آقای روحانی سلام؛
با احترامات و به دور از مقدمات میگویم، من به شما حق میدهم، منِ دانشجو که چند ماهی از سال گذشته را پی متقاعدکردن دیگران برآمدم و چندین رأی اولی چهل-پنجاهساله را پای صندوق کشاندهام و شبها خستهوکوفته از ستادهای شما، که شام هم به ما نمیدادند، به سوی خانه روانه میشدم، به شما حق میدهم.
به شما حق میدهم که نگران دوران پساریاست خود باشید، به شما حق میدهم که مواظب باشید تریج لبادهی خوشرنگتان خاکی نشود، مبادا ممنوعالتصویر شوید و یا شما را باغی بر انقلاب بخوانند، به شما حق میدهم که نگران برادر گرامیتان باشید و تمام مطالباتی که ما به هوایش خون دل خوردیم، به یک تار موی جوگندمی برادرتان بفروشید؛ بیگمان که به شما حق میدهم حیات و ممات سیاسی خود را به جد در صدر ملاحظات تصمیمهاتان قرار دهید.
آقای روحانی، من به شما حق میدهم که آمدوشد دفتر خود پس از روزگار گذران ریاست جمهوری را بر حقوق اقلیتها ارجح بدانید، من به شما حق میدهم که در اریکهی قدرت ماندن را به هارتوپورت جوانان دانشجو که یحتمل خوشی زیر دلشان زده و از فرط کار مناسب و حقوق فراوان، ریختهاند بیرون و به وزیر پیشنهادیتان خرده میگیرند؛ مقدم بدانید. به شما حق میدهم که خوشآمد آقایان ساکن در شهر همجوار تهران را به مطالبات بهحق و مهجور زنان ارجح بدانید. آقای روحانی من به شما حق میدهم که بخواهید وجاهت و ریشسفیدیتان را بعد از این سه-چهارسال نیز حفظ نمایید و لابد بهزعم خودتان نقشآفرینی برجستهای در پیچهای خطرناکی که این مملکت در پیش دارد، ایفا کنید و این قطار فرسودهی مملکتداری را به سمت درستی بکشانید، به شما حق میدهم که همهی کوپنهای خود را برای آدمهایی که دیگر به رأیشان نیاز ندارید، نسوزانید. به شما حق میدهم که در جواب عدالتخواهی، مطالبات توسعهی سیاسی، آزادیهای مدنی و اجتماعی و رفاه و ترقی همان لبخند همیشگیتان را که در مناظره نصیب رقبا و اکنون ارزانی ما میدارید، بزنید.
جناب آقای دکتر شیخ حسن روحانی، نگران نباشید، من به شما حق میدهم و -دیگر- انتظار چندانی ندارم؛ اگر موجبات خوشآیند حضرتتان میشود، بدانید که حتی با آگاهی به شرایط امروز، باز هم همان رأی را به صندوق خواهم انداخت و همان حنجره را برای متقاعدکردن دیگران پاره خواهم کرد؛ اما بدانید و آگاه باشید که دلبستهی آن ریش به رنگ آغشتهی شما نبوده و نیستیم، دل در گروی خنده و کرشمهتان ندادهایم، رشتهی دل گره بر ادامهی پارچه عمامهی خوشپیچتان نزدهایم و به امید گشایشی، که خود امیدی برای روزگاری بهتر با درد و رنج کمتر است، ننشستهایم. اینگونه شد که شما اکنون توانستهاید بر مسند خوشنشین ریاست جمهوری تکیه بزنید و آن رقابت سخت با حریف پرزور را فاتحانه ترک کنید. آقای روحانی! بترسید و بترسانید، آلترناتیو شما فرد دیگری نیست آنگاه که هیچ «تکرار میکنم»ی مفید واقع نشود و سخنرانیهای پرشور شما ذرهای مرهم بر این زخمهای کهنه نگذارد، امید هیچگاه رختش را از بند زندگی ما، که حیات به امید داریم، هنوز برنبسته است، آقای روحانی آلترناتیو شما همان کنج عزلتی بود که داشتیم و خشم و فغانی که فروخوردیم و با فانوس دنبال روزنهای برای بروز که یک بار یافتیم و خواهیم یافت و مباد که دیگر برای حرفهای خود، دغدغههای خود نمایندهای نیابیم که باید خودمان به میدان بیاییم و البته که پیروزی با ما خواهد بود و این را حضرت خواجه به ما نوید داده است که:
«شبی که ماه مراد از افق شود طالع / بود که پرتوی نوری به بام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی / بود که قرعهی دولت به نام ما افتد».