یک خوداظهاری؛
امروز اگر نوزدهم شهریور باشد، نوزده روز تا تولدم فاصله دارم. احساس میکنم حالم خوب نیست. تقریباً تمام تلاشهای اقتصادیام در پنج-شش سال گذشته با شکست همراه بوده و سر هر کدام بدهکاریهایی بالا آوردم، طوری که مجبورم علاوهبر فشار به اندوختهام که ذرهذره آبرفتنش را میبینم، طی هفته یک شیفت به ناسازگارترین کار ممکن برای خودم تن بدهم تا آرامآرام به وضعیت صفر مالی برگردم. از وقتی خودم را میشناسم در حال کارکردن و پولدرآوردن به طرق مختلف بودهام اما اکنون در آستانهی نوزدهسالگی، اندوختهای نزدیک به صفر را با خود به دههی سوم زندگیام میبرم. کماکان مقیاس و اخلاق خرجکردنم به قوت همان دوران شکوه مالی مانده، تقریباً ماهی یک میلیون تومان یا بیشتر هزینهکرد زندگیام است و چند ماهی است که افسار مخارجم از دستم دررفته و نمیدانم دقیقاً این یک میلیون تومان را به کدام چاه ویلی میریزم که هنوز پر نشده و عجیب نیست که نمیتوانم دوستداشتنیهایم را بخرم. حالا دیگر دلودماغ کارکردن هم ندارم، تمام پیشنهادهای استخدامی و قراردادی را به هوای هیچچیز پسزدهام و دو سه موقعیت راهاندازی یک کسبوکار نانوآبدار، لااقل برای خودم، را خراب کردهام و پیشنهاددهندگان را از این بیتحرکی عاصی کردهام و تقریباً تمام کسانی را که برای راهاندازی کسبوکارشان مشاورهای خواستهاند، آنقدر از عواقبش انذار دادهام که رفتهاند جایی و کار دیگری پیدا کردهاند. حس پیگیری کارهای ناتمام قبلی را نیز ندارم، دیدگاهم به پول، کار، درآمد و خرج کاملاً دگرگون شده.
- .
- ۷ دقیقه زمان خواندن