه‌ای می‌گیرد که هزینه‌های وحشتناکی برای خود و کشور به بار می‌‌آورد. در هر دو صورت، این شکست و یا این تصمیم‌های هزینه‌زا، هر دو در تاریخ جمعی ما ایرانیان خواهند ماند و عزت و اعتماد به نفس توسعه را تا مدت‌ها از ما خواهد گرفت. البته فقط هم مهاجرت نیست. شرایط اجتماعی-اقتصادی توامان با سرخوردگی، نومیدی، عبث‌انگاری و حتی قهر فعالین توسعه‌گرا، آن‌هایی را هم که مانده‌اند یا فعلاً بنای رفتن ندارند، به دست‌شستن از فعالیت کشانده است.

سفته‌بازی، تبدیل نقدینگی به ارزهای خارجی، سرمایه‌گذاری در بورس، کالا، و در نهایت دلال‌مسلکی همه‌گیر، با هر انگیزه‌ای، ولو حفظ ارزش دارایی‌ها، روزبه‌روز جای بیشتری بین مردمان باز می‌کند و عادت به «پول راحت» درآوردن، کم‌کم دارد به یکی از خصیصه‌های کسانی تبدیل می‌شود که قبلاً برای کسب درآمد «ارزش اقتصادی» ایجاد می‌کردند. کسر کوچکی هم نیست «در سال ۹۰ درآمد غیرشغلی خانوارها ۵۷ درصد بوده است. به عبارتی درآمدها از محل کار و فعالیت نبوده است بلکه از خرید و فروش مستغلات، سود حساب بانکی، خرید و فروش سکه و ارز و غیره بوده است و این رقم در سال ۹۶ به ۴۹ درصد و در سال ۱۳۹۹ به ۶۳ درصد رسیده است.» انتظار می‌رود این درصد امروز بزرگ‌تر هم شده باشد. غیر از این، دوگانگی معاش با نوسان‌گیری و معاش با اشتغال؛ دوگانگی خانه‌دار بودن و مستاجر بودن نیز در سال آینده به شدت قوت خواهد گرفت. دسته‌ی اول، یعنی نوسان‌گیران و خانه‌داران احتمالاً شانس بهتری دارند که سرشان را بالای امواج تورمی نگه‌ دارند و دسته‌ی دوم منتظرند ببینید با کدام موج تورم قرار است به ورطه‌ی فقر کشانده شوند. در واقع چالش دیگر این‌جاست که سازوکارهای اقتصادی، فعالیت غیرمولد، سفته‌بازی و نوسان‌گیری را به‌ جای اشتغال و تولید ارزش اقتصادی تشویق می‌کند.

چالش دیگری که با آن دست‌به‌گریبانیم، این است که نه فقط امروز، حتی در گذشته‌ای که شاخص‌های اقتصادی بهتری وجود داشت، «رانت‌طلبی»، «ویژه‌خواری»، «عادت به حامی‌پروری» و «عادت به زندگی سوبسیدی» بخشی از سبک‌ زندگی و نگاه ما -در تمام طبقات اقتصادی- به مفهوم دولت و رشد اقتصادی را شکل داده است. این خصیصه‌ها، در هنجارهای زندگی ما ایرانیان جا خوش کرده و حالا خانوار درمانده‌ای که لذت انرژی ارزان و توان خرید نسبتاً خوب ناشی از سوبسید را در گذشته فراموش نکرده است، همچنان متوقع و منتظر «سوبسید» در همه‌چیز، از ران مرغ تا قیمت بنزین، است، قیمت‌گذاری دولتی را مطالبه می‌کند و در برابر حذف یارانه‌ها و قیمت‌های واقعی مقاومت می‌کند.

مسئله‌ی دیگر در اینجا این است که تا صحبت به تمرکز بر راه‌حل  و ضرورت فعالیت کردن می‌رسد عده‌ای -که کم هم نیستند- ‘عقیده’ دارند که در این شرایط نمی‌شود «هیچ کاری» کرد و «باید» اول نظم سیاسی موجود ساقط و نظم سیاسی جدیدی مستقر شود و بعد مسئله‌ی راه‌حل مطرح شود و بر آن تمرکز کنیم. ایده‌شان این است که بسیاری از مسائل موجود پس از تغییرات ساختار سیاسی به راحتی حل می‌شوند و تمام تلاش ما باید بر تغییر نظم سیاسی متمرکز شود. به گمان من این نگاه بسیار ساده‌انگارانه‌ست. شواهد تاریخی می‌گویند که مسائلی که کشورها با آن درگیرند، با تغییر نظم‌‌های سیاسی اگر بدتر نشوند، بهتر نمی‌شوند؛ غیر از مسئله‌ی «روابط بین‌الملل» که آن‌ هم بعید به‌نظرم می‌رسد، بقیه‌ی مسائلی که ایران امروز با آن مواجه است، در هر نظم مستقر احتمالی‌ای همچنان وجود خواهند داشت و چه‌بسا، پر‌رنگ‌تر، عمیق‌تر و با ابزار محدود‌تری بروز پیدا کنند.

حجم نقدینگی دست مردم با تغییر نظام سیاسی دود نمی‌شود! بحران‌های ورشکستگی صندوق‌های بازنشستگی با انقلاب حل نمی‌شود. راه‌حل نظم سیاسی جدید چه خواهد بود؟ فرضاً بتوان بدون آسیب به زیرساخت‌ها، دخالت خارجی و آسیب بر جان و مال صدها هزاران نفر، یک نظم جدید با حفظ یک‌پارچگی ارضی مستقر ساخت؛ با توجه به شکنندگی وضعیت اقتصادی و فقدان دانش اقتصادی-سیاسی، اگر در ‘انتخابات آزادی’ که این‌ عده وعده می‌دهند یک حزب/فرد پوپولیست چپ‌گرا و ضدتوسعه انتخاب شد چه؟ واقعیت ماجرا این است که ساختارهای اقتصادی و اجتماعی ایران آن‌قدر ضعیف است که نمی‌تواند یک تغییر نظام سیاسی را بدین شکل تاب بیاورد و حتی اگر بیاورد، باز هم بر می‌گردیم به همین نقطه: تمرکز بر توسعه.

از رنجی که می‌بریم، گفتن از «ناکارآمدی مجموعه‌ی state»، «مهاجرت فعالان فکری و اقتصادی»، «سرخوردگی و نومیدی فعالان باقی‌مانده در کشور»، «دلال‌مسلکی و عادت به پول راحت»، «تصور فانتزی از انقلاب/فردای براندازی» و از «خوکردن به زندگی سوبسیدی» است که به‌گمانم می‌شود غیر از مورد اول، برای باقی این رنج‌ها فکر و تلاشی در حد بضاعت کرد.

«فرخنده آن امید که حرمان نمی‌شود»

در این فضا، به نظر می‌رسد بیش از هر چیزی ضروری است که درباره‌ی «در صحنه ماندن» صحبت کنیم. در صحنه ماندن و فعال بودن. نه آن هم صرفاً برای یک ژست مقاومت مدنی فانتزی؛ نه، برای به‌کارگیری تمام تلاش‌مان برای توسعه، از خودگذشتگی به نفع جامعه و مراقبت جمعی از خودمان و دیگری. قبلاً در «برای سال ۱۳۹۸: من زنده خواهم ماند: عریضه‌ای درباره‌ی بدگمانی و امیدواری» توجیه کرده بودم که شخصاً طرفدار یک نگاه بدبینانه و هم‌زمان امیدوارانه به آینده هستم ولی درباره‌ی سالی که پیش‌ روست، به گمان من، مهم‌تر از امیدواری، این اضطراب‌ ما نسبت به آینده و تمایل ما به بقای خود و دیگری است که قرار است محرک اصلی ما باشد. به‌عبارت دیگر، در کنار دستاویز‌های دیگری از جمله «وطن»، «ایران» و «جامعه» که شاید برای برخی استعلایی به‌نظر برسند، به خاطر اضطراب خودمان از وضعیت خودمان و عزیزانمان هم که شده، باید در صحنه باقی بمانیم. من فکر می‌کنم امروز وظیفه‌ی هر یک از ما، پافشاری و تلاش بر «توسعه‌ی ایران» است. به گمان من، در این شرایط، توسعه‌ی ایران هم یک بایسته‌ی اخلاقی و هم یک ضرورت ملی، و اگر متشرع هستید، یک واجب عینی است.

حال چه باید کرد؟‌ کنش‌گری منجر به توسعه چیست؟‌ پاسخ به این سوال نیازمند این است که لازمه‌ی الآن توسعه در ایران اکنون را بدانیم. نیازمندی‌ها و یا همان ارکان توسعه را معمولاً دو دسته می‌کنند، دسته‌ی اول: توسعه‌ از بالا؛ شامل سیاستگذاری، انطباق، اهتمام و اولویت توسعه‌ در سطح کلان، بعد از آن ثبات سیاسی-اقتصادی میان‌مدت و بلند‌مدت، سرمایه‌گذاری کلان و در نهایت اتصال به GVCها که زمینه‌ساز توسعه‌ی هر کشوری است. برای ما مردمان عادی، حداقل در شرایط فعلی فضایی برای کنشگری در این دسته وجود ندارد، اما این همه‌ی توسعه نیست. دسته‌ی دیگری نیز وجود دارد: توسعه‌ از پایین؛ که شامل آموزش، نوآوری، سرمایه‌گذاری خرد، آگاهی اجتماعی، پالایش نهادی و مشارکت اجتماعی است. به گمان من دسته‌ی دوم حتی می‌تواند به نحوی بار دسته‌ی اول را بکشد و یک‌ توسعه‌ی درون‌زا و نسبتاً مانا ایجاد کند اما دسته‌ی اول به راحتی و حداقل در کوتاه/میان‌مدت نمی‌تواند بار دسته‌ی دوم را حمل کند و در بهترین حالت توسعه‌ای کاریکاتوری و ظاهری می‌سازد. من تلاش کرده‌ام که پنج دسته از فعالیت و کنشگری را صورت‌بندی کنم، هیچ‌کدامشان جدید نیستند اما شاید یادآوری‌شان در این فضا خالی از لطف نباشد.

۱- راه‌اندازی کسب‌وکار: نوآوری-زیرساختی

نسیم طالب جمله‌ای در کتاب «پوست در بازی» دارد: «وقتی جوانانی که می‌خواهند به بشریت کمک کنند نزد من می‌آیند و می‌پرسند: «چه کار کنم؟ من می‌خواهم فقر را کاهش دهم! من می‌خواهم جهان را نجات دهم!» یا آرمان‌های شریف مشابهی در سطح کلان دارند، پیشنهاد من همیشه این است که ریسک کنید و کسب‌وکاری راه‌اندازی کنید». به‌گمانم یکی از مهم‌ترین کارهایی که می‌شود در این شرایط و برای توسعه انجام داد، خلق ثروت از طریق ایجاد ارزش است.

هر اندازه که بتوان بنگاه‌های سودده راه‌اندازی کرد و یا حتی بنگاه‌هایی که بتوانند از پس هزینه‌های خود بر بیایند، تا حد امکان مبتنی بر نوآوری (یعنی بهبود فرایندهای تولید و یا بهبود محصولات/ خدمات) باشند، و تا حد امکان به لایه‌های زیرساختی مورد نیاز کشور (حمل‌ونقل، غذا، سلامت، آموزش، فاوا، مسکن، امنیت عمومی، آب و انرژی) نزدیک باشند، به همان اندازه می‌توان به توسعه‌ی کشور از طریق بزرگ‌تر کردن کیک اقتصاد و افزایش سهم اقتصاد رسمی کمکی اساسی کرد.

حتی اگر هم آن بنگاه اقتصادی، نزدیک به زیرساخت نباشد و یا آن‌چنان هم نوآورانه نباشد، هر کنشی از خلق ثروت که مبتنی بر ایجاد ارزش اقتصادی باشد، غنیمت است. فرار از اقتصاد غیررسمی، رانت‌جویی، سفته‌بازی، دلال‌مسلکی و کمک به ارتزاق خود و دیگران از مسیر ایجاد ارزش است و اهمیتی انکارناشدنی دارد؛ حتی اگر این بنگاه‌ها هم شکست بخورند، باز هم برای اقتصاد مفید هستند.

بله، همه‌ی ما می‌دانیم شرایط راه‌اندازی کسب‌وکار در ایران دشوار است و با توجه به بی‌ثباتی اقتصادی شاید آن‌قدرها در کوتاه‌ یا میان‌مدت به‌صرفه نباشد (در مقایسه با سرمایه‌گذاری در حوزه‌های دیگری مثل مسکن)‌، اما موضوع این است که در این لحظه، بیشتر از صرفه داشتن، ما داریم راه‌اندازی کسب‌وکار را به مثابه‌ی یک امر اجتماعی نگاه می‌کنیم. بله، شاید سالیانه ۱۳۰٪ سود نکنیم، ولی حتی اگر روی کاغذ هم این بنگاه بتواند از پس هزینه‌هایش بربیاید، به گمان من ما ملزم به راه‌اندازی این بنگاه هستیم. هرچند که باور من این است که سوددهی فراوانی در راه‌اندازی کسب‌وکار، حتی در شرایط فعلی، نهفته است. هر شکلی از راه‌اندازی کسب‌و‌کار شامل این حکم می‌شود. از راه‌اندازی وایت‌لیبل کسب‌وکارمان در کشورهای خارجی، تا کشت تخصصی و پایدار زمین، دامداری مدرن، توسعه‌ی تکنولوژی و غیره. نیازی نیست که مسئله را خیلی بزرگ‌ ببینیم، حتی در سطح خرد نیز می‌توان کنش‌های خردی از راه‌اندازی کسب‌وکار تعریف کرد، کسب‌وکارهای کوچک خانگی، خانوادگی، تعاونی‌های کوچک و هر چیزی که بتواند ارزشی ولو کوچکی ایجاد کند، بسیار ارزشمند است. اما مثالی که می‌خواهم بزنم در حوزه‌ی توسعه‌ی محلی، فقرزدایی، امنیت غذایی و ارتقای زیرساخت است.

چین یک ابرقدرت اقتصادی است. اما سال‌هاست با فقر چندبعدی، فقر مطلق و فقر نسبی جدی‌ای دست‌وپنجه نرم کرده و می‌کند. در سال ۲۰۲۰، همچنان حدود ۳۰٪ جمعیت چین درآمدی کمتر از ۵.۵ دلار در روز داشته‌اند. بخش عمده‌ی این جمعیت در بخش‌های روستایی، کشاورزی و ماهیگیری زندگی می‌کنند. مناطق کوهستانی و صعب‌العبور چین در کنار شرایط اقلیمی‌ و آلودگی هوا و مشکلات آب و خاک، اقدامات فقرزدایی در این مناطق را با مشکلات جدی‌ای مواجه کرده بود. اما یک کسب‌وکار موفق در منطقه‌ی چینگهای در چین، که این روزها با «ابتکار نودل» شناخته می‌شود، توانست گام بزرگی در حوزه‎ی فقرزدایی و ایجاد امنیت غذایی بردارد. راه‌اندازی کسب‌وکارهای تولید نودل و کالج‌های آموزش ساخت نودل چینی، توانست یک چرخه‌ی اقتصادی کامل پیرامون نودل در این منطقه بسازد. به‌طوری‌که از سال ۲۰۱۵ تا ۲۰۱۸ درآمد کشاورزان به بیش از دو برابر رسید و نرخ فقر آن‌ها از ۲۴.۶ به ۲.۵ درصد کاهش یافت. هایدونگ در شمال چینگاهی، ۱۵.۴ میلیارد یوان (۲.۲۳ میلیارد دلار) از این محل کاسب شد. ۵۷۸ کسب‌وکار مرتبط در این منطقه راه‌اندازی شد و یک‌سوم جمعیت شهری و نیمی از جمعیت روستایی در چرخه‌ی تامین و تولید نودل مشغول به کار شدند. در روستای بنکانگو در همین منطقه ۱۱۰ هزار نفر از ۳۰۰ هزار نفر جمعیت این روستا در صنایع مرتبط به نودل مشغول‌اند. در استان گانسو، در شمال چین، کسب‌وکارهای فعال در تولید نودل توانستند به ۱۵ هزار نفر در این مناطق، آموزش ساخت نودل بدهند. کالج‌های آموزش ساخت نودل‌های چینی در این مناطق راه افتاد و حدود ۴۰۰۰ هزار مغازه در استان گانسو، که کمترین تولید ناخالص سرانه را در چین داشت، نودل‌های تولیدشده در این منطقه را به فروش می‌رسانند. گوانگشی، جز چهار استان با پایین‌ترین نرخ تولید ناخالص سرانه، در سال ۲۰۱۹ با «ابتکار نودل» ۱.۲۵ میلیون نفر را از فقر نجات داد و در نتیجه، ۱۲۶۸ روستا دیگر فقیر نبودند.

نمونه‌ای دیگر، شرکت Kellogg در آفریقای جنوبی است. شرکتی قدیمی و جزو S&P 500 در بورس نیویورک. این شرکت در سال ۱۹۴۸، یک کارخانه‌ی تولید غلات صبحانه و سایر وعده‌های غذایی مبتنی بر خوشه‌های گندم، ذرت و جو در آفریقای جنوبی تاسیس می‌کند. مبارزه با فقر و گرسنگی از دلایل این کار بودند. مسئله‌ی گرسنگی در آفریقا بسیار جدی بود و همچنان به‌ همین شکل است. ۱۱٪ کودکانی که در آفریقای جنوبی زندگی می‌کنند (نزدیک به ۲ میلیون نفر) گرسنگی را گزارش کرده‌اند و ۳۰٪ کودکان هم در این کشور زیر خطر فقر (فقر مطلق) طبقه‌بندی شده‌اند. جایی که ۱۲٪ کل مردم امنیت غذایی ندارند. در کل قاره‌ی آفریقا، ۱۴۰ میلیون نفر ناامنی غذایی دارند. این شرکت با راه‌اندازی کمپینی با نام Kellogg’s® Better Days خود را متعهد کرده است که تا سال ۲۰۳۰، به یک میلیارد نفر در جهان مواد مغذی لازم را از طریق محصولات مختلف خود برساند، با کمک‌های غذایی و برنامه‌های گسترده‌ی تغذیه کودکان، ۳۷۵ میلیون نفر از کسانی که در سرتاسر جهان ناامنی غذایی را تجربه می‌کنند، تحت پوشش بگیرد و از یک میلیون کشاورز، زنان سرپرست خانوار و سایر اقشار آسیب‌پذیر در زنجیره‌ی تامین محصولات خود، حمایت کند. آنان تا به حال نیز نزدیک ۳۰ میلیون وعده‌ی غذایی در آفریقا توزیع کرده‌اند و ۴۶ هزار کودک دبستانی، کاملاً به وعده‌های غذایی روزانه‌ی این شرکت و سایر کمک‌ها و مسئولیت‌های دیگری که در این زمینه عهده‌دار شده‌اند، وابسته‌اند. شاید این مثال نوعی «مسئولیت اجتماعی» باشد، اما از نظر من نکته‌ی مهم‌تر از امنیت غذایی، این است که این شرکت برای ارتقای زنجیره‌ی تامین خود در آفریقای جنوبی و تاسیس کارخانه‌های بیشتر، عهده‌دار توسعه‌ی زیرساخت‌های حمل‌ونقل، توزیع و صنعتی شده است: توانمندسازی محلی و راه‌اندازی کسب‌وکار به مثابه‌‌ی کنشگری توسعه و فقر زدا.

۲- آگاهی‌بخشی: تن‌دادن به سیاست‌های درست و البته دردناک

کسری بودجه‌ی دولت از کجا می‌آید؟‌ بخش مهمی از آن سوبسید انرژی است. در سال ۲۰۲۰، ۳۰ میلیارد دلار یارانه‌ی انرژی به مردم داده شده است. این انرژی ارزان در تمام چرخه‌های صنعت و اقتصاد،‌ ناکارآمدی و فساد ایجاد کرده است (برای مقایسه: در همان سال کل بودجه‌ی نظامی ایران ۱۶ میلیارد دلار بود). سوبسید آب، خوراک، آموزش و هزاران چیز دیگر اندازه‌ی دولت رفاه در ایران به طرز وحشتناکی بزرگ کرده است، به طوری که در سال ۱۴۰۱، چیزی در حدود ۳۰۰ هزار میلیارد تومان کسری در لایحه‌ی بودجه وجود داشت.

دولت ایران، بزرگ، ناکارآمد، رانتیر و فسادزا است. هیچ راه دیگری هم جز ایجاد فشار تورمی برای حل چالش‌های کسری بودجه‌ی خود نمی‌شناسد. البته من فکر می‌کنم می‌خواهد سراغ روش‌های بهتری برود اما نمی‌تواند. چرا نمی‌تواند؟ خوب، تا زمانی که نفت فروخته می‌شد، این کسری بودجه‌ی فزاینده از طریق فروش منابع طبیعی جبران می‌گشت. اما حالا که تحریم‌ها خرخره‌ی کشور را گرفته است، این ناترازی بودجه خودش را بیش از هر زمان دیگری نشان می‌دهد و فشار وحشتناکی به تمام اقشار می‌آورد. دولت در تمام این‌ سال‌ها، با دادن سوبسید‌های مختلف به مردم، دست به حامی‌پروری زده و به‌ آن‌ها نوعی حق‌السکوت داده است. اما همزمان این سال‌ها، این رشوه‌ را چند برابر از جیب مردم بیرون می‌کشد. علت این که نارضایتی‌ها افزایش یافته است، این است که مُسکّن سوبسیدها دیگر افاقه نمی‌کند، چون منابع کافی برای کم‌اثرکردن فشار تورمی وجود ندارد.

درمان چیست؟‌ کوچک‌کردن دولت، حذف سوبسیدها و مالیات‌ستانی. در سال ۱۴۰۰، چیزی حدود ۱۰۰ هزار میلیارد تومان فرار مالیاتی داشتیم، تقریباً به‌اندازه‌ی یک‌سوم کسری بودجه کشور در لایحه‌ی بودجه‌ای همان سال تنظیم شد. علم غیب نیست، پس چرا به عقل دولت نمی‌رسد که مالیات‌ستانی را بهینه‌تر کند؟‌ به عقلش می‌رسد اما می‌ترسد. بیم خیزش‌های گسترده‌ی مردم، نبود سرمایه‌ی اجتماعی، ذی‌نفع‌بودن بخش‌هایی از دولت در وضعیت موجود، همه‌و‌همه دست‌به‌دست هم داده‌اند که این وضعیت ابقا شود. نه مردم حاضرند از خیر سوبسیدها بگذرند و مالیات پرداخت کنند و نه دولت دیگر توانی برای اقناع و پیاده‌سازی تصمیم‌های درست دارد، چه توان نرم و چه توان سخت.

شاید باید از لزوم حذف سوبسید‌ها، مالیات‌ستانی بهتر و کوچک‌کردن دولت صحبت کنم اما بسیار گفته شده و از حوصله‌ی این نوشتار خارج است. قبل از شروع دولت و مجلس جدید و «یک‌دست» با حاکمیت، امید می‌رفت که مجموعه‌ی state تصمیم‌های سخت را بگیرد، اما همچنان حامی‌پروری و آرام‌کردن مردم با سیاست‌های سوبسیدی در جریان است. شاید مهم‌ترین کاری که در این دورنما از ما برمی‌آید، تلاش برای آگاهی‌بخشی نسبت به سیاست‌های درست است، دشوار اما قابل تصور است که بتوان در مردم مطالبه‌ای برای حذف سوبسیدها ایجاد کرد. این که چطور چنین مسئله‌ای که با نفع شخصی کوتاه‌مدت مردم منافات دارد، بتواند مطالبه‌ی مردم بشود، پیچیدگی‌ای است که باید حل کرد. احزاب سیاسی نشان داده‌اند که در این مورد توانا هستند. 

سال ۹۶، در بحبوحه‌یرقابت‌های انتخاباتی، از بین بیش از ۲۰ روستا و شهر کوچک گذر کردم. از عشایر زاگرس‌نشین تا ساکنان روستاهای بی‌آب اطراف بوئین زهرا، همگی نگران سند ۲۰۳۰ بودند. چطور چنین مسئله‌ای که حتی خارج از قدرت فهم مسئولین است می‌تواند این چنین در باور عامه جا خوش کند؟ بسیجیان و طلاب در چند ماه پیش از انتخابات، با سفر به این مناطق، با توزیع تراکت‌ها و تبیین مضرات سند ۲۰۳۰ در محلات حاشیه‌ای، در کنار فعالیت‌ رسانه‌های جمعی این کمپین سیاسی را پیش گرفته بودند. جواب داده بود، حتی مردمی که به زور سواد خواندن و نوشتن داشتند نیز با سیاست‌های ۲۰۳۰ مخالف بودند. «باور عامه» تربیت‌پذیر است و کافی است که با خوراک لازم تغذیه شود. تردید بسیاری از مردم در حمایت از تیم ملی در جام جهانی، تحریم یا مشارکت در انتخابات‌ها و موارد دیگری از این دست نشان می‌دهند که «باور عامه» در هضم منفعت خود نیز آن‌قدر باهوش نیست که از رفتارهای مضر برای خودش نیز جلوگیری کند، حال فرض کنیم که چنین پتانسیلی در مسیر سیاست‌های درست استفاده شود: صورت‌بندی سیاست‌های درست، ترویج آن بین آحاد مردم و ایجاد مطالبه برای «حذف سوبسیدها» یا پرداخت مالیات یا هر تصمیم دیگری که نیازمند باور و حمایت اجتماعی است.

امروزه اما پرداخت‌نکردن مالیات متاسفانه بدل به مبارزه‌ی مدنی شده است و آدم‌ها اگر قبلاً با شرمساری درباره‌ی مالیات‌ندادن صحبت می‌کردند امروز به آن افتخار می‌کنند. از بازاری بی‌سواد تا پزشکی با تحصیلات آکادمیک، همه از مالیات‌دهی فرار می‌کنند، با یک توجیه: «نمی‌خواهم پولم در سوریه و لبنان خرج شود». فارغ از اینکه دکترین نظامی و امنیتی کشور چطور تنظیم می‌شود و با وجود این‌که سال‌هاست ردیف بودجه‌‌ها و هزینه‌کردها در لایحه‌ی بودجه مشخص است و اساساً حاکمیت آن‌قدری دسترسی به منابع خارج از بودجه دارد که نیازی به صرف مالیات در این حوزه‌ها نداشته باشد، نمی‌دانم چطور این افسانه این‌قدر همه‌گیر شده است، اما سوال من این‌جاست که آیا می‌شود مطالبات ناظر به توسعه را بدین شکل در میان مردم رواج داد؟

مدیوم‌های مختلف، با پرسونای مخاطبین مختلف که توسط «ما» اداره می‌شود؛ چه می‌شود اگر همگی درباره‌ی مضرات سوبسید صحبت کنند؟ رسانه‌های آنلاین، پادکسترها، بلاگ‌نویس‌ها، یوتیوبرها، همه و همه. سخنی‌ است نه سیاسی، نه چالش‌دار اما پتانسیل‌دار برای حل یکی از چالش‌های مهم اقتصادی و سد راه توسعه‌ی کشور. شاید قدم اول متقاعدکردن کسانی‌ست که تریبون دارند. می‌شود به این ایده جدی فکر کرد. در نهایت، همه‌ی ما باید بدانیم و تن‌ بدهیم و همدیگر را متقاعد کنیم که حرکت به سمت توسعه، نیازمند سختی‌کشیدن همگان است. در زمستان لباس‌های بیشتری باید بپوشیم، برای مصرف بهینه باید بر روی زیرساخت‌ها هزینه‌کنیم، از سود تولیداتی که صرفاً صرفه‌ی ناشی از ارزانی انرژی دارند صرف نظر کنیم، بیشتر در صف حمل‌ونقل عمومی بمانیم و چندسالی سختی‌های ناشی از کاهش کیفیت زندگی را تحمل کنیم که اگر نکنیم و با همین فرمان پیش برویم، به چاه ویل ابرتورم‌ها می‌افتیم.

من دارم در مورد یک مشارکت همگانی، در ایجاد آگاهی عمومی نسبت به سیاست‌های درست صحبت می‌کنم. ما شروع کنیم، احتمالاً دولت نیز شرم و ترسش بریزد و تصمیمات سخت را بگیرد. آن‌وقت دیگر گران‌‌کردن حامل‌های انرژی می‌شود پاسخ به مطالبه‌ی مردمی و نه دستاویزی برای خیزش‌های اجتماعی. سخت است؟ بله، درباره‌ی چیزهای راحت در این نوشتار صحبت نمی‌کنیم. حتی اگر تریبون نداریم، می‌توانیم با انجام یک‌سری کنش‌های خرد به این روند کمک کنیم، در برابر کسی که تخلف و قانون‌گریزی می‌کند، مالیات نمی‌دهد، رشوه می‌گیرد یا می‌دهد، در زمستان به شکلی بی‌رویه گاز مصرف می‌کند، رانت می‌گیرد، دنبال سفته‌بازی است،‌ نقشش در توسعه را ایفا نمی‌کند و در یک کلام، آن‌قدر ابله است که فکر می‌کند پیگیری نفع شخصی کوتاه‌مدتش می‌تواند او را در درازمدت از تلاطم‌ها و تبعات بحران‌های اقتصادی-اجتماعی در امان نگاه دارد، ساکت ننشینیم. کارش را تقبیح کنیم، توضیح دهیم که چرا و چگونه دارد به خودش و بقیه صدمه می‌زند، از ابزار‌های طرد اجتماعی استفاده کنیم.

نباید کنشگری ضدتوسعه این‌قدر مباهات داشته باشد و یا بتواند این‌قدر راحت ابراز وجود کند، چنین آدمی، دانسته یا نادانسته به تک‌تک ایرانیان صدمه می‌زند. خودمان و اطرافیانمان را متوجه کنیم که هر فشاری که به اقتصاد می‌آوریم، هر فشاری که به منابع طبیعی وارد می‌کنیم،‌ اول از همه کمر اقشار ضعیف جامعه را بیشتر له می‌کند و بعد سراغ ما می‌آید. اولین کسانی که از تورم صدمه می‌بینند، طبقات محروم اقتصادی هستند که روز‌به‌روز با فقر بیشتری دست به گریبان‌اند. با یک فشار دیگر این افراد از طبقات اقتصادی به بیرون پرت می‌شوند. آن روزی که این افراد بی‌طبقه زیاد شوند، حتی پیاده‌روی در خیابان‌ها‌ی بالای شهر هم امن نخواهد بود. هرکس باید سهمش را در کاهش کسری بودجه‌ی دولت و دوام‌آوردن ساختارهای اقتصادی ایفا کند؛ این یک مسئله‌ی غیرسیاسی و اخلاقی است.

۳- آموزش: توانمندسازی نیروی کار

شاید مهم‌ترین، باارزش‌ترین، پرثمرترین و ماناترین کاری که می‌توانیم در شرایط اقتصادی فعلی انجام دهیم، ارتقای سطح دانش فنی-تخصصی نیروی کار فعلی و بالقوه در کشور باشد. هر اندازه که بتوانیم افراد بیشتری را آموزش دهیم، به همان اندازه از افتادن این آدم‌ها به دام اقتصاد غیررسمی و رکودزا جلوگیری و به گردش چرخ اقتصاد کمک کرده‌ایم.

شرایط فعلی ارزی، نیروی کار ایرانی را تبدیل به ارزان‌ترین نیروی کار جهان کرده است و حتی با وجود تحریم‌ها همچنان ظرفیتی برای افزایش درآمد خانوارها، استقامت در شرایط تورمی و ارزآوری به کشور وجود دارد؛ در کنار این‌ها، اقتصاد دیجیتال، صنایع مختلف، حرفه‌‌ها و مشاغل مبتنی بر فن، هنوز هم ظرفیت دارند. هر چقدر که کارکردن با شرکت‌های خارجی بهره‌وری بیشتری برای متخصصین داشته باشد و نیروهای متخصص جذب این شرکت‌ها شوند، نیاز کسب‌وکارهای داخلی به نیروی کار متخصص  به شکلی روزافزون ادامه خواهد داشت. حتی اگر این نیروی کار آموزش‌دیده، در نتیجه‌ی آموزش و افزایش تخصص مهاجرت کند این امیدواری وجود دارد که بخشی از درآمد خودش را به کشور برگرداند. اعداد مربوطه‌ی بسیار بزرگی در کشورهایی که مهاجرین زیادی دارند به چشم می‌خورد و بخش نسبتاً بزرگی از تولید ناخالص داخلی را می‌سازند، به‌طوری که سهم هر کشور از محل این درآمد طبق میانگین جهانی ۱.۸٪ از GDP در سال ۲۰۲۱ است. از طرف دیگر، تحقیقات مختلف نشان می‌دهند که احتمال راه‌اندازی کسب‌وکار با سال‌های دریافت آموزش، همبستگی ابتدا مثبت و سپس منفی‌ای دارند، این گزاره حتی در کشورهای در حال توسعه نیز، مانند آفریقای جنوبی صادق است، آموزش‌های مهارت‌محور و بازارمحور می‌تواند یکی از حلقه‌ها‌ی مفقوده‌ی امروز توسعه‌ی ما باشد.

اما مسئله‌ی آموزش در ایران، چالش‌های جدی‌ای دارد. پروژه‌ی دانشگاه در ایران شکست خورده است، دانشگاه‌های مطرح، دانشجو را غالباً برای بازار کار کشورهای خارجی تربیت می‌کنند،‌ دانشگاه‌های دیگر نیز صرفاً دانشجو را چهار سال از بازار کار دور نگه می‌دارند و اکثراً چیزی برای عرضه‌ ندارند. از طرف دیگر، چالش دیگر نسل‌های مختلف جویای کار یا حتی شاغل فعلی این است که بسیاری نقش‌های جدید در بازار کار را نمی‌شناسند، نیازهای جدید را نمی‌شناسد و به تبع‌، نمی‌توانند بر توانایی‌هایی که آنان را برای برعهده‌گرفتن نقشی در بازار کار آماده می‌کند، متمرکز شوند. از طرف دیگر آموزش‌های موجود فعلی در بازار کار، آن‌قدرها متقاضیان را برای برعهده‌گرفتن کار مهیا نمی‌سازند. از این‌رو یک‌ بازنگری جدید در روند نیازسنجی و ارائه‌ی آموزش‌ها نیاز خواهد بود و این چرخه به بهترین شکل با ارائه‌ی موقعیت‌های فراوان internship و apprenticeship در بازار کار و توسط کسب‌وکارها تکمیل می‌شود.

بخواهم صورت‌بندی کنم: ارائه‌ی یک چرخه‌ی آموزشی مبتنی بر نیازمندهای بازار به نیروی کار با هدف آماده‌سازی متقاضی برای عهده‌گیری مسئولیت‌های سطح اولیه و تکمیل چرخه با ارائه‌ی internship و apprenticeship با همکاری و پارتنرشیپ کسب‌وکارها. نیازی نیست که حتماً تکنولوژی‌محور یا نوآورانه باشد، از آموزش رنگ‌کردن مو، نجاری، تعمیر موبایل، یخچال و کولر گازی تا برنامه‌نویسی زیرسیستم‌ها و حسابداری. هر شرکتی که در یکی از این مهارت‌ها سابقه‌ی فنی-تخصصی دارد می‌تواند متولی ارائه‌ی این آموزش‌ها و چرخه‌ی کارآموزی آن باشد. مثالش شاید آکادمی کارگزاری مفید باشد یا شرکت بوتان که سیستم آموزش‌دهی، اعتبارسنجی، کارآموزی و معرفی به بازار کار خود را توسعه داده‌اند.

این پیشنهاد را بیشتر سازمان‌ها و کسب‌وکارها می‌توانند ارائه دهند و برای سایر کنشگران خرد مثل من که نه سازمان دارند و نه کسب‌وکاری چه کنش خردی می‌توان تعریف کرد؟‌ به گمان من شاید مهم‌ترین کاری که از دست ما برمی‌آید ارائه‌ی «مسیر آموزشی» است. هر کدام از ما که در حوزه‌ای تخصص داریم،‌ احتمالاً بهتر از کسانی که این حوزه‌ها را شروع نکرده‌اند، می‌دانیم که مطالعه و یادگیری چه چیزهایی با چه اولویت‌هایی ضروری و مهم است. در دنیای امروز که محتوا به‌شدت فراوان است، انتخاب محتوا است که ضرورت پیدا می‌کند. ارائه‌ی این مسیرهای آموزشی به اطرافیان و استفاده از تریبون‌هایی که داریم، شاید بتواند مسیر را برای خیلی‌ها کوتاه‌تر کند. مثالی خوب در این زمینه هندی‌ها هستند؛ با یک جست‌وجوی ساده می‌بینید که چطور هندی‌ها به خود برای یادگیری کمک می‌کنند و چه شبکه‌ای از یادگیری و گسترش اقتصادی که در آن مشغولند، راه‌ انداخته‌اند.

کنش خرد دیگری که مهم است، ارتقای خودمان است. شاید هیچ‌چیز مهم‌تر از آن نیست که خود را با به‌روزترین نسخه‌های موجود از دانشی که داریم و کسب تخصص‌های عمیق‌تر ارتقا دهیم و از طرف دیگر،‌ نیاز بازارهای خودمان را با این یادگیری پاسخ دهیم. ادبیات بسیاری از حوزه‌ها در ایران وجود ندارد یا هنوز ادبیات قدیمی آن‌ حکم‌فرماست. شاید حداقل در حوزه‌ی خودمان بتوانیم گامی برای این گسترش ادبیات این حوزه‌ها در داخل برداریم.

۴- ترویج ملی‌گرایی، شرق‌گرایی، توسعه‌گرایی

چیزی که من این روزها در نسل جدید می‌بینم، کم‌رنگ‌شدن رشته‌های عاطفی و ارتباط با «ایران» است. اجتماعی‌شدن این نسل در حضور اینترنت و ارتباط با جهان بوده است و کم‌تر ارتباطی با مسئله‌ی ملیت برقرار می‌کند. البته این چالش فقط متوجه نسل جدید ایران نیست. پژوهش‌های مختلفی در بسیاری از کشورها نشان داده‌اند که تا چه‌ اندازه «تلقی از وطن» در زومرها کاهش پیدا کرده است. دستگاه ارزشی این نسل متوجه به مفاهیم دیگری است، این مسئله شاید برای یک جوان فنلاندی یا اتریشی مسئله‌ی خاصی نباشد اما برای ما به گمانم «پروبلماتیک» است. مشاهدات من می‌گوید که مثلاً جوان تونسی، مصری، عراقی و لبنانی، ابایی از معرفی خود به عنوان شهروند این کشور ندارند اما از طرف دیگر جوان ایرانی دنبال دست‌آویزهایی است که خود را مرتبط با ایران نشان ندهد. بعلاوه پدیده‌هایی که در چندماه گذشته دیدیم از حمایت تیم‌های حریف تیم ملی گرفته تا عدم وجود خط قرمز در مسائلی مثل تمامیت ارضی، دخالت خارجی و غیره در کنار نافهمی از سیاست بین‌الملل و فقدان درک صحیحی از اقتصاد سیاسی، ترکیبی بسیار خطرناک برای آینده‌ی ایران ساخته است.

از یک‌سو، کمپین‌ها و بازی‌های حساب‌شده‌ی رسانه‌های فارسی‌زبان وابسته به کشورهای خارجی و از سوی دیگر، کژکارکرد نهادهای حاکمیتی و شهروند ندانستن ایرانی «غیرخودی» در چندسال گذشته همگی دست به دست هم داده است تا به این لحظه برسیم. از روزی که کمپین‌های تحریم انتخابات‌ کلید خورد تا امروز که «خرابکاری شرافتمندانه»، «خشونت‌ورزی»، «تهاجم خارجی» و «سیاه‌نمایی ایران» در دستور کار این رسانه‌هاست، حاکمیت باید به‌جای تقسیم ایرانی‌ها به «خودی» و «غیرخودی» و دمیدن بر آتش گسستگی‌های اجتماعی، رفتار تکثرگرایانه‌تری در پیش می‌گرفت. اما خب مشابه سایر تصمیمات عقلانی دیگری که گرفته نشد، این‌بار نیز حاکمیت تصمیم گرفت مردم غیرخودی را در نتیجه‌ی انتخابات ۹۶ تنبیه کند و صدای متکثر ایرانیان را از تریبون‌های ملی حذف نماید. آن‌کس که باد بکارد طوفان درو خواهد کرد. خواه بپسندیم یا نه، نسل جدید با رسانه‌ی غربی و سبک زندگی غربی مانوس است و تلاش می‌کند ارزش‌های زندگی لیبرال غربی را در زندگی خودش بازتولید کند. جهانی‌شدن در مقیاس جوان ایرانی مساوی با غربی‌شدن است. ما که نتوانسته‌ایم ارزش‌های سبک زندگی شرقی-ایرانی را به نحوی که برای زندگی امروز کارکرد داشته باشد، ارائه دهیم و در این رقابت از سلطه‌ی فرهنگ غربی تا اینجا شکست خورده‌ایم.

جوان شرقیِ ایرانی، سبک پوشش زن غربی را می‌بینید و این انتظار در او به وجود می‌آید که او هم بتواند این سبک پوشش را در خیابان داشته باشد. آنچه که جوان ایرانی نمی‌بیند، صدها سال تلاش فلسفی و رنسانس فرهنگی است که خوانش غرب از انسان غربی را با الهیات متفاوتی جایگزین کرده و در طی صدها سال فعالیت توانسته به این نقطه برسد که زن غربی هم بخواهد و هم بتواند در نهایت آبجکتیویسم ممکن از خودش بروز دهد و پیامد خاصی متوجهش نباشد. این صدها سال تلاش را جوان ایرانی نمی‌بیند و مطالبه‌اش در خیابان با مشت حاکمیت و عدم همراهی ایرانی‌ها مواجه می‌شود. جوان ایرانی هزینه می‌دهد، چشمش را از دست می‌دهد،‌ دانشگاهش  را از دست می‌دهد و در زندان می‌افتد اما به فکرش خطور نمی‌کند که مسئله‌ی فرهنگ را در نظر بگیرد. این مسئله البته محدود به سبک پوشش نیست و در سایر مسائل فرهنگی نیز بروز می‌کند. لیبرال دموکراسی‌ای که مدت‌هاست مطالبه‌ی بسیاری شده است و انتظار دارند که در ایران کاملاً پیاده‌سازی شود ولو با فشار خارجی، ناشی از یک نابینایی جدی است. لیبرال دموکراسی‌ای که از دل نها‌دهای اجتماعی و مردم دموکرات بیرون نیاید، قابل ایمپلنت‌کردن نیست. هر چقدر هم فشار بیاوریم نمی‌شود یا اگر هم بشود نمونه‌ای شبیه عراق ایجاد خواهد شد. عراق نمونه‌ی زنده‌ی پیش روی ما، نتیجه‌ی ایمپلنت‌کردن دموکراسی توسط فشار خارجی است.

در ادامه نیز فهم ما از توسعه، بسیار ناقص و کاریکاتوری است. ما نیاز به توسعه را در زندگی روزمره می‌فهمیم اما نمی‌توانیم به درستی منظور خود را بیان کنیم. نوشته‌ای در همان ایام در بین جوان‌‌ها می‌چرخید: «دو ماه لمیز نرو،‌ بعد میری استارباکس». کسی که این را نوشته و کسانی بازنشر داده‌اند می‌دانند که به توسعه نیاز دارند، اما وقتی می‌خواهند توسعه را توضیح دهند به مصرف‌گرایی و اتصال به‌ بازارهای جهانی تقلیلش می‌دهند. از سوی دیگر بسیاری از ما مردم عادی، و حتی مسئولین، مفهوم توسعه و رشد را نمی‌توانیم تمیز دهیم. اهمیت توسعه‌ی زیرساخت را درک نمی‌کنیم، فهم‌مان از اقتصاد توسعه محدود است و حداقل تلاشی هم برای تصحیحش نمی‌کنیم. کسانی که تریبون فرهنگی دارند این روزها، تمام هم و غم‌شان در تبیین «ابتذال شر» مانده است، احمق‌هایی هم دارند خرابکاری شرافتمندانه را تئوریزه می‌کنند و کسی برای ترویج ادبیات توسعه گامی بر نمی‌دارد.

من فکر می‌کنم یکی از کار مهمی که همه‌ی ما می‌توانیم در این روزها انجام دهید، مطالعه، بازاندیشی، فهم و ترویج سه جریان فکری است: ملی‌گرایی، شرق‌گرایی و توسعه‌گرایی. (۱) باید به این درک برسیم که ایران چیست، ایرانی کیست، مفهوم وطن،‌ میهن و ملی‌گرایی چه کارکردی دارند و چرا دولت-ملت‌ها مهم‌اند. (۲) پس از آن می‌بایست به فهمی از مسئله‌ی شرق و خودمان برسیم: فهم جامعه‌ی ایرانی و فرهنگ ایرانی، تمرکز بر راه‌حل‌هایی که ملاحظات اجتماعی و فرهنگی ایران را در نظر می‌گیرد و کنشگری مطابق این فهم از پیچیدگی مسئله‌ی ایران. هر راه‌حلی که بخواهد در مسئله‌ی فرهنگی – اجتماعی ایران تئوریزه و پیاده‌سازی شود، بدون فهم درست از جریان‌های فرهنگی ایران محکوم به شکست و ایجاد آشوب است؛ چه آزادی حجاب باشد و چه اجبار حجاب. (۳) در نهایت نیز فهم توسعه‌ی درون‌زا و کنشگری در این حوزه. کار مهم ما در این‌جا نخست یادگیری خودمان و سپس ترویج است. کارهای بسیار خوبی در ایران شده است که می‌توان سراغ آن‌ها رفت. پادکست دغدغه‌ی ایران از محمد فاضلی، پروژه‌ی ترجمان، نشرهایی مثل فرهنگ نو،‌ نشر نی، کتاب توسعه‌ی صفر و پویش فکری توسعه‌ی ایران از رنانی، پادکست سکه، مجموعه‌ی آثار تاملی درباره‌ی ایران از مرحوم طباطبایی و الی آخر.

۵- راه‌اندازی اندیشکده‌ها، شتابدهنده‌ها، مراکز تحقیقاتی غیرتشکیلاتی با تمرکز بر حل مسائل غیرسیاسی

از نظر من حل مسئله‌ی سیاسی ایران ورای توان ماست. نه شناخت کافی داریم، نه مطالبه‌ای از سمت حاکمیت برای مشارکت ما، نه شاید سبک زندگی ما و چارچوب فکری ما  چنان با فیلترهای موجود همخوانی نداشته باشد که بتوانیم به دستگاه‌های سیاسی وارد شویم و تاثیرگذاری داشته باشیم. تاثیرگذاری از بیرون دستگاه سیاسی هم معمولاً با روی خوش حاکمیت مواجه نمی‌شود و نتیجه‌اش انسداد است. من ترجیح می‌دم آن انرژی‌ای را که برای حل مسئله‌ی سیاسی می‌خواهیم بگذاریم بر حل مسئله‌ی غیرسیاسی بگذاریم، تا شاید نتیجه‌ای حاصل شود.

مشارکت در حل مسائل غیرسیاسی همچون بحران‌های محیط زیست، مطالبه‌ی حذف سوبسیدها،‌ حل مسئله‌ی صندوق‌های بازنشستگی،‌ پیری جمعیت، پژوهش‌های لبه‌ی مرز دانش و فناوری، مسائل شهری از تراکم، پسماند، ترافیک، آلودگی و مسکن، فشار به لبه‌های بازار برای بزرگ‌شدن کیک اقتصاد با نوآوری و کارآفرینی، مشارکت مدنی در حل مسائل اجتماعی‌ای نظیر اعتیاد، فقر مطلق، بزهکاری و مقابله با گسترش بیماری‌های اعصاب و روان، ایجاد خودمراقبتی‌های پزشکی و غیره. این لیست انتها ندارد و خدا می‌داند تا چه اندازه می‌توان در هر کدام از این مسائل نوآوری به خرج داد، می‌توان از نمونه‌های موفق خارجی الگوبرداری کرد، می‌توان پژوهش انجام داد و راه‌حل‌هایی را به سرانجام رسانید. بله، ممکن است هر کدام از این مسائل جنبه‌ی امنیتی و سیاسی در ایران پیدا کنند، لذا مهم است حاشیه‌ی امن لازم برای امتناع از اصطکاک با حاکمیت نیز در نظر گرفته شود. من فکر می‌کنم آدم‌های زیادی هستند که واقعاً دغدغه‌ی ایران را دارند، می‌توانند و می‌خواهند که در ایران کار کنند اما ترس از پا گذاشتن روی مرزهای امنیتی-سیاسی در ایران، که کم هم نیستند، آنان را از فعالیت بازداشته است. گمان می‌کنم می‌توان فضایی را در این میان پیدا کرد.

با راه‌اندازی اندیشکده‌ها، مراکز تحقیقاتی و هر نوعی از اجتماع پیرامون حل مسئله‌های ایران و توسعه‌ی غیرسیاسی، که جنبه‌ی کار تشکیلاتی و تشکیل اجماع پیدا نکند، می‌توان کمک شایانی در بررسی مسائل و راه‌حل‌سازی ایجاد نماید. مرکز پژوهش‌های اتاق بازرگانی، پویش فکری توسعه، رصدخانه‌ی مهاجرت، رصدخانه‌ی ملی ایران مثال‌هایی از این دست است که بیانگر پتانسیل کارهای بیش از این است . چه می‌شود اگر متخصصان منابع انسانی و پژوهشگران این حوزه با فاند کسب‌وکارهای خصوصی اقدام به انجام پژوهش‌های لازم در تشریح وضعیت منابع انسانی در ایران و نیز  ارائه‌ی راه‌حل‌هایی متناسب با شرایط کنند؟ چه می‌شود اگر کسانی که دغدغه‎ی فقر دارند، با همکاری با پژوهشگران این حوزه و با کمک‌گرفتن از خیرین و کسب‌وکارها، دور هم جمع شوند و بر  توسعه‌ی راه‌حل‌های توانمندسازی در راستای حل مسئله‌ی فقر، ولو در یک محله، متمرکز شوند؟ کارهای بسیار خوبی انجام شده و کارهای بسیار دیگری نیز می‌توان انجام داد.

از طرف دیگر، من همچنان احساس می‌کنم فضای اقتصاد دیجیتال ایران، در کنار سایر اقتصادهای دیگر،‌ ظرفیت خوبی برای استارتاپ‌های جدید و کسب‌وکارهای جدید دارد. به‌نظرم راه‌اندازی کسب‌وکارهایی که مبتنی بر حل مسئله‌های اجتماعی هستند، بیشترین شانس را برای موفقیت دارند. از این رو می‌گویم راه‌اندازی شتابدهنده‌هایی که بر مسائل مختلف متمرکز هستند، هنوز ظرفیت دارد و هنوز می‌شود کارهای بزرگی کرد. بله شاید سرمایه‌ آن‌قدر در دسترس نباشد، اما به نظرم هنوز می‌شود نقدینگی متمایل به سرمایه‌گذاری در این حوزه‌ها پیدا کرد.

چیز دیگری که این روزها بسیار تابو شده است و در مذمت آن سخن می‌گویند، استفاده از حمایت‌های دولتی است. هرگونه وام‌گیری و استفاده از حمایت‌ها و تسهیلات دولتی را مساوی متصل‌بودن به دولت و بعضاً  «مزدور»بودن می‌دانند. نخست اینکه سرمایه‌ی در دست دولت، از منابع ملی این سرزمین و برای همین مردم است. دوماً وظیفه‌ی دولت‌ها سرمایه‌گذاری و حمایت از توسعه‌ی زیرساخت و حل مسائلی است که بازار آن‌چنان برایشان راه‌حلی ندارد. تا آن‌جا که به استقلال تصمیم‌گیری و تاثیرگذاری این موجودیت‌ها،‌ از خیریه‌ها گرفته تا شتابدهنده‌ها و مراکز تحقیقاتی و اندیشکده‌ها آسیب نمی‌رسد، استفاده از تسهیلات دولتی نه‌تنها ایرادی ندارد بلکه حتی لازم است. هرچند شخصاً  ترجیح می‌دهم که سرمایه‌ای اگر قرار است تزریق شود از طریق بخش خصوصی، متمولین دغدغه‌مند و صاحبان ایرانی سرمایه‌ باشد. به این صورت، پایداری سرمایه‌گذاری بیشتر است و وابستگی مالی بیشتری دارد.

از چند نفری خواستم متن را پیش از انتشار مطالعه کنند، همگی گفتند که چرا نقش حاکمیت اینقدر کم‌رنگ و هیچ است؟ چرا طوری صحبت کرده‌ای که انگار این کارها آسان است؟ چرا نمی‌گویی که فعالین کسب‌وکار در چه فشاری‌ هستند؟ چرا در مورد این و  آن صحبت نکرده‌ای؟ راستش را بخواهید این روزها هرکس هر تریبونی دارد، چه فردی و چه اجتماعی، انگشت اتهام را به سمت حاکمیت گرفته و از اشتباهات و وظایف و شرح نابخردی و نابه‌سامانی و ناکارآمدی و بی‌اخلاقی آن طرف سخن می‌گوید؛ و خوب، درست می‌گویند، من هم قبول دارم؛ اما راستش نه صدایم قرار است به کسی در حاکمیت برسد و نه اگر برسد توفیری دارد. هر کسی که این متن را می‌خواند پیشاپیش در مورد نقش حاکمیت می‌داند، پس بازگویی آن چه ارزشی دارد؟ من تلاش کردم که نورافکن این بحث را کمی به سمت دیگری بیافکنم: سمت خودمان. این استدلال که حاکمیت درمانده و ناکارآمد است پس ما هم باید دست از کار و تلاش و دغدغه‌مندی بکشیم، یا چه بسا بدتر، تحریم‌طلب و آشوب‌طلب و جنگ‌طلب بشویم، بیشتر شبیه یک دعوای بچه‌گانه‌ست. اتفاقاً من فکر می‌کنم مسئولیت و وظیفه‌ی ما در این شرایط دو چندان است، باید بار و نقش حاکمیت در توسعه را هم بر دوش بکشیم. چه حاکمیت همین فرمان را به پیش گیرد، چه فرمان را به سمت توسعه بچرخاند، به‌هرحال این وظایف بر دوش ماست.

مسئله‌ی دیگری که در صحبت‌های خوانندگان به دفعات اشاره شد این است که راه‌حل‌ها، در تضاد با عقلانیت اقتصادی است. وقتی سرمایه‌ی آدم‌ها در این شرایط اقتصادی هر سال نصف می‌شود و هیچ‌ نشانه‌ای از همبستگی اجتماعی برای مقابله با سفته‌بازی و رانت‌جویی نیست و کسی انگیزه‌ی کار زیرساختی و توسعه ندارد، هر کسی که دست به این اقدامات بزند،‌ بازنده خواهد بود. متاسفانه موافقم؛ اما مخاطب من در این نوشتار، آدم‌هایی هستند که حداقلی از آگاهی به رفتار خود و نسبت خود با  جامعه دارند، در کنارش دغدغه‌ای نسبت به ایران و مردمانش احساس می‌کنند و می‌خواهند در این کشور زندگی کنند. این مخاطب، به نظرم،‌ آنقدرها توان ذهنی و مسئله‌مندی دارد که برای حفظ ارزش سرمایه‌اش و دوام‌آوردن در شرایط تورمی، راه‌کارهایی را انتخاب کند که آسیبش برای اقتصاد و بازتولید تورم کمینه است. این مخاطب آن‌قدری بینش دارد که بفهمد نقشش در توسعه‌ی اقتصادی کشور چقدر مهم‌ است. آدم‌هایی که قدمی تا این مرحله فاصله دارند،‌ کم نیستند. در پرتگاه‌ تصمیم‌های بد و غیراخلاقی، نوع مواجهه‌ی اطرافیان و تقبیح و تمدیح‌ها است که می‌تواند تصمیم‌ساز شود، یک نفر هم تصمیم بگیرد که کنشگری توسعه انجام دهد و به مسئولیت خویش آگاهی بیشتری پیدا کند برای من موفقیت است.

القصه، وضعیتی به ما ارث رسیده است که به سختی نقشی در آن شکل‌گیری آن داشته و داریم. من امیدوارم مدتی بعد، که خستگی فکری و التهابات ذهنی‌مان ناشی از اتفاقات شش ماه دوم سال ۱۴۰۱ فرو بنشیند، بتوانیم یک بار دیگر نسبت خودمان با خودمان و شرایط را بازبینی کنیم. خواه یا ناخواه، «مملکت ما ایران است، ما ایرانی هستیم، پدرانمان نیز ایرانی بودند». حتی اگر دل در گروی این چند ده میلیون آدمی که در این آب و خاک زندگی می‌کنند، نداریم و مسئولیتی نسبت به آیندگان‌ این مرز و بوم احساس نمی‌کنیم، حداقلی‌ترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که این وضعیت به‌ارث‌رسیده را بدتر نکنیم. اگر دست‌به‌کاری نمی‌زنیم، دست‌کم، آن‌هایی را که در این شرایط بسیار سخت امیدشان را نگاه داشته و در تلاش‌ برای انجام کاری هستند، دلسرد نکنیم. 

سال ۱۴۰۲، از هر نظر، سال دشوار و پیچیده‌ای برای ایران و برای ما ایرانیان خواهد بود، همه‌ی این هشتاد و اندی میلیون نفر نمی‌توانند مهاجرت کنند، همه‌ی این جمعیت توانایی حفظ اندازه‌ی سفره‌ی خود را در این شرایط اقتصادی ندارند،‌ حتی آن‌هایی هم که سفره‌ی خود را نگه داشته‌اند، برای خود و فرزندانشان به چیزی بیشتر از کالری صرف نیاز دارند: به جایی برای «زندگی»کردن، به جایی برای امیدواربودن، شادبودن، امکان بروز داشتن، فرصتی برای خودشکوفایی‌داشتن و در یک کلمه، این مردمان محروسه توسعه نیاز دارند. هر کنشی در راستای کم‌رنگ‌‌کردن نمادهای ملی و میهنی و هر تلاشی برای تحریم‌خواهی و جنگ‌طلبی، غیراخلاقی، مذموم و خیانت به تمام اقوام و مردمان این سرزمین است.

مثل سایر ایرانی‌ها، این روزها بیش از هر وقت دیگری دغدغه‌ی کشورم را دارم، بیش از هر وقت دیگری برایش نگرانم و فکر می‌کنم که کشورم، امروز، بیشتر از هر وقت دیگری نیازمند حضور من، شانه‌خالی‌نکردن من و ایستادگی من است. اگر امروز صحنه را خالی کنم، شاید هیچ‌وقت دیگری به حضورم نیاز نباشد، سال بعد،‌ سال ایستادگی‌کردن برای من و ماست، سالی برای «در صحنه ماندن»، سال ۱۴۰۲ مبارک!


۱- عیسی منصوری، معاون توسعه کارآفرینی و اشتغال وزارت رفاه | ایرنا | ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

۲- “Finally, when young people who “want to help mankind” come to me asking, “What should I do? I want to reduce poverty, save the world,” and similar noble aspirations at the macro-level, my suggestion is […] Put yourself on the line and start a business.” Nassim Nicholas Taleb, Skin in the Game

 ۳- سهم هر ایرانی از یارانه‌ی انرژی چقدر است؟ | ایرنا | ۲ مهر ۱۴۰۰

۴-  World Bank, Military expenditure (current USD) – Iran, Islamic Rep. According to Stockholm International Peace Research Institute (SIPRI

۵-  محمدرضا واعظ‌ مهدوی، معاون وزارت رفاه | ایسنا | ۱ دی ۱۴۰۰

۶- امید علی پارسا، رئیس سازمان امور مالیاتی | ایسنا | ۱۶ تیر ۱۴۰۰

۷- بارت تخصصی آن در ادبیات مطالعات مهاجرت “workers’ or migrant remittances” نامیده می‌شود. آمار هر ساله در این مدخل بانک جهانی موجود است.

دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
نقش بنگاه‌های فناوری در توسعه اجتماعی
صدوبیست کیلومتر از بندرعباس که به سمت بوشهر می‌روی، به بندری تاریخی به نام کُنگ می‌رسی. بندری از تک‌وتا افتاده؛ شهری با ۲۰هزار نفر جمعیت که امورات مردمش با ماهی‌گیری و ملوانی می‌گذرد. نبودها در ذوق‌ می‌زنند، نبود بوستان، نبود کتاب‌خانه، نبود فضای عمومی شهری؛ محله‌به‌محله که قدم می‌زنی تازه یادت می‌افتد که تا چه‌اندازه توسعه در این‌ کشور نامتوازن است. 
از مقدمه‌ی یک طرح آموزشی:
کسانی که دغدغه‌ی «آموزش» انسان‌ها و «پرورش» جان‌ها را دارند، به‌یک معنا کنشگران بدبینی هستند. این‌ها چه آگاه باشند چه نه در جهان‌بینی‌شان یک‌ شرمساری همیشگی را تجربه می‌کنند. شرمساری از مواجه با جهان و جامعه‌ی پیرامون خویش. شرمساری از «نابسنده» بودن و «ناکافی» بودنِ تلاش‌هایی که بتواند این‌ جهان را جایی برای زندگی با کرامت و معنادار انسان‌ها بکند و بدبین هستند زیرا که ظرفیت روانی و ادراک نقش فعلی انسان‌ها در این جامعه‌ را ضعیف‌تر از آن می‌دانند که بشود چرخ را طور دیگری چرخاند، این است که تمام هم‌وغم‌شان را گذاشته‌اند که «عالمی دیگر» بسازند و «از نو آدمی». 
عزلت جمعی:
اینطور به‌نظر می‌رسد که آن‌قدری در داستان‌ها و روایت‌های مختلفی از جهان غرق شده‌ایم که نمی‌توانیم به‌راحتی دنیا را بیرون از عینک این داستان‌ها ببینیم. نسبت‌مان با روایت‌هایی که پدیده‌های نوظهور جهان پیرامون‌ را توضیح می‌دهند نیز گویا به‌همین شکل است. این روایت‌ها آن‌قدری ما را در خود مکیده‌اند و آن‌قدری مکانیزم‌های بازتولید این روایت‌ها در رسانه‌های جمعی پر زور است که ممکن است حتی نفهمیم چگونه روایتی تازه را پذیرفته‌ایم و چگونه این روایت‌ها فهم‌مان از زندگی و رویکردمان به جهان جدید را قبضه کرده‌اند. این روایت‌ها، نظیر ذرات هوا پیرامون ما هستند و ما نمی‌بینیمشان،‌ اما با هر دم، آن‌ها را می‌بلعیم. 
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *