در این چند روز و به واسطه مشغلهای، بسیار فکر کردم که مسئلهی اقتصاد سیاسی ایران چه میتواند باشد؟ اصلاً درست است که واژهی «مسئله» را به مثابهی امر پروبلماتیکشده به کار ببریم؟ اقتصاد سیاسی چیست؟ اقتصاد سیاسی ایران چیزی شبیه فرش ایرانی است؟ یعنی بافت و ساختاری برخاسته از کالبد و روح ایرانی است یا نه، شبیه «دموکراسی» یک نسخهی غربی دارد که ما باید تحت لیسانس غرب آن را در ایران پیادهسازی کنیم؟
این سوالات، در کنار سوالهایی از این دست که آیا اصلاً «اقتصاد سیاسی» اصالت دارد یا نه در ذهنم میچرخند. سیاست چیست؟ اقتصاد چیست؟ اقتصاد سیاسی چیزی شبیه به جامعهشناسی است که سوژگیاش را از مشاهده میگیرد یا چیزی شبیه مهندسی اجتماعی است که اهدافی در سر دارد؟ سوژگی را در اقتصاد سیاسی چطور تعریف میکنیم؟ ابزارمان برای شناسایی این سوژگی چیست؟
زمینیشدن و تلاشی برای فهم
من فکر میکنم که هضم بعضی پدیدهها، در گروی زمینیشدنشان است. همانقدر آن جامعهشناسیای که در قفس نظریهها با زبان سختفهم باقی مانده، نمیتواند خودش را برای جامعه کاربردی سازد، این «اقتصاد سیاسی» هم، هر چیزی که هست، باید به یک نسبتی برای منِ مخاطب عامی قابل فهم باشد. من نمیدانم اقتصاد سیاسی چیست اما میدانم که باید فهمش کنم و سطور پیش رو تلاشی است برای فهم اقتصاد سیاسی و مشخصاً اقتصاد سیاسی ایران. ابزار همیشگی من در مواجهه با چنین پدیدههایی که تعریفشان دشوار است، فهم اجزای آن به صورت جداگانه و ترکیب فهمهای بهدستآمده است، اینکه معرفت حاصله، تمام موضوع را در بر میگیرد یا نه، چالش پیش روی این شیوه است و در اینجا امیدوارم در نهایت چیزی خارج از درک باقی نماند.
دستخط فعلی بر این است که اقتصاد را به تخنه یا فن تقلیل دهیم. اقتصاد آنقدرها هم زیربنا نیست و در انتهای روز نقشی جز ابزاری برای پیداکردن «تعادل» ایفا نمیکند. اما در سیاست «تعادلها» وجود دارد، «قدرت» وجود دارد، «ارجحیات» وجود دارد، «نظام ارزشی» وجود دارد و شاید مهمتر از همه، «منفعت» وجود دارد. اقتصاد سیاسی به این معنا برایم چیزی شبیه به «کاربستی برای یافتن نقطهی تعادلی میان منافع من و دیگر مراکز قدرت» است. اما مسئلهی سیاست آنگونه که امروز همه دربارهی آن صحبت میکنند برای من فهم نمیشود. در واقع پیرامون «نفع» این سوال برای من مطرح میشود که «نفع» چه؟ چه چیزی آنقدر اصالت دارد که به دنبال منافعش بدوم و آن را تبدیل به ستارهی قطبی نیمهشب کویر برای پیدا کردن شمال حقیقی کنم؟
مسئلهی سیاست ایران
مسئلهی سیاست برای من مسئلهی انسان است. سیاست کاربستی است برای حل مسئلهی مواجههی انسان و جهان، و به همین ترتیب، سیاست اساساً یک مسئلهی ایرانی است. سپهر سیاسی در جهان لحظهای متولد شد که مسئلهی مواجهه با جهان برای انسانها از فرد و قبلیه خارج شد و بنیان مسئله به افراد، قبایل و اقوام بدل گشت. اکنون در تاریخ، اقوام و قبایلی میبینیم که «یک مسئله» دارند: مواجهه با جهان با تمام جزئیات آن.
قبایلی با مسائل مختلف، اقوامی با دغدغههای گوناگون اکنون یک موجودیتی فرهنگی دارند که از اساس طبیعی نیست. طبیعی نیست یعنی اینکه یک امر استعلایی است و با عقلانیت تکاملی–زیستی این قبایل سازگاری ندارد. این اقوام و گروههای گوناگون که به تعبیری هفتاد و دو جامعهی متفاوتاند با زبانها، رسوم، جهانبینیها و سرشت متفاوت اکنون پیرامون یک «سامان اجتماعی» جدید بر مبنای نزدیکی جغرافیایی در کنار یکدیگر راهحلی برای مواجهه با جهان برگزیدهاند: Nation یا ملت.
این the nation است که در دیالکتیک با هستههای قدرت در یک سیطرهی جغرافیایی «یک کشور» را با مرزهای غیر طبیعی میسازد. در لحظهای که این the nation پدیدار شد، امر سیاسی هم تجلی یافت. در این منطق، سیاست برای من یک امر فرهنگی درونزا بوده که مواجههی انسان ایرانی را با جهان ممکن کنند.
بدین معنا، سیاستورزی برای من تلاشی برای کسب منفعت برای انسانهای ایرانی است که زیست را در این جهان برایشان ممکن کند. علم سیاست برای من یک غور فرهنگی در دل این ریزهکاریهای سیاست است. امر سیاسی من با امر سیاسی «دیگری» چشماندازها و ماموریتهای مختلفی دارد اما وقتی به مواجهه میرسند لاجرم یک زبان مشترک برای فهم یکدیگر پیدا میکنند. من در این جستار با علم سیاست دیگر کاری ندارم و معرفتشناسی سیاسی ایرانی است که برایم تبدیل به مسئله میشود. به همین طریق اقتصاد سیاسی نیز برای من به جهت این که تخنگی اقتصاد چندان اصالت ندارد، دیوانی در معرفتشناسی سیاسیام است که مامور «یافتن نقطهی تعادل» است و سر و کارش با منابع ماتریالیستیک من است و من اندیشهی سیاسیام را باید به عنوان یک استراتژی و رهنمون بالادستی بر این تخنگی مسلط کنم.
ایرانی و دیگری
«من» در این جستار، یک «ایرانی» هستم. یک ایرانی ِفرهنگی و «دیگری» در این نوشتار هر کسی، هر کشوری، هر جامعه، هر ملتی و هر ماهیتی است که از دایرهی ایران فرهنگی بیرون است. نسبتی که من با این دیگری برقرار میکنم وابسته به ماهیت قدرت دیگری و معرفتشناسی سیاسیاش است. تلاشم برای مواجهه با دیگری سنتز کردن یک invisible alignment در سپهر فرهنگیام است. بیش از اینکه دیگریهایی نظیر ملل عرب، ملت چین، ملت غرب یا ملت روس برای منافع من دشمنی کیناندیش و اهریمنصفت باشند، موجودیتهایی هستند که من هنوز نتوانستهام برایشان نقشی ذاتی در این سپهر فرهنگی تعریف کنم. دیگری مدام و مدام نقشاش را باز تولید میکند و من هنوز نتوانستهام نقش مرکزیام را شناسایی کنم.
طرح مسئله در اقتصاد سیاسی ایران
مسئلهی اقتصاد سیاسی، مسئلهای پیچیده است. تا فهم نشود، طرح مسئله و به طریق اولی، حل مسئله در آن رخ نمیدهد. برای فهم و تدقیق مسئلهی درونی آن، من وجه اقتصادیاش را به تخنگیِ «یافتن نقطهی تعادل در منابع ماتریالیستیک» تقلیل میدهم و وظیفهی تشریح این مسئلهی پیچیده را به دوش وجه سیاسی آن میاندازم. وجه سیاسی در اقتصاد سیاسی، یک ساحت تخنگی دارد که علم سیاست است و مسئلهش یافتن زبانی مشترک با سیاست دیگری است و یافتن ابزارهایی برای ساحت معرفتشناسی سیاسی من. معرفتشناسی سیاسی من امری فراتر از «کسب منفعت در مواجهه با دیگری» است. نقطهی شروع معرفتشناسی سیاسی من، انسان است، انسان ایرانی و مسئلهاش مواجههی انسان ایرانی با جهان است و ممکنکردن زیست او در این جهان. با این تعاریف، مسئلهی اقتصاد سیاسی ایران، «یافتن تعادلی ماتریالیستی برای منافع ایرانیهاست که زیست ایشان را در این جهان ممکن کند». اگر تعریف مسئله اقتصاد سیاسی ایران این است، پاسخش چیست؟ این نقطهی تعادل ماتریالیستی کجاست که زیست ما ایرانیها را ممکن میکند؟
این تلاش، پیشنویسی برای تدوین طرحی ایرانی است؛ تلاشی برای پاسخ به این سوال که این نقطهی تعادل کجاست، اقتصاد سیاسی ایران چطور فهم میشود و دستور کار ما در آن چیست؟