در جست‌وجوی نهاد دانشگاه

دانشگاه را رها کنید

مقدمه، یک تجربه‌ی شخصی

سال دوم علوم کامپیوتر هنوز شروع نشده بود که بنا به دغدغه‌هایم در کنکور علوم انسانی شرکت کردم و در رشته‌ی برنامه‌ریزی اجتماعی پذیرفته شدم، همان چیزی بود که می‌خواستم اما یک مشکل بزرگ وجود داشت و آن هم اینکه نتوانسته بودم در ظرفیت روزانه‌ پذیرفته شوم و اگر می‌خواستم این تغییر رشته را -از علوم کامپیوتر به برنامه‌ریزی اجتماعی- انجام دهم باید به صورت شبانه تحصیل می‌کردم. با توجه به مخالفت خانواده با تغییر رشته‎ و استقلال مالی‌ام از ایشان، تردید زیادی درباره‌ی استطاعت پرداخت شهریه‌ی دانشگاه، خوابگاه و هزینه‌های زندگی در تهران داشتم که مرا تا نزدیکی‌های صرفِ‌نظر از تحصیل در رشته‌ی برنامه‌ریزی اجتماعی برد اما به‌هرحال، با فروش مقداری وسایل توانستم هزینه‌های اولیه را پوشش دهم و در دانشگاه ثب‎ت‌نام کنم.

اما در سال دوم تحصیل در رشته‌ی برنامه‌ریزی اجتماعی پرداخت هزینه‌های دانشگاه شکل دیگری پیدا کرد. دو هفته پیش از شروع ترم مهرماه از طرف دانشکده تماس گرفتند؛ کتابخانه‌ی دانشکده مرا دعوت به همکاری کرده بود. با توافقی که با مسئولین کتابخانه کردم، بنا شد چند ساعتی بعد از کلاس‌هایم در کتابخانه بمانم و چراغ میز امانت را تا ساعت هفت عصر روشن نگاه دارم و علاوه‌برآن منابع لاتین را برحسب فهرست کنگره مرتب کنم. حقوقی که برای این کار در نظر گرفته بودند، تحت عنوان «کار دانشجویی تخصصی» ماهیانه ۵۵۰ هزار تومان بود؛ پول زیادی نبود اما نسبت به حجم کاری که می‌کردم، رقم معقولی به‌نظر می‌رسید.

یک ماه گذشت، اواخر مهرماه بود که یکی از اساتیدم مرا به اتاقش دعوت کرد و «پروژه»‎ای را برایم شرح داد که دانشگاه بر عهده‌ی او گذاشته بود و از من خواست در صورت تمایل در این پروژه مشارکت کنم و کارهای ساده‌ای مثل هماهنگی میان پژوهشگران، پاسخ‌دهی به ایمیل‌ها و مکاتبات و سر‎وشکل‌دادن به گزارش‌های پروژه را عهده‌دار شوم. همچنین مقرر شد که برای انجام این وظایف، ماهیانه ۵۰۰ هزار تومان نیز در نظر گرفته شود که نسبت به نوع کار و زمانی که از من می‌گرفت، پرداخت معقولی بود.

در نتیجه من ماهیانه نزدیک به یک میلیون تومان از دانشگاه عایدی داشتم؛ برای یک کار نیمچه پژوهشی و کتابداری انگار بورسیه‌ی دانشگاه شده بودم. به این ترتیب علاوه‌بر اینکه دانشگاه هزینه‌های خوابگاه و شهریه‌ی پرداختی‌ام را به من باز می‌گرداند، در انتهای ترم هم مبلغی دستم را می‌گرفت. با اشتغال در بازار کار دیگر به درآمد کار کتابخانه نیازی نداشتم و استعفا دادم تا فرصت برای دانشجویان دیگر مهیا شود؛ اما همچنان در پروژه‌ی استادم در کنار یازده دانشجوی دیگر مشغول به کار هستم.

 چرا هزینه‌ی تحصیل دیگران را من باید بدهم؟

دولت، ماهیانه چیزی در حدود ۱۵۰ هزار تومان به‌عنوان مالیات از حقوق من کسر می‌کند، این علاوه بر آن ۹ درصد مالیات بر ارزش افزوده‌ای است که برای کالا و خدماتی که استفاده می‌کنم، می‌پردازم. وقتی به این موضوع فکر می‌کنم که این مالیات‌ها خرج حضور دانشجویان در دانشگاه‌ها می‌شود، قلبم به درد می‌آید. چرا من باید هزینه‌ی تحصیل یک دانشجوی دانشگاه شریف را پرداخت کنم؟ فارغ از این نکته که اکثر فارغ‌التحصیلان این دانشگاه، خدمت و ارزش‌آفرینی خود را در جایی به غیر از این مرزوبوم به انجام می‌رسانند، چرا من باید هزینه‌ی تحصیل دانشجویی که بدون هیچ رغبت، تلاش و آینده‌ای، صندلی‌ای را در دانشگاه اشغال کرده است، بدهم؟ دانشجویی که احتمالاً هیچ علاقه‌ای به رشته‌ی تحصیلی‌اش ندارد و جبر پروسه‌ی نابسامان سازمان سنجش او را در این رشته محصور کرده است.

در رشته‌ی برنامه‌ریزی اجتماعی و تعاون دانشگاه علامه طباطبائی، به سختی می‌توان دانشجویی را پیدا کرد که رشته‌ی مذکور در اولویت انتخاب رشته‌اش بوده باشد. هزاران دلیل وجود دارد که چرا دانشجویان علی‎رغم استعدادها و علایقشان، باز هم برای تحصیل در رشته‌هایی که علاقه و استعدادی در آن ندارند، می‌کنند؛ به گمان من یک دلیل مهم آن، ارزان‌بودن غیرمنطقی کالای «‎آموزش عالی» است. چرا خود دانشجو نباید شهریه‌ی تحصیلی‌اش را پرداخت کند؟ که اگر به این شکل می‌بود، یا وارد این رشته و دانشگاه نمی‎شد یا تلاش، جدیت و ممارست بیشتری برای امر تحصیلی و پژوهشی خود می‌کرد و این‌چنین جای یک انسان بااستعداد را که دغدغه و پتانسیلی در آن رشته دارد، نمی‌گرفت.

این گزاره درباره‌ی رشته‌های پرمتقاضی دانشگاه‌های برتر کشور که پیش‌فرض این است که دانشجویانش با علاقه و اشتیاق انتخابش کرده‌‌اند نیز صادق است. چرا می‌بایست هزینه‌های دانش‌اندوزی و مهارت‌آموزی دانشجویی را که بعدتر در بازار کار با همین مهارت‌ها درآمدی کسب می‌کند، از جیب من پرداخت شود؟ مگر بخشی از درآمد او به حساب من واریز می‌شود؟ توجیه رایج این است که گفته می‌شود این هزینه صرف سرمایه‌گذاری بر روی فردی می‌شود که بعدتر نتیجه‌ی خدمات او جامعه را منتفع می‌کند. خب مگر او به رایگان کاری انجام می‌دهد؟ چرا برای درس‌خواندن و کسب مهارت یک نفر باید به او پول پرداخت کنیم، درحالی‌که آدم‌های بسیاری کلاس‌های خصوصی می‌روند، مهارت کسب می‌کنند و وارد بازار کار می‌شوند و در ازای این آموزش‌ها پولی دریافت نمی‌کنند، چرا برای کلاس زبان من کسی یارانه‌ای نمی‌دهد؟

قضیه آنجا بغرنج‌ می‌شود که پول تحصیل این دانشجویان نه فقط از جیب من، که از جیب میلیون‌ها کارگر، که با زحمت زیاد و ساعت کاری‌های طولانی کسب درآمد می‌کنند، برداشته می‌شود؛ کارگری که مجبور است هر کالایی را نُه درصد گران‌تر بخرد تا خانواده‌های دیگر، با سطح درآمدی بالاتر بتوانند فرزندشان را با قیمتی ناچیز به دانشگاه بفرستند. توجه به این موضوع که حتی در همین دانشگاه‌های ارزان‌قیمت و رایگان دولتی نیز، فرزندان کارگران شانس چندانی برای تصاحب صندلی ندارند؛ ماجرا نا‎عادلانه‌تر می‌شود. رتبه‌های برتر کنکور در انحصار کسانی است که استطاعت پرداخت شهریه‌ی مدارس غیرانتفاعی، کلاس‌های کنکور و کتاب‌های گران‌قیمت را دارند؛ نه فرزندان کارگرانی که بعضاً تهیه‌ی لوازم‌التحریر نیز برای‌شان مشکل‌زاست.۱ ‎سوبسید آموزشی و دانشگاه دولتی و تحصیل رایگان به نام مستضعفین است اما به کام مرفهین و برخورداران. 

بی‌اثرسازی آموزش عالی

عدم پرداخت هزینه‌ی آموزش عالی در ایران، آنقدر ارزش و کارآمدی این کالا را پایین آورده است که فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها، شانس کمتری در بازار کار دارند.۲ به دیگر سخن، شما وقتی وارد دانشگاه شوید، به نسبت کسی که مستقیم وارد بازار کار شده است، شانس کمتری برای تصاحب یک موقعیت شغلی دارید. آموزش عالی در ایران، حکایت جا‎ن‎سوز مصرف انرژی را در کشورمان دارد. آن‌قدر برق، گاز و بنزین یارانه‌ای در اختیار مردم گذاشته شده که هیچ تلاشی برای صرفه‌جویی یا استفاده‌ی بهینه از آن نمی‌کنیم، سرانه‌ی مصرف انرژی یک ایرانی ۴ برابر میانگین جهانی است۳. کالایی بسیار حیاتی را با هزینه‌ی تمام‌شده‌ی بسیار گزاف و قیمتی بسیارنازل در جامعه توزیع می‌کنیم و این کار این طبیعت بازار کار، تخصص، مسیر شغلی، کار پژوهشی و تحصیلات را در کشور بر هم زده است. کسی که استعداد و ذوق نانوایی دارد، وارد دانشگاه می‌شود؛ کسی که باید بنّای ساختمان شود، وارد دانشگاه می‌شود؛ کسی که باید آرایشگر شود، در صف کنکور عمرش را می‌سوزاند؛ کسی که باید تعمیرات تلفن همراه راه بیاندازد، وارد دانشگاه می‌شود. چرا؟ چون پولی بابتش نمی‌دهد. وقتی آموزش عالی را، که یک کالای بسیار گران‌بهاست، عمومی کرده‌ایم، همگان انتظار دارند که از آن منتفع شوند، چه کسانی که به آن نیاز دارند و چه کسانی که به آن نیاز ندارد.

دود این ارزان‌سازی در چشم چه کسی می‎رود؟ نخست، در چشم دانشجویی که استعداد، مهارت و توانایی کار پژوهشی و برخورداری از آموزش عالی را دارد اما به علت شلوغی بیش از حد صف ورود به دانشگاه‌ها، انگیزه و انرژی‌اش را از دست می‌دهد و حتی بعد از آن که وارد دانشگاه شد، با ازدحامی از دانشجویان فشل و بی‌انگیزه‌ای که رغبتی به تحصیل ندارند، هم‎کلاسی می‌شود و با کیفیت آموزشی‌ای مواجه می‌شود که فدای کمیت شده است.

در نتیجه‌ی این وضعیت، سیل کسانی که بدون انگیزه، دانش و مهارت و صرفاً به لطف توفیق در سازوکار بوروکراتیک، با مدرک خود وارد بازار کار می‌شوند، آن‎گاه چه؟ شماری بر شمار بیکاران فارغ‌التحصیل می‌افزایند. زیرا نه رشته‌های آموزشی ما، نه محتوای رشته‌ها و نه حتی سرانه‌ی پذیرش دانشجو در کشور مبتنی بر واقعیت‌های بازار است و نه کسانی که در دانشگاه‌ها تربیت می‌شوند، توانایی رفع نیازهای بازار را دارند و نه خودِ دانشجویان روحیه‌ی کارآفرینی و راه‌اندازی کسب‌و‌کار را در خود پرورانده‌اند. 

حال سوال دیگری مطرح می‌شود، چرا دانشگاه اینقدر بی‌خاصیت شده است؟ در یک کلام، دولت نمی‌تواند از پس برنامه‌ریزی، سیاست‌گذاری و ارائه‌ی آموزش عالی در ایران برآید. دولت نیاز بازار را نمی‌شناسد، نمی‌داند که باید روی چه موضوعی متمرکز شود و سرمایه‌گذاری کند، به‌روزرسانی دولت با آنچه که در واقعیت تخصص‌ها و بازار رخ می‌دهد امر محالی است، بوروکراسی دولتی انرژی‌ها را در دانشگاه می‌سوزاند و جدای از همه‌ی این‌ها، دولت (State) در ایران بیش از آن‌که در پی تولید متخصص باشد، در پی پرورش ارزش‌ها و هنجارهای خود در میان نسل جوان است و اساساً دغدغه‌ی «نهاد دانشگاه» را، به شکلی که باید باشد، ندارد. قصه‌ی بی‌مهری دولت به رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی در تمام این سال‌ها نیز گواهی بر این مدعا است.

امروزه، دانشگاه از عرصه‌ی آموزش نیرو برای بسیاری از صنایع خارج شده است. وظیفه‌ای که دانشگاه مبنی بر تربیت نیروی انسانی دارد، در بسیاری از حرفه‌ها و تخصص‌ها در دانشگاه اتفاق نمی‌افتد و دانشجو باید جویای کلاس‌ها و منابع آموزشی متعددی در بخش خصوصی باشد تا بتواند به مهارت و کیفیت لازم برای ورود به بازار کار برسد، رشته‌های جدید‌تری مثل مهندسی نرم‌افزار، سخت‌افزار، علوم رایانه بیشتر از این موضوع رنج می‌برند. دانشگاه در ایران و زیر سایه‌ی مدیریت دولتی از مدار ارزش‌آفرینی خارج شده است.

 در آرزوی نهادی به نام دانشگاه

دانشگاه باید در مدار توسعه حرکت کند، چه توسعه‌ی اقتصادی، چه توسعه‌ی فرهنگی یا توسعه‌ی سیاسی و  اجتماعی؛ یگانه وظیفه‌ی دانشگاه در این میان، تربیت نیروی انسانی است. وقتی درباره‌ی توسعه‌ی اقتصادی حرف می‌زنیم و اسم دانشگاه وسط می‌آید، در واقع داریم از نیروی انسانی مولد در اقتصاد صحبت می‌کنیم، از کنش‎گرانی که رشد، پیشرفت و در نهایت توسعه‌ی اقتصاد را بر عهده دارند. از آن‎جا که در کشور ما، اغلب توسعه (Development) به پیشرفت (Progress) و یا رشد (Growth) تقلیل می‌یابد، نقش دانشگاه همواره در مدار توسعه کمرنگ بوده است. توسعه یک امر درون‌زا و وابسته به نهاد دانشگاه است. نهاد دانشگاه با پژوهش و کشف مرزهای جدید، راه را برای اقتصاد می‌گشاید و از طرف دیگر با تربیت نیروی انسانی کارآمد، این توسعه را پیش خواهد برد. ما به نهاد دانشگاه نیاز داریم و این موضوع از سه نظر حائز اهمیت است:

الف. انجام پژوهش‌ها و تحقیقاتی که امکان‌های بازار و زندگی را توسعه دهند.

ب. تربیت متخصصانی که در بازار (صنعت، خدمات، کشاورزی) ارزش‌آفرینی کنند.

پ. ترویج و ترقی کارآفرینی مبتنی بر پژوهش و شرکت‌های دانش‌بنیان

یک یا چند دانشگاه، به تنهایی، چنین توانایی‌ای ندارند، ما نیاز به شبکه‌ی علمی–دانشگاهی داریم، جایی که در آن پژوهشگران، اساتید، مدیران علمی و دانشجویان در سیستمی بهینه، دست به تولیدات علمی بزنند. این شبکه، به صورت ایزوله کارکردی ندارد و ملزم به اتصال به شبکه‌ی جهانی دانشگاه‌هاست. کنفرانس‌ها، آزمایشگاه‌ها، گروه‌های علمی، مراکز تخصصیِ دانش همه ‎و ‎همه ذیل نهادی به نام دانشگاه معنا می‌یابند. نهاد به‌ما‎هو نهاد هضم در اقتصاد توسعه کشور. وقتی صحبت از خصوصی‌سازی دانشگاه‌ها می‌شود، به سرعت آن را به درآمد‎زایی از دانشگاه، فروش مقاله و پایان‌نامه‌نویسی تقلیل می‌دهند؛ درحالی‌که مقصود از خصوصی‌سازی دانشگاه‌ها اعطای استقلال به دانشگاه است، یعنی خروج از سیطره و دخالت دولت در هر بخش دانشگاه و سپردن دانشگاه به کسانی که دغدغه، تجربه و انگیزه‌ی کافی دارند.

مقصود من از این استدلال‌ها دفاع از بنگاه‌سازی دانشگاه‌ها نیست. بلکه دفاع از سامان‌دهی اکوسیستمی است که در آن، تحقیقات و پژوهش‌ها برای جامعه فایده‌مند می‌شوند. اکوسیستمی که در آن بتوان دانشجویان، اساتید و ماحصل فعالیت‌های آنان را به کار گرفت و از طریق نظام‌مندکردن شرکت‌های دانش‌بنیان، آن‌ها را وارد چرخه‌ی اقتصادی کرد. آن وقت است که دانشگاه، استاد و دانشجو در پی لاطائلات نمی‌رود و برای زنده‌ماندن مجبور است که به جامعه نگاه کند، مشکل جامعه، اقتصاد و دولت را بفهمد و از طریق ارائه‌ی راه‌حل‌هایی برای این مشکلات، ارزش‌آفرینی و سود‌آفرینی کند. یگانه ماموریت دانشگاه‌ها در وضعیت فعلی کشور ما، باید ارائه‌ی راهکار باشد، راهکاری علمی و مبتنی بر پژوهش و تحقیقات، در این صورت می‌توانیم از تاثیرگذاری دانشگاه به عنوان یک نهاد یاد کنیم.

اما این چشم‌انداز چطور محقق می‌شود؟ اولین قدم آن است که دانشگاه باید دستش در جیب خودش باشد و چشم امیدش را از جیب دولت و مالیات‌دهندگان بردارد. هنگامی که دانشگاه توانست آن‌قدر موثر ایفای نقش کند که هزینه‌هایش را دربیاورد، آنگاه می‌تواند در تصمیم‌گیری‌های خود، نهادی و خصوصی عمل کند. پول اگر از سمت دولت بیاید، دولت متوقّع می‌شود که تصدی‌گری دانشگاه را نیز بر عهده بگیرد و هروقت که دولت دست به تصدی‌گری زد، امکان توسعه از دانشگاه سلب می‌شود.

اما در ادامه‌ی این فرآیند، وقتی نهاد دانشگاه در چرخه‌ی مولد اقتصادی حضور داشته باشد، افراد سهیم و مولد هم سود می‌برند و تبدیل به الگوهای نقش در جامعه می‌شوند و افراد جامعه می‌فهمند که با سرمایه‌گذاری در مسیر آموزش عالی می‌توانند صاحب درآمد و موقعیت اجتماعی شوند. از این رو، کنشگر علمی، با انجام فعالیت علمی و پژوهشی برای ارتقای خود در نهاد دانشگاه و کسب درآمد و موقعیت اجتماعی بهتر می‌کوشد که نتیجتاً نفع عمومی نهاد دانشگاه و بعد از آن جامعه را در پی خواهد داشت. در واقع منفعت شخصی در جهت منفعت عمومی همگرا می‌شود.۴

در مدل نهادی و خصوصی دانشگاه، اساتید، و اعضای هیئت علمی موظف به تبدیل دانش خود به ارزش هستند؛ استادی که ملزم به ایجاد ارزش باشد، خواه یا ناخواه نیازمند دانشجویان خبره است؛ و دانشجویان خبره آموزش‌های خوب می‌خواهند،‌ برنامه‌های درسی به مرور سنگین‌تر و مبتنی بر نیاز بازار تنظیم می‌شوند. با ادامه‌ی این روند، اساتید راکد و ناکارآمد تصفیه خواهند شد، زیرا نتوانسته‌اند ارزشی را که برای جامعه و اقتصاد مفید باشد، ایجاد کنند و در مقابل، به علت فشار و سختی فرآیند آموزشی -که برای کشف و پرورش دانشجویان باانگیزه و توانمند ضروری است- دانشجویان بی‌انگیزه و نا‎توان تصفیه خواهد شد. برای درک مفهوم تصفیه‌ی دانشجو این آمار را در نظر بگیرید: در ایالات متحده، تنها ۶۶ درصد دانش‌آموزان وارد پروسه‌ی کالج و دانشگاه می‌شوند۵، با این‌حال، ۷۱ درصد دانشجویان موفق به فارغ‌التحصیلی می‌شوند۶. فرآیندهای تحصیل که سخت‌تر شود، دیگر ثروت و تمکن مالی نمی‌تواند عامل توفیق باشد، بلکه انگیزه، استحقاق و پشتکار این مهم را ایجاد می‌کند. رقابتی عادلانه‌تر با نتایجی درخشان‌تر.

برای شروع چه کنیم؟

حتی اگر همین روند نابسامان، ناهمگون و تبعیض‌ساز کنکور و انتخاب رشته‌ی فعلی را داشته باشیم باز هم ایده‌ی دانشگاه مستقل نباید امر محیرالعقولی باشد. شاید برای نیل به این موضوع، ابتدا باید چنین موضوعی را به صورت آزمایشی در بعضی از رشته‌ها اجرا کرد اما بیشتر از آن که ما مشکلی فنی برای استقلال دانشگاه‌ها داشته باشیم، مشکل معرفتی داریم. به عبارت دیگر، هنوز این حقیقت را درک نکرده‌ایم که وابستگی مالی به منابع دولتی، از دانشگاه نهادزدایی می‌کند.

بیایید تصور کنیم سوبسید دولت از یک دانشگاه دولتی حذف شده است، برای مثال دانشگاه صنعتی شریف. دانشجویان متقاضی برای تحصیل در این رشته می‌بایست هزینه‌ی تحصیل خود را که شامل هزینه‌های آموزشی، لجستیک و خدمات است، پرداخت کنند. بودجه‌ی دانشگاه شریف در سال ۹۷، چیزی نزدیک به ۱۷۰ میلیارد تومان بوده و مجموع تعداد دانشجویان این دانشگاه در همه‌ی مقاطع چیزی بالغ بر ۱۲ هزار نفر است۷. سهم هر دانشجو از بودجه‌ی سالانه‌ی دانشگاه تقریباً ۱۴ میلیون تومان است و اگر بنا شود هر دانشجو در طول تحصیل خود این هزینه را پرداخت کند، دانشگاه می‌تواند بدون نیاز به ارتزاق از بودجه عمومی، فعالیت‌های خود را پیش گیرد. اما اتخاذ هر سیاستی نیازمند بررسی افراد مرتبط با آن تصمیم است، پس باید دید آیا دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف استطاعت پرداخت چنین هزینه‌ای را دارند یا خیر.

نمی‌دانم تا کنون کار پژوهشی‌ای بر روی درآمد سالانه‌ی خانوارهایی که فرزندانشان در این دانشگاه تحصیل می‌کنند، انجام شده است یا نه؛ اما با توجه به اینکه پذیرفته‌شدن در این دانشگاه، مستلزم هزینه‌کرد مشخصی در سال‌های دبیرستان و کنکور است، احتمال می‌رود که عموم دانشجویان حاضر در این دانشگاه متعلق به طبقات اقتصادی متوسط به بالا باشند، با این حال ما شرایط اقتصادی یک خانواده‌ی متوسط شهری۸ را برای این بررسی در نظر می‌گیریم: متوسط درآمد سالانه‌ی یک خانوار شهری در سال گذشته ۳۷ میلیون تومان و متوسط هزینه‌ی سالانه نیز معادل ۳۳ میلیون تومان اعلام شد تا میانگین درآمد سالانه‌ی خانوار ۴ میلیون بیش از هزینه‌هایش باشد۹. در همین راستا، خانوار‌های دارای‌ اتومبیل شخصی از ۴۷.۶ به ۵۰.۶ افزایش یافته‎ است. در بدبینانه‌ترین حالت ممکن، خانواده‌ی نیمی از جمعیت محصل در دانشگاه شریف دارای خودروی شخصی هستند. خانواده‎ای که استطاعت خرید خودروی شخصی را دارد، بی‌تردید، توانایی سرمایه‌گذاری بر روی نیروی انسانی خود را دارد و نیز با اشتیاق این کار را انجام خواهد داد. اما آیا ۵۰ درصد دیگر دانشجویان که توانایی پرداخت این هزینه را به صورت یکجا ندارند، از دانشگاه حذف می‌شوند؟ می‌شود این امر را به حداقل رساند؛ نظر به اینکه تمکن مالی خانواده نباید چندان در سرنوشت تحصیلی و فرصت رشد فرزندان دخیل باشد، می‎توان راهکارهای زیادی برای این موضوع در نظر گرفت که در بخش بعدی به آن می‌پردازم.

گفته شد که دانشگاه باید هزینه‌ی آموزش را از دانشجویان بگیرد، این پرداخت هزینه یقیناً تبعاتی دارد که خواسته‌ی ما نیست، مهم‎ترین این تبعات، حذف کسانی است که به‌واسطه‌ی علاقه، انگیزه و استعدادشان شایسته‌ی حضور در دانشگاه‌اند، اما به خاطر مشکلات مالی از آن بی‌بهره می‌مانند، برای این مشکل راه‌حل‌های بسیاری وجود دارد و البته که پاک‌کردن صورت مسئله در راه‌حل‌ها نیست.  

نخستین راه‌حلی که به ذهن می‌رسد، پرداخت اقساطی و وام‌دهی با امکان بازپرداخت بعد از فارغ‌التحصیلی است.

راه‌حل دوم پرداخت بورسیه‌های تحصیلی است. در همه‌ی دانشگاه‌های جهان، افراد خیر و صاحب‌نام، بورسیه‌هایی ایجاد می‌کنند که طی آن دانشجویان بی‌بضاعت می‌توانند با لحاظ‌کردن شرایطی از آن بورسیه‌ها بهره‌مند شوند. نوع دوم این بورسیه‌ها، بورسیه‌های سازمان‌ها و شرکت‌هاست. دانشگاه فرهنگیان یک نمونه‌ی کمابیش ناقص از این شیوه در ایران است. بسیاری از شرکت‌ها و منابع انسانی سازمان‌ها برای زنجیره‌ی تامین نیروی انسانی خود مبادرت به ایجاد بورسیه‌هایی در دانشگاه‌ها و دانشکده‌های مرتبط حوزه‌ی تخصصی خود می‌کنند، فعالیت‌های وزارت نفت در دانشکده‌ی نفت دانشگاه شریف می‌تواند شروع خوبی برای این سنت باشد.

راه حل سوم، کار دانشجویی است. بسیاری از دانشگاه‌ها در دنیا، با پرسنل بسیار کم و با کمک دانشجوها اداره می‌شوند، سپردن وظایف ساده‌ای مثل کتابداری، امور آموزشی، بوفه، امور دبیرخانه و نظیر این‌ها به دانشجویان علاوه بر کمک مالی به ایشان، هزینه‌های دانشگاه را بسیار کاهش می‌دهد.

راه‌حل چهارم کار پژوهشی است، در تمام دانشگاه‌های دنیا، پروژه‌های پژوهشی، آزمایشگاه‌ها، پژوهشکده‌ها و کارگروه‌های مختلفی وجود دارند که اساتید و پژوهشگران در آن‌ها مشغول به فعالیت هستند، دانشجویانی که نیازمند بورسیه‌ی تحصیلی هستند، می‌توانند کار پژوهشی در درون این پروژه‌ها و آزمایشگاه‌ها را به انجام رسانند. خیل عظیم دانشجویان ایرانی که در دانشگاه‌های کشورهای دیگر پذیرفته می‌شوند، از این طریق از پس هزینه‌های سرسام‌آور تحصیل در دانشگاه‌ها برمی‌آیند. در این میان، دستیاری برای اساتید نیز می‌تواند کمک‌کننده باشد.

موخره

این‌ها با فرض این است که ۵۰ درصد دانشجویان نیازمند کمک تحصیلی باشند، در وضعیت فعلی، اکثر کسانی که در دانشگاه‌های تراز اول تحصیل می‌کنند، از وضعیت مالی خوبی برخوردارند. می‌توان حتی از منبع شهریه‌ی پرداختی ایشان، به دانشجویان کم‌بضاعت وام شهریه پرداخت کرد. به‌علاوه، اینکه دانشگاه شریف به نسبت سرانه‌ی خوبی برای هر دانشجو از دولت می‌گیرد که اگر بنا بود از محل درآمدهای خودش چنین هزینه‌ای بکند، دقت بیشتری در مصرف آن لحاظ می‌کرد.

خانواده‌ای که توانایی پرداخت شهریه‌ی مدارس غیرانتفاعی را دارد، توانایی پرداخت شهریه‌ی دانشگاه را نیز دارد. خانواده‎ای که خودرو دارد (و این خودرو راه امرار معاشش نیست)، آیا توان خرید آموزش را ندارد؟ احتمالاً دارد. به‌هرحال آموزش تخصصی در دانشگاه هزینه‌ای (Trade Off) دارد و نمی‌شود هم خر را داشت، هم خرما را. خانواده‌های ایرانی که برای برگزاری یک مراسم عروسی یا ختم، خرج‌های کلانی می‌کنند، آیا حاضر نیستند برای سرمایه‌گذاری بر فرزندان خود هزینه کنند؟ پر‌بازده‌ترین سرمایه‌‌گذاری، سرمایه‌گذاری بر روی نیروی انسانی است؛ دانشگاه‌رفتن نیز نوعی سرمایه‌گذاری است، اگر خانواده‌ای بخواهد طلا بخرد، در بورس مشارکت کند و یا اوراق سپرده‌ی‌ سرمایه‌گذاری خریداری کند، آیا باید به ایشان یارانه پرداخت کرد؟

با تمام این‌ها، ممکن است با واقعی‌شدن هزینه‌های آموزش عالی شکلی از بازتولید طبقاتی رخ دهد، نمی‌توان منکر آن شد. اما ما فعلاً نیازمند برون‌داد مناسب دانشگاه‌ها هستیم، امید است کسانی در این دانشگاه‌ها تربیت شوند که برای حل مشکل نابرابری فکری اساسی کنند. تمام نیت من در این نوشتار این است که این تلقی را که آموزش عالی یک کالای عمومی است از اذهان حذف کنیم و به سمت نهادسازی در آموزش عالی برویم. دانشگاه‌های تهران به تنهایی از بعضی از استان‌ها بودجه‌ی بیشتری از دولت دریافت می‌کنند. وقتی در مورد مالیاتِ مالیات‌دهندگان صحبت می‌کنیم باید خیلی محتاط باشیم، دولت می‌تواند و حتی می‌بایست از محل این مالیات‌ها در طرح‌های بلندمدت علمی و پژوهشی سرمایه‌گذاری کند اما این که شهریه‌ی دیگران را بدهد؟ چندان مطمئن نیستم.

—-

۱. رتبه های برتر از مدارس لوکس می آیند. | فرارو | ۲۴ مرداد ۹۶

۲.  شانس پایین اشتغال فارغ‌التحصیلان نسبت به عموم جامعه | ایسنا | ۲ فروردین ۹۷

۳. ایران ۴ برابر دنیا انرژی‌ مصرف می‌کند | فارس نیوز | ۱۱ تیر ۹۷

۴. این بخش از متن، از مناظره جلسه سوم درس-گفتگوی «دانشگاه و بازار» با حضور دکتر فکوهی و دکتر نایبی در مدرسه آزاد فکری دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد، الهام گرفته شده است.

۵. Last October, just ۶۵.۹ percent of people who had graduated from high school the previous spring had enrolled in college. Fewer U.S. Graduates Opt for College After High School, By Floyd Norris, The New York Times

۶. The average retention rate for freshmen at American universities is 71.2%. A number of factors can entice students to drop out of college. In fact, students with a 2.2-3.0 GPA are the most likely to drop out of college. College Factual

۷. بیانیه کانون صنفی استادان دانشگاه شریف درباره بودجه سال ۹۷ | ایسنا | ۶ بهمن ۹۶

۸. با توجه به سیاست‌های بومی‌گزینی

۹.  متوسط درآمد و هزینه یک خانوار شهری چقدر است؟ | دنیای اقتصاد | ۱۵ شهریور ۹۷

دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
نقش بنگاه‌های فناوری در توسعه اجتماعی
صدوبیست کیلومتر از بندرعباس که به سمت بوشهر می‌روی، به بندری تاریخی به نام کُنگ می‌رسی. بندری از تک‌وتا افتاده؛ شهری با ۲۰هزار نفر جمعیت که امورات مردمش با ماهی‌گیری و ملوانی می‌گذرد. نبودها در ذوق‌ می‌زنند، نبود بوستان، نبود کتاب‌خانه، نبود فضای عمومی شهری؛ محله‌به‌محله که قدم می‌زنی تازه یادت می‌افتد که تا چه‌اندازه توسعه در این‌ کشور نامتوازن است. 
از مقدمه‌ی یک طرح آموزشی:
کسانی که دغدغه‌ی «آموزش» انسان‌ها و «پرورش» جان‌ها را دارند، به‌یک معنا کنشگران بدبینی هستند. این‌ها چه آگاه باشند چه نه در جهان‌بینی‌شان یک‌ شرمساری همیشگی را تجربه می‌کنند. شرمساری از مواجه با جهان و جامعه‌ی پیرامون خویش. شرمساری از «نابسنده» بودن و «ناکافی» بودنِ تلاش‌هایی که بتواند این‌ جهان را جایی برای زندگی با کرامت و معنادار انسان‌ها بکند و بدبین هستند زیرا که ظرفیت روانی و ادراک نقش فعلی انسان‌ها در این جامعه‌ را ضعیف‌تر از آن می‌دانند که بشود چرخ را طور دیگری چرخاند، این است که تمام هم‌وغم‌شان را گذاشته‌اند که «عالمی دیگر» بسازند و «از نو آدمی». 
عزلت جمعی:
اینطور به‌نظر می‌رسد که آن‌قدری در داستان‌ها و روایت‌های مختلفی از جهان غرق شده‌ایم که نمی‌توانیم به‌راحتی دنیا را بیرون از عینک این داستان‌ها ببینیم. نسبت‌مان با روایت‌هایی که پدیده‌های نوظهور جهان پیرامون‌ را توضیح می‌دهند نیز گویا به‌همین شکل است. این روایت‌ها آن‌قدری ما را در خود مکیده‌اند و آن‌قدری مکانیزم‌های بازتولید این روایت‌ها در رسانه‌های جمعی پر زور است که ممکن است حتی نفهمیم چگونه روایتی تازه را پذیرفته‌ایم و چگونه این روایت‌ها فهم‌مان از زندگی و رویکردمان به جهان جدید را قبضه کرده‌اند. این روایت‌ها، نظیر ذرات هوا پیرامون ما هستند و ما نمی‌بینیمشان،‌ اما با هر دم، آن‌ها را می‌بلعیم. 
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *