دوشنبهی گذشته، هم برای عمل به روضهای که در کلاس جامعهشناسی خوانده بودم که «آقا از دل این دانشگاه و واحدهای درسی چیزی بیرون نمیآید» و هم برای پیداکردن درگیری ذهنی تازه در روزگاری که به سادگی نمیگذرد، به نشست «مطالعات عاطفه در ایران» که در دانشکدهی خودمان –دانشکدهی علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی- بود، رفتم. جستارها و موضوعاتی که در نشست مطرح شد، بهعلاوهی دغدغههای شخصی و مضاف بر اینها، رنجی که خود از حضور در جامعهی هنجارزده میکشم، بر آنم داشت که اندیشههای شلخته و مدخلهای ذهنیام را بسامان کنم تا دقیقتر بفهمم برای هنجارمندزندگیکردن در جامعهی کنونی چه میزان هزینه باید پرداخت و در برابر این هزینه چه منفعتی حاصل میشود و آیا میشود به گونهای از پرداخت این هزینهی دردناک سر باز زد؟ لذا نتیجهی تراوشهای ذهنیام از گذشته بهویژه در این دو–سه روز که دنبال بهانهای برای گذران زمان میگشتم، چنین نوشتهای شد که در ادامه آماده است.