پیرامون چرایی و چگونگی تغییرات عموماً منتالی

چند وقتی است جایی تکه کاغذی چسبانده‌ام که درباره‌ی «تغییر» بنویسم، حرفی که مدت‌هاست در گلویم مانده و اذیتم می‌کند. در ابتدا باید بگویم که مراد از «تغییر» در این نوشته تغییری است که نتوان با چشم دید و اندازه کرد، تغییری که نیاز به تجربه‌کردن یا دانستن دارد، مثل تغییر در باورها، رفتار، جهان‌بینی و یا نوع نگاه. چند موضوع عمده را که خودم با آن دست‌به‌گریبانم، توضیح می‌دهم و در پایان نتیجه‌ی مطلوب را حاصل می‌کنم. سوال: چرا باید تغییر کنیم؟

۱- چون عقاید و رفتارهایمان برای خودمان نیست

سقراط می‌گوید عموم رفتارها و نگرش‌های ما به موضوعات، [ناخواسته] نشأت‌گرفته از فضای زیسته‌ی ما است، این مضمون را ورز می‌دهد و سرانجام می‌گوید: «زندگی‌ای که نیازموده‌ایم، ارزش زندگی‌کردن ندارد». جدا از ارزش‌گذاری سخت‌گیرانه‌ی سقراط باید در برابر صحت تعمیم‌پذیر گفته‌ی او پیرامون نحوه‌ی شکل‌گیری هویت انسان، کلاه تواضع از سر برداریم. امروز به لطف پژوهش‌های گسترده و ژرف روان‌شناسی می‌دانیم که بیشتر رفتارهای ما -چه خودآگاه و چه ناخودآگاه- برآمده از فرایندی است که می‌تواند منتج از یک تبعیت کورکورانه، تقلید و یا حتی ناشی از لجبازی‌های دوران کودکی یا نوجوانی ما باشد.

آلبرت بندورا -روان‌شناس خبره‌ی معاصر- در نظریه‌ی یادگیری اجتماعی می‌گوید: «یک عنصر اجتماعی وجود دارد که مردم اطلاعات و رفتارهای جدید را از طریق مشاهده‌ی دیگران فرا می‌گیرند». او در ادامه ارکان نظریه‌ی یادگیری اجتماعی را اعم از یادگیری مشاهده‌ای، تشویق درونی و فرایند مدل‌سازی تشریح می‌کند و نتیجه می‌گیرد: «اغلب رفتارهای انسانی به طور مشاهده‌ای و از طریق مدل‌سازی فرا گرفته شده‌اند: فرد از طریق مشاهده‌ی دیگران، ایده‌ی چگونگی انجام رفتارهای تازه را شکل می‌دهد. در موقعیت‌های بعدی، این اطلاعات رمزی به عنوان راهنمایی برای عمل، در خدمت فرد خواهد بود». کم‌وبیش نظریات فروید در خصوص دین و مذهب نیز به‌نوعی اثباتی همین مدعایند. برای هر کدام از گزاره‌های بالا می‌توان بی‌شمار مثال یافت و آزمایش طراحی کرد، همان‌طور که تاکنون نیز آزمایش‌های فراوانی طراحی و اجرا شده است. برای درک نزدیک‌تر این گزاره‌ها شاید مشاهده‌ی پیرامون خود بد نباشد، علت‌یابی رفتارهای کودکان در بزرگ‌سالانشان کار هیجان‌انگیزی در مهمانی‌های خسته‌کننده‌ی خانوادگی است.

۲- تابع شرایط جامعه هستیم

ما افزون بر تأثیرپذیری از محیط زیسته‌ی خود، خواه یا ناخواه، قربانی نگاه جامعه‌ی میزبان خود می‌شویم، برای مثال، دید غالب جامعه‌ی ما نسبت به دختری که وارد میان‌سالی شده است و موفق به ازدواج و تشکیل خانواده نگشته، منفی است. این دید آنقدر غالب است که ناخودآگاه واژه «موفق» را برای ازدواج به‌کار بردم و احتمالاً شما نیز بدون درنگ از آن گذشتید. حال‌آنکه عدم ازدواج دختری تا میان‌سالی، ممکن است برآمده از تصمیم شخصی وی برای پرداختن به روابط خارج از چارچوب ازدواج کلاسیک و یا هر دلیل دیگری است که برای خودش پذیرفته و موجه است. صرفاً بسنده‌کردن به موضوع تن‌دادن یک دختر به ازدواج کلاسیک برای قضاوت کافی نیست؛ جالب آنکه در مورد پسرها در جایگاه مشابه از عبارت «دم به تله ندادن» استفاده می‌شود، یعنی در فضای مشابه با عوامل مشابه در یک امر یکسان، استانداردی دوگانه برای قضاوت وجود دارد، کدام پندار خردمندانه یا چارچوب منطقی‌ای چنین چیزی را می‌پذیرد؟ همانطور که گفته شد، ما هم قربانی نگاه جامعه می‌شویم.

۳- ناچار به رعایت روش پیشینیان هستیم

قطعاً بیشتر دیدگاه‌ها، باورها، مناسبت‌های موجود، رفتارها، کنش‌ها و واکنش‌ها از بنیه‌ی عقلانی، فرایند استدلالی و اصول منطقی روشنی پیروی نمی‌کنند و اگر از آن‌ها صرفاً به‌عنوان حاصل آشفتگی‌های فکری و اندیشه‌های افسارگسیخته‌ی نیاکان و ریش‌سفیدهای خود یاد نکنیم، باید بهشان به‌عنوان یک پکیج رفتاری برای تاریخ و جغرافیای خاصی نگاهشان کنیم و نه بیشتر. حالا اگر بخواهیم راه‌حل‌ها، سنت و روش زندگی پیشینیان را، که محصول شرایط ویژه‌ی آن دوران بود، برای امروز با شرایط یگانه و عجیبش به‌کار گیریم باید آمادگی تحمل «درد و رنج» برآمده از به‌کارگیری راهکارهای نابجا را نیز داشته باشیم. این مثال را از دکتر مصطفی میراحمدی شنیدم که گرچه در رابطه با فقه سنتی زده شد اما با متن پیش رو بی‌مناسبت نیست و بازگفتنش لطف خاصی دارد:

برخورد سه کودک با انباری پر از وسایل قدیمی، هاون سنگی، دیلم، زیلو و … را در نظر بگیرید، این سه کودک سه رویکرد متفاوت در برابر این وسایل اتخاذ می‌کنند. رویکرد کودک اول تمسخر است، رویکرد کودک دوم تصدیق است، بدین معنا که می‌گوید بله چنین ابزارهایی در آن زمان‌ها کارکرد و کاربردی داشته‌اند و رویکرد سوم تأیید است، به این معنا که هاون به آن هیبت را بیاورد در آپارتمان ۹۰ متری و بخواهد از آن استفاده کند. رفتار کودک سوم مشابه رویکرد امروز ما با پکیج اعتقادی، رفتاری، کرداری، منش،‌ زندگی و عادات بزرگ‌تران و گذشتگان است، 

۴- متحمل درد و رنجی هستیم که مال ما نیست

ایراد اصلی ما در دنبال‌کردن روش پیشینیان این است که آگاه نیستیم درد (معطوف به بدن) و رنجی (متمرکز بر روح/روان) که بر ما وارد می‌شود، از این قبل است، درد و رنج را می‌فهمیم اما نمی‌دانیم چگونه مستحق این درد و رنج می‌شویم. می‌فهمیم که برای مثال، از همسر نامناسب و شرایط نامناسب حاکم بر رابطه‌ی خود رنج می‌کشیم، اما نمی‌دانیم علتش انتخاب همسر به روش سنتی با معیارهای پدر و مادرمان بوده است و نمی‌خواهیم چنین فرضی را باور کنیم و حتی حاضر به پذیرش ناصحیح و ناکارآمدبودن چنین روشی نیستیم و چنین تجربه‌ی ناخوشایندی را بر فرزند خود نیز تحمیل می‌کنیم. پس یک مشکل دیگر که با آن دست‌به‌گریبانیم و پیامدهایش طاقتمان را طاق کرده، بی‌اطلاعی از منبع درد و رنجی است که با دنبال‌کردن روش پیشینیان بر ما تحمیل می‌شود.

ما درد و رنج خود را از موضوعاتی مثل ناکامی در روابط عاطفی، ناکامی در موفقیت، ناکامی در پذیرش از جانب جامعه، ناکامی در رفاه برای بقا و ناکامی در مواجه با سختی‌های زندگی متحمل می‌شویم که متاسفانه باید بگویم مقدار فراوانی از این ناکامی‌ها از جانب ما نیست. آلن دوباتن در ادامه‌ی بررسی فلسفه‌ی لوکرتیوس می‌گوید: «نگرش ما دراین‌باره که چه چیزی اساساً بهنجار است تعیین‌کننده‌ی‌ میزان واکنش ما به ناکامی است». اگر نگاه حاکم به موفقیت را دور بریزیم، حتی شاید در جایگاه کنونی کامروا باشیم! اگر نگاه حاکم بر زیبایی‌های رویه‌ شده و روابط عاطفی را کنار بگذاریم، شاید در رابطه‌ی فعلی‌مان کامروا باشیم، اگر نگاه حاکم بر رفاه و درآمد را از خود بزداییم شاید در وضعیت مالی فعلی کامروا باشیم و بیایید بپذیریم که همه‌ی معیارها وابسته به نگاه ما و نگاه ما وابسته و تاثیر گرفته از نگاه جامعه‌ای است که در آن زیسته‌ایم.

حال چه باید بکنیم؟ در یک کلام تغییر مسیر فعلی به سمت مسیر زندگی بدون درد و رنج برای خود و دیگران. موضوع این است که برای آسوده‌زیستن نیاز به دست‌یابی به حکمت و هنری در زندگی داریم که چون از کودکی در ما چنین مفاهیمی نهادینه نشده است، می‌بایست مفاهیم پیشین را تغییر دهیم که کاری بسیار سخت و طاقت‌فرساست. حافظ می‌گوید:

«قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست / قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فی‌الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر / کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند»

چگونه تغییر کنیم؟

یگانه راه چاره را دکارت در برنامه‌ی فلسفی خویش -البته نه در موضوع فوق- عنوان کرده است، مختصر و متناسب‌سازی‌شده‌ی آن چنین چیزی است: یکم) سنجیدن (اندازه‌گیری) مداوم همه‌چیز، دوم) فراهم‌آوری استدلال و تعیین مصادیق در پدیده‌ها، سوم) شمارش و مهار مداوم برای حصول یقین از شمول آن و چهارم) تکرار فرایند. نمی‌دانم از ظاهر کلمات گفته‌شده معلوم است یا نه، اما سعی کنید چند بار برای یک موضوع واحد چنین راه‌حل‌هایی را به‌کارگیرید تا متوجه سختی و دشواری فراوان آن شوید.  خوشبختانه یا متاسفانه، هیچ‌وقت متوجه نمی‌شویم که چرا بعضی رفتارها از ما سر می‌زند، هیچ‌وقت.

کم‌وبیش چنین راه‌حلی را که سقراط خود برای زندگی و حضور جامعه به‌کار می‌گرفت، فارغ از افراط سقراط و نتیجه‌ی نامطلوبی که برای خودش داشت، می‌تواند کارگشا باشد، دوباتن صورت‌بندی دوباره‌ای را از مسئله چنین پیشکش کرده است:  ۱- دقت در گزاره‌ها، ۲- یافتن استثناها، ۳- شک در تعریف، تغییر در گزاره برای شامل‌شدن استثناها و در نهایت ۵- تکرار فرایند.

اما نکته‌ای وجود دارد که نادیده‌انگاشتن آن، خود موجب درد و رنج می‌شود، حال بیاییم نگرش‌هامان را تغییر دهیم تا راحت‌تر زندگی کنیم، اما جایی که قرار است تغییر نگرش، برملاساختن و یا به‌کارگیری آن خود موجب دردسر و درد و رنج بزرگ‌تری شود، آیا باید انجامش دهیم؟ چیزی که روشن است، این است که چنین سؤالی پاسخ روشنی ندارد، یعنی مشخص نیست که جامعه‌ی میزبان ما تا کجا نسبت به تغییر ما انعطاف به خرج می‌دهد یا چه راه مقابله‌ای را در پیش می‌گیرد و افزون بر آن مشخص نیست که در برابر کدام موضوع باید تواضع به خرج دهیم و در برابر کدام موضوع شمشیر را از رو ببندیم، سنکا می‌گوید: «حکمت یعنی تشخیص صحیح این که کجا آزادیم تا واقعیت را مطابق خواسته‌ی خود شکل دهیم و کجا باید امر تغییرناپذیر را با آرامش بپذیریم» و همین‌جا دسته‌بندی در میان تغییرات رخ می‌دهد، یک سری تغییرات است که جامعه نسبت به آن بی‌تفاوت است، مثلاً این‌که تصمیم بگیرید رابطه‌تان را با گربه‌های محله اصلاح کنید و تمرین کنید که با آن‌ها کنار بیایید، امری نیست که جامعه کنش یا واکنش خاصی نسبت آن داشته باشد؛ اما فرض کنید که تصمیم بگیرید موافق با گرایش جنسی خود به همجنس‌گرایی روی بیاورید، فارغ از قضاوت نویسنده جامعه‌ای همچون جامعه‌ی فعلی ما، چنین تغییری را مشخصاً برنمی‌تابد و هم قانون و هم جامعه، جداگانه، از طریق اهرم‌های خود شما را تنبیه می‌کنند. اینجا موضوعی باید پیش کشیده شود در خصوص «در‌معرض‌گذاشتن تغییر» که جلوتر به آن می‌پردازم.

فرایند تغییر چگونه است؟

بنا به تجربه، در طول روز، وقتی با محتوای مغایر با عقاید پذیرفته‌شده‌‌مان از خلال مطالعه یا حتی گفتگو با دوستان برخورد می‌کنیم، با تعارضات زیادی مواجه می‌شویم، در لحظه از دروازه‌های گوش و چشم، هزاران اندیشه‌ی مغایر و متعارض بر صفحه‌ی قوه‌ی عاقله‌ی ما برخورد می‌کند و حتی بسیاری از این تعارضات را از ناخودآگاه خود به پیش می‌کشیم، اما اینکه چه اندازه به این تعارضات و اندیشه‌های مغایر مجال زنده‌ماندن و دفاع از خود بدهیم، سؤال دیگری است که باید پاسخش را در بررسی رفتارهای روزانه‌مان پیدا کنیم.

۱- در نخستین مواجهات با تعارض‌ها، غالباً آن‌ها را ناشنیده و نادیده می‌گیریم، گویی که با نشنیدن و ندیدن ما موجودیت اندیشه‌ی مخالف را سلب کرده‌ایم. اما بعضی از تعارضات که آشکارتر، راحت‌تر، مشکل‌گشاتر، سمج‌تر و یا قلباً پذیرفته‌تر باشند، به مرحله‌ی بعدی می‌روند.

۲- بعد از چند برخورد، بالاخره مجال فکرکردن درباره‌ی تعارضات را به خود می‌دهیم. اما این به معنای پذیرش آن‌ها نیست، در این مرحله تعارضات و اختلافات را به نفع خودمان -اندیشه‌های پیشین- تعبیر و تفسیر می‌کنم و حق را به خودمان می‌دهیم. اما بعضی از تعارضات از این مرحله نیز می‌گذرند.

۳- در این مرحله، تعارض به چالش اصلی ما تبدیل می‌شود. با پدیده‌ای رودرروییم که یارای تاخت‌وتاز بر اندیشه‌های ما را دارد و گویی چپاول آن، پناه می‌بریم به کتاب‌ها، واعظان، شبه-اندیشمندانی که می‌دانیم با تفکر ما همسو هستند و رأی به رأی ما می‌دهند، اما سرانجام تعارضاتی هستند که از این مرحله نیز بگذرند.

۴- حال تعارض را در وجدان خود پذیرفته‌ایم، به دلایل زیادی۱ وانمود می‌کنیم که آن را نپذیرفته‌ایم و حس قهرمان‌ها را می‌گیریم، اما در اصل مقهور تعارض شده‌ایم و غالباً تزویر پیشه می‌کنیم.

۵- حال دیگر تغییر اصلی را کرده‌ایم، صرفاً باید بقیه‌ی رفتارها و عقایدمان و شخصیت و منش‌مان را با تعارض که حالا اندیشه‌ی جدید و پذیرفته تلقی می‌شود، به‎روز‎رسانی کنیم.

در‌معرض‌گذاشتن تغییر

در فرایند تغییر، ما دو مبارزه‌ی عمده داریم، ابتدا مبارزه با ظاهر باطنی خویش برای فائق‌آمدن بر حجاب فکر و شکستن مرزها و چارچوب‌های موهوم فکری، سپس مبارزه با ظاهر خارجی خویش برای به‌روزرسانی خود همگام با تغییرات. درمعرض‌گذاری تغییرات در همین ظاهر خارجی خویش و در ارتباط ما در جامعه دسته‌بندی می‌شود.

اینکه می‌گویم باید تغییر را در معرض دیگران قرار دهیم، امری ناگزیر است، بالاخره نفس حضور ما در اجتماع، روابط مادی و معنوی بی‌شماری را می‌سازد که هر کدام مبتنی بر یک سری مقدمات و پیش‌زمینه‌هایی شکل‌ گرفته‌اند. ما اخلاقاً ناگزیریم که به دیگرانی که مبتنی بر جایگاه قبلی اعتقادی یا رفتاری ما سرمایه‌گذاری یا فعالیت خاصی کرده‌اند، اطلاعیه‌ی تغییر را بدهیم و مطمئناً این کار بدون هزینه نخواهد بود.

برای مثال، شرط استخدام در یک محیط اداری دولتی، پایبندی به اسلام و دستورات اسلام است، در شرایط پیشین علاوه بر اعتقاد قلبی شما به این موضوع، این موضوع از جانب اداره‌ی مذکور راستی‌آزمایی شده است، اکنون که شما قلباً اعتقاد به اسلام را کنار گذاشته‌اید و اصطلاحاً تغییر کرده‌اید، اخلاق –فارغ از قضاوت صحت اعتقاد شما- حکم می‌کند که جهت استحضار و یا اتخاذ تصمیمات لازم، مراتب را با جایگاه مربوطه در اداره‌ی فوق در میان بگذارید و انتظار می‌رود که از کار بیکار شوید، گرسنگی بکشید و هزار انگ و تهمت را در جامعه‌ی پیرامونتان به جان بخرید. شاید ذکر مثال گاورمنتی برای این موضوع که پیشامد قابل حدسی دارد، مقداری کلیشه‌ای باشد، به‌هرحال پیش‌تر نیز گفتم ابراز چنین تغییراتی بی‌گمان موجب درد و رنج می‌شود، اما تصمیم بر انجام آن کماکان با توجه به معیارهای فردی و نوع التزام به موضوع عقل و اخلاق با فرد تصمیم‌گیرنده است.

خرده‌کنش‌ها و بازتاب‎های رفتاری

موضوع دیگر در مورد تغییرکردن رفتارهای ماست. ما روزانه در معرض تغییرات خود و دیگران قرار می‌گیریم و متأسفانه رفتارهای ما -چه از روی تایید یا چه از روی نهی- روی ادامه‌ی فرایند تغییر دیگران تأثیر می‌گذارد. ما در لحظه با انجام اعمالی که شاید حتی به چشم نیاید –خرده‌کنش‌ها- مثل سر تکان‌دادن، پوف‌کردن، خندیدن، لایک‌کردن، به‌اشتراک‌گذاشتن، گفتن عبارت‌های تمسخرآمیز و بسیاری از انواع مدل‌های رفتاری، دیگران را نسبت به تغییراتشان ترغیب یا تنبیه می‌کنیم. عباراتی چون «مگه تو همیشه نمی‌گفتی که …؟»، «مگه تو همیشه نسبت به … اینطور نمی‌کردی؟»، «تو که همیشه …» وقتی بیان می‌شوند که تغییر مواجهه‌ای صورت گرفته باشد، تا اینجا قبول، اما پاسخ تمامی این سؤالات بدون واهمه، ترس، خجالت و عذر یک کلام است: «من تغییر کرده‌ام». این اختیار را داریم که دلایلی بیاوریم اما «من تغییر کرده‌ام»، پاسخی کافی برای این سؤالات است و بهتر است یاد بگیریم که کنجکاوی ناخوشایندی از خود نشان ندهیم که دیگران را نسبت به تغییرشان شرمنده کنیم. 

مثال ساده‌ی این موضوع تصمیم یک فرد برای دنبال‌کردن آموزه‌های دینی و تغییر باورها به سمت یک مذهب خاص است یا در مقابل، کسی که تصمیم می‌گیرد از آموزه‌های دینی تبعیت نکند، اگر وی را نسبت به تغییرش مواخذه و تمسخر کنیم، باب تغییرات و درمعرض‌گذاری را از وی سلب کرده‌ایم؛ در هر دو حالت یک تصمیم و تغییر شخصی صورت گرفته که آن‌چنان به ما مربوط نمی‌شود. این عدم دخالت در تغییر دیگران با مداقه و بحث سر درستی عقاید و اعتقادات فرق می‌کند. ساعت‌ها می‌توانیم سر مفاهیمی چون وحی و نزول قرآن، بدون هیچ توهینی، بحث علمی و تاریخی کنیم اما حق نداریم دیگران را به خاطر دنبال‌کردن این اعتقادات مواخذه و تمسخر نماییم. (البته چند وقتی است به این موضوع که هرکس می‌تواند عقیده‌ای داشته باشد و آن عقیده برای خودش محترم است، فکر می‌کنم و احساسم این است که این گزاره گزاره‌ی دقیقی نیست، به‌ محض رسیدن به دلایل محکمه‌پسند در مورد آن می‌نویسم، به‌هرحال فعلاً بنا را بر صحت این گزاره می‌گذاریم).

موخره

اما کماکان چه تصمیم بگیریم که تغییر را در معرض دیگران بگذاریم یا نه، این اختیار آزاد را داریم که همواره به سمت نیکی‌ها، باورهای درست، عقلانیت، رویکردهای منطقی و تصمیم‌هایی که درد و رنج کمتری را به ابنای بشر وارد کند، تغییر جهت دهیم و جهان را از دریچه‌ی متفاوت‌تری درک کنیم؛ این فرصت را داریم که با تغییر رویه از مطلق‌گرایی به یک رویکرد تکثرگرا، نفرت را بین خودمان از بین ببریم و به تمامی انفاس جهان فرصت بیان و شکوفایی بدهیم، این فرصت را داریم که ماحصل تغییرها -یعنی تفاوت‌ها- را درک کنیم، بپذیریم و نکوهششان نکنیم. این فرصت را داریم که از خر شیطان بیاییم پایین و عقاید کهنه‌ی خود را که پشت دیواری از تعصب محصور کرده‌ایم، بازبینی کنیم و بر کنه و ریشه‌ی آن‌ها، بازنگری اساسی‌ای داشته باشیم و اگر لازم است تغییر کنیم، تغییر کنیم. در نهایت این فرصت را داریم که جهان را جای بهتری برای خود و دیگران بسازیم و همه‌ی این‌ها از لحظه‌ی تصمیم ما برای تغییرکردن آغاز می‌شود. این فرصت‌ها را غنیمت شماریم که نمی‌دانیم در این فضای لایتناهی:

 «ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت / ناگه برود ز تن روان پاکت

بر سبزه‌نشین و خوش بزی روزی چند / زان پیش که سبزه بردمد از خاکت»

—–

۱- سارتر می‌گوید انسان محکوم به آزادی است و ازآنجاکه آزادی فی‌نفسه مسئولیت‌آور است و انسان آزاد مسئول تمامی رفتارهای خویش است و مسئولیت در اصل اضطراب‌آور است و اضطراب ناخوشایند، انسان سعی دارد که به هر طریقی این آزادی را از خود سلب کند و با متعلق‌کردن خود به اندیشه‌ها، احزاب، عقاید و گروه‌ها از مسئولیت تصمیم‌های خویش فرار کند و سیالیت خویش را به نحوی ساکن سازد. ازآنجایی‌که غالباً تعارضات پذیرفته‌شده مغایر با اندیشه‌های اصلی جامعه و درخلاف جهت عرف عوام است، این تعارضات و به‌تبع آن پذیرش آن‌ها اضطراب‌آور هستند و نیرویی در درون ما جلوی این میل به تغییر و پذیرش تعارض را می‌گیرد و ما سعی می‌کنیم با الصاق خود به عقاید موجود، از محک درستی آن فرار کنیم و مسئولیت راستی‌آزمایی آن را از دوش خود سلب نماییم. قبول دارم که این سلب مسئولیت خوشایند است، اما آثار سویی دارد که کمترین آن آسیب به هویت انسانی ماست. در این مرحله هم که وجدان ما میل پذیرش تعارض را دارد، سعی می‌کنیم آن را کتمان کنیم، زیرا از مسئولیت و اضطراب آن واهمه داریم و گویی از آزادی حکم‌شده گریزانیم.

دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
نقش بنگاه‌های فناوری در توسعه اجتماعی
صدوبیست کیلومتر از بندرعباس که به سمت بوشهر می‌روی، به بندری تاریخی به نام کُنگ می‌رسی. بندری از تک‌وتا افتاده؛ شهری با ۲۰هزار نفر جمعیت که امورات مردمش با ماهی‌گیری و ملوانی می‌گذرد. نبودها در ذوق‌ می‌زنند، نبود بوستان، نبود کتاب‌خانه، نبود فضای عمومی شهری؛ محله‌به‌محله که قدم می‌زنی تازه یادت می‌افتد که تا چه‌اندازه توسعه در این‌ کشور نامتوازن است. 
از مقدمه‌ی یک طرح آموزشی:
کسانی که دغدغه‌ی «آموزش» انسان‌ها و «پرورش» جان‌ها را دارند، به‌یک معنا کنشگران بدبینی هستند. این‌ها چه آگاه باشند چه نه در جهان‌بینی‌شان یک‌ شرمساری همیشگی را تجربه می‌کنند. شرمساری از مواجه با جهان و جامعه‌ی پیرامون خویش. شرمساری از «نابسنده» بودن و «ناکافی» بودنِ تلاش‌هایی که بتواند این‌ جهان را جایی برای زندگی با کرامت و معنادار انسان‌ها بکند و بدبین هستند زیرا که ظرفیت روانی و ادراک نقش فعلی انسان‌ها در این جامعه‌ را ضعیف‌تر از آن می‌دانند که بشود چرخ را طور دیگری چرخاند، این است که تمام هم‌وغم‌شان را گذاشته‌اند که «عالمی دیگر» بسازند و «از نو آدمی». 
عزلت جمعی:
اینطور به‌نظر می‌رسد که آن‌قدری در داستان‌ها و روایت‌های مختلفی از جهان غرق شده‌ایم که نمی‌توانیم به‌راحتی دنیا را بیرون از عینک این داستان‌ها ببینیم. نسبت‌مان با روایت‌هایی که پدیده‌های نوظهور جهان پیرامون‌ را توضیح می‌دهند نیز گویا به‌همین شکل است. این روایت‌ها آن‌قدری ما را در خود مکیده‌اند و آن‌قدری مکانیزم‌های بازتولید این روایت‌ها در رسانه‌های جمعی پر زور است که ممکن است حتی نفهمیم چگونه روایتی تازه را پذیرفته‌ایم و چگونه این روایت‌ها فهم‌مان از زندگی و رویکردمان به جهان جدید را قبضه کرده‌اند. این روایت‌ها، نظیر ذرات هوا پیرامون ما هستند و ما نمی‌بینیمشان،‌ اما با هر دم، آن‌ها را می‌بلعیم. 
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *