برای سال ۱۳۹۶

برای تو ای روز اردیبهشتی!

اگر اینجایید، احتمالاً برای من پیام تبریک فرستاده‌اید و من در جواب لینک اینجا را داده‌ام یا با هم معاشرتی داریم و بین صحبت‌ها خواسته‌ام که  اینجا بیایید تا این چند خط را بخوانید؛ شاید هم ادواردو را دنبال می‌کنید و در فیدخوانتان اضافه‌اش کرده‌اید یا ممکن است حضرت گوگل شما را به اینجا کشانده باشد، الله‌اعلم، مهم این است که اینجایید و مهم‌تر اینکه تا ته می‌خوانید!

شما را کشاندم اینجا، از چرخیدن در اکسپلور اینستاگرام بلندتان کردم آوردم اینجا، از شما خواستم که در این دوران گران‌فروشی و کم‌فروشی حجم اینترنت، در این دوران شلوغی کانال‌های تلگرامی که همه‌مان چندین خفه‌شده‌اش را داریم، خواستم بیایید اینجا که یک نکته را که امسال عمیقاً درکش کردم، با شما به اشتراک بگذارم. نمی‌دانم چقدر موافقید، احتمالاً خیلی‌هاتان جبهه بگیرید در قبال این نوشته‌ها، به هر حال، اگر روی یک نفر هم تأثیر بگذارد، نیکو است!

چقدر از ما، ما یعنی ما، یعنی دوروبری‌هامان، کسانی که در کوچه و بازار می‌بینم، کسانی که در لیست مخاطبین‌مان داریم، این‌هایی که برای‌شان پیام تبریک فرستاده یا ازشان گرفته‌ایم، روزهای خوب اسفند ۹۵ را، حال خوش اسفند را، هوای خوب و وقت گران‌قدر اسفند را از خودمان دریغ کرده‌ایم، سوزانده‌ایم، تلف کرده‌ایم، میان این بازار و آن بازار گشته‌ایم، با فروشندگان حریص چانه زده‌ایم، مدل به مدل، سایز به سایز لباس پرو کرده‌ایم، چند بار چیدمان مختلف منزل را آزموده‌ایم، ظروف هفت‌سین را دائم جابه‌جا کرده‌ایم تا به ترکیب دلخواه برسیم، ساعت‌ها توی ترافیک وحشتناک و عذاب‌آور روزهای منتهی به عید، خودمان و دیگران را آزار داده‌ایم، چقدر در صف شلوغ و مسخره‌ی بانک برای اسکناس‌های نو انتظار کشیده‌ایم، چقدر در و دیوار را سابیده‌ایم یا وحشتناک‌تر، چقدر در ترافیکِ مسخره، اذیت‌کننده‌ و مشمئزکننده‌ی جاده‌های خطرناک مانده‌ایم تا برویم متل قو و در یک متر فضای باقی‌مانده جوجه‌کباب بزنیم! چقدر به خودمان زحمت داده‌ایم؟ چقدر جیب‌هامان را خالی کرده‌ایم؟ چقدر اعصابمان را خورد و خاکشیر کرده‌ایم؟ چقدر انتظار کشیده‌ایم؟ چقدر؟

برای حفظ ظاهر پر زرق‌وبرق به میراث مانده از نیاکان خمیده و خمور از تعطیلات زمستانی و کزکرده در خانه‌مان، برای انجام تمام و کمال مراسماتی که خرافات و تعصبات یک پایه همیشه ثابت آن هستند، برای به‌جا آوردن مراسماتی که هیچ‌وقت به انجام ندادنشان فکر نکرده‌ایم، خودمان را از حال خوب اسفندماه -این مظلوم‌ترین ماه سال- محروم کرده‌ایم.

اتفاقی نمی‌افتد اگر با همان لباس روزمره/مهمانی‌هایی که داشتیم عید را سر کنیم و لباس‌خریدن را موکول کنیم به‌وقتی مناسب‌تر، یا هر وقت که نیاز داشتیم؛ آسمان به زمین نمی‌آید؛ اگر از همان مبلمان قبلی برای مهمان‌ها استفاده کنیم؛ اگر آجیل نداشته باشیم کائنات رویش را از ما برنمی‌گرداند؛ اگر لحظه‌ی تحویل سال خواب باشیم، بختک روی زندگی‌مان نمی‌افتد، زمان یک پدیده‌ی گسسته نیست.

نمی‌گویم مهمانی نرویم، نمی‌گویم نونوار نشویم، برویم، بشویم، مقدار نگه داریم، عقلانی آن است که خوبی‌های سنت‌های پیشینیان را قبول کنیم، پیشینیان شش ماه زراعت می‌کردند و شش ماه می‌خوردند، بدون دغدغه‌ی رشد تولید ناخالص ملی، بدون دغدغه‌ی حضور در بازارهای جهانی، بدون دغدغه‌ی خودکفایی و اوج آمال و آرزوهای‌شان این بود که باران و برف خوبی بیاید تا محصولات بهتری داشته باشند و از دیگر سو، دعا می‌کردند که آفت به سرمایه‌ی ذخیره‌شده‌ی یک سالشان نزند.

اگر به سایر رسم و رسومات ما اقوام ایرانی نگاهی بیاندازیم، اکثراً همین‌قدر وقت‌گیر، همین‌قدر دست‌وپاگیر، همین‌قدر جیب‌خالی‌کن و همین‌قدر پوچ برای زندگی‌های امروزه هستند، مراسم عروسی‌ای که می‌شود با یک پذیرایی از دوستان و آشنایان نزدیک به سرانجامش رساند، هفت شبانه‌روز طول می‌کشد، از خواستگاری، بله‌بران، حنابندان، جهازبران، سفره‌ی عقد، جشن عقد و عروسی، عروس‌بران، پاتختی، مادرزن‌سلام، پاگشا و هزار مراسم دیگر که کاملاً مشخص است زاییده‌ی یک ذهن آسوده از کار و تلاش، یک ذهن خسته از روزمرگیِ ناشی از بیکاری ذهنی خوکرده به تعطیلات است.

همیشه پایداری به سنت‌ها خوب نیست، شاید باید سنت خودمان را ایجاد کنیم، شاید سنتی به اسم کارکردن، لذت‌بردن از کار، کشور ما امروز به چرخیدن نیاز دارد، نه توقفی یک ماهه برای به‌جا‌آوردن رسوماتی که اگر قرار بود گُلی به سر ما بزند، در این سالیان درازی که پاس نگاه‌داشته‌شده بود، می‌زد. این‌ همه سال این رسومات را پاس نگه داشتیم، حال یک بار از رویش رد شویم ببینیم و چه می‌شود، مثلاً سال بعد کمپینی راه بیاندازیم با هدف «کار رایگان» برای پیشرفت اقتصاد، رشد کسب‌وکارها و بهروزی خودمان. یا کمپینی با موضوع «کار بیشتر» با این هدف که این طرف سال تا ۲۸ اسفند از جان و دل کار کنیم و  این طرف سال با شوق‌وذوق دوم و سوم فروردین برویم سر کار؛ کمتر استراحت کنیم و بیشتر کار کنیم، این یکی از رویکردهایی است که می‌توانیم به‌جای سنت پیشینیان به کار گیریم.

القصه، دقیقاً همین بلایی که بر سر اسفند نازنین آورده‌ایم، ناجوانمردانه و جاهلانه بر سر اوقات خوش فروردین‌ماه و تازه‌بهار می‌آوریم، اوقاتمان را با دیدن سریال‌های مسخره‌ی تلویزیون، گشتن توی کانال‌ها و گروه‌های تلگرامی، غیبت زمین و زمان‌کردن در مهمانی‌ها و توی ترافیک رفت‌وبرگشت‌ماندن در مسافرت‌ها باطل می‌کنیم.

چه اسفندها… آه!

چه اسفندها دود کردیم!

برای تو ای روز اردی‌بهشتی

که گفتند این روزها می‌رسی

از همین راه!

قیصر امین‌پور

دیدگاه‌ها

هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته‌های مرتبط
نقش بنگاه‌های فناوری در توسعه اجتماعی
صدوبیست کیلومتر از بندرعباس که به سمت بوشهر می‌روی، به بندری تاریخی به نام کُنگ می‌رسی. بندری از تک‌وتا افتاده؛ شهری با ۲۰هزار نفر جمعیت که امورات مردمش با ماهی‌گیری و ملوانی می‌گذرد. نبودها در ذوق‌ می‌زنند، نبود بوستان، نبود کتاب‌خانه، نبود فضای عمومی شهری؛ محله‌به‌محله که قدم می‌زنی تازه یادت می‌افتد که تا چه‌اندازه توسعه در این‌ کشور نامتوازن است. 
از مقدمه‌ی یک طرح آموزشی:
کسانی که دغدغه‌ی «آموزش» انسان‌ها و «پرورش» جان‌ها را دارند، به‌یک معنا کنشگران بدبینی هستند. این‌ها چه آگاه باشند چه نه در جهان‌بینی‌شان یک‌ شرمساری همیشگی را تجربه می‌کنند. شرمساری از مواجه با جهان و جامعه‌ی پیرامون خویش. شرمساری از «نابسنده» بودن و «ناکافی» بودنِ تلاش‌هایی که بتواند این‌ جهان را جایی برای زندگی با کرامت و معنادار انسان‌ها بکند و بدبین هستند زیرا که ظرفیت روانی و ادراک نقش فعلی انسان‌ها در این جامعه‌ را ضعیف‌تر از آن می‌دانند که بشود چرخ را طور دیگری چرخاند، این است که تمام هم‌وغم‌شان را گذاشته‌اند که «عالمی دیگر» بسازند و «از نو آدمی». 
عزلت جمعی:
اینطور به‌نظر می‌رسد که آن‌قدری در داستان‌ها و روایت‌های مختلفی از جهان غرق شده‌ایم که نمی‌توانیم به‌راحتی دنیا را بیرون از عینک این داستان‌ها ببینیم. نسبت‌مان با روایت‌هایی که پدیده‌های نوظهور جهان پیرامون‌ را توضیح می‌دهند نیز گویا به‌همین شکل است. این روایت‌ها آن‌قدری ما را در خود مکیده‌اند و آن‌قدری مکانیزم‌های بازتولید این روایت‌ها در رسانه‌های جمعی پر زور است که ممکن است حتی نفهمیم چگونه روایتی تازه را پذیرفته‌ایم و چگونه این روایت‌ها فهم‌مان از زندگی و رویکردمان به جهان جدید را قبضه کرده‌اند. این روایت‌ها، نظیر ذرات هوا پیرامون ما هستند و ما نمی‌بینیمشان،‌ اما با هر دم، آن‌ها را می‌بلعیم. 
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دیدگاه‌ شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *