اسامی زیادی را مرور میکنم، حتی آنهایی که سنی گذراندهاند و یا سمتی دولتی دارند. آدمهایی که خوشبینیشان زبانزد بود؛ سر بسته بگویم، قافیه را به نومیدی و افسردگی باختهایم. دانشجویان، تکنیسینها و کسانی که آنور آب هواخواهی دارند آهنگ رفتن مینوازند، عدهی نه چندان کمی، از همین طبقه متوسطیهای غرغرو، چشم طمع بستهاند که از آشفتگی اقتصاد مملکت پول بسازند و مفتخوری و مفت چرخی را حرفهی غالب روزمرهشان کردهاند.
الباقی که پول و پلهای ندارند و نای رفتن نیز، فرسایش روح و روان خود و اطرافیان خود را برگزیدهاند: اگر از جوانانشان بپرسی بیکاری پیشه کردهاند و سالخوردههایشان در صفهای گوشت و کوپن دولتی انتظار مرگ را میکشند. کاسبها از دکان خالی مینالند، استادها از بیانگیزگی دانشجویان، خواروبار فروشیها آجیل نفروخته را نظارهگرند و دولتیها هر راهحلی که میآزمایند بر مشکل میافزاید. از هر طرف که چشم میدوزی به اوضاع، جز به وحشت نمیافزاید و نتیجهای جز یاس و افسردگی ندارد. اطاله کلام نمیکنم، باید بگویم که هیچ دلیلی برای امیدواری وجود ندارد، آقایان حکومت را وا دادهاند، از ما مردم خو کرده به ریا و منفعتطلبی نیز آبی گرم نمیشود. نتیجه؟
قربانی کردن امید!
و این کمترین هزینهای است که میپردازیم. بگذارید همینجا چند مفهوم را از هم تمیز بدهم، البته کاری به شرح و بسط این مفاهیم در روانشناسی و فلسفه ندارم، فهم خودم را منظور کردهام:
خوشبینی: یک حدس و گمانی بر پایه یک روند مطلوب است. در واقع ما نظارهگر یک فرایندی هستیم که در مجموع میتوان عملکرد آن را مطلوب ارزیابی کرد. حال یک رویکرد آن است که، پارامترهایی که بر نتیجه دخیل است اما در حیطهی اختیار نیست را نادیده یا همسو بگیرد و گمان برد که فرایند مذکور خروجی مطلوبی دارد.
امیدواری:اکثراً از جنس احساسات است، گاهی نیز به صورت عقیده بروز مییابد، امیدواری بر خلاف خوشبینی وابستگی آنچنانی به شرایط موجود ندارد، نوعی احساس مشفقانه است که نوید مطلوب مورد نظر را میدهد، امری روانشناختی است که در ضمیر افراد حضور دارد، با تمرین میتوان این احساس را برانگیخت.
بر اساس این تفکیک، به یک سیستم معیوب میتوان امیدوار بود، اما خوشبین نه. تفاوت نیز عمدتاً در انتظاری است که در خوشبینی نهفته است. خوشبینی نوعی انتظار با خود به همراه میآورد که برآورده نشدن آن یاس برجای میگذارد. میتوان بدبین و بدگمان بود اما امیدواری را حفظ کرد و این دقیقاً چیزی است که به آن نیاز داریم و این نوشتار دربارهی آن است.
چرا بدگمانی لازم است؟
فهم این موضوع که مطلوب، از دل ساختارها و نهادهای ناکارآمد فعلی در نمیآید ضروری است؛ این ضرورت با بدگمانی، شکاکیت و پرسشگری ایجاد میگردد. تا وقتی که نسبت به شرایط موجود خوشگمان باشیم، نسبت به تغییر آن انگیزهای پدید حاصل نمیشود. پس اینکه بدانیم وضعیت فعلی نامطلوب است، ضروری است. بدگمانی همیشگی به چیزهایی که به اسم ارزش، باور، هنجار و عرف به خورد ما میدهند، بدگمانی پیوسته به آنچه که سیاستمداران میگویند، بدگمانی به پدیدهها و روابط موجود در جامعه و نهادهایی که به درستیشان شک نداریم: ما به بدگمانی نیاز داریم.
چرا به امیدواری نیاز داریم؟
برای آنکه به این فهم برسیم که وضعیت مطلوب ممکن است.
پاسخ به این سؤال دو ساحت دارد، ساحت فردی و ساحت اجتماعی، ساحت فردی آن گره میخورد با شور زندگی. وقتی که به آینده و نه حتی آینده، به فرجام کوچکترین اقداماتمان امیدوار نباشیم، دیگر چه سود از انجام دادنشان؟ بهمرور این فرجاماندیشیها، انگیزهی همهی رفتارهایمان را تحت شعاع قرار میدهند و زندگی را بدون شور و اشتیاق میسازند، طعم و مزه از زندگی رنگ میبازد، اما این پایان ماجرا نیست، بحث معنای زندگی پیش میآید، وقتی شور زندگی نباشد معنای زندگی پروبلماتیک [i] میشود. بحث معنای زندگی پیش بیاید، افسردگی و هیچانگاری نیز ملازم با آن میآیند و رخت پهن میکنند. در بعد شخصی نیاز داریم که امیدوار باشیم، زیرا «امید» انگیزهی پیشبرد زندگی است. اما آیا این نوع ارزش دادن به زنده بودن است؟ به گمان من آری.
«امید» اما در ساحت اجتماعی رنگ و بوی دیگری میگیرد که به آن «امید اجتماعی» میگوییم. امید اجتماعی برای علوم اجتماعی مهم است، از آنجا اهمیت دارد که سلامت اجتماعی را طبق آن میسنجد، ملکیان دو نوع تعریف برای امید اجتماعی مطرح میکند که بیش و کم همداستان با تئوری پردازان همین حوزه است:
امید اجتماعی به این معنا هست که اکثر افراد جامعه امید دارند. از این منظر فرضاً چون بیش از ۵۰ درصد جامعه به چیزی امید دارند پس میتوان به آن عنوان امید اجتماعی را اطلاق کرد. اما گاهی عنوان امید اجتماعی به لحاظ متعلق این امید به کار میرود. این که فرد امید به چه چیزی دارد در اینجا مؤثر هست؟ اگر فرد امید بهاتفاق رویدادی که فایده آن برای همه جامعه است داشته باشد، پس به آن امید اجتماعی گفته میشود. اگر این معنا را مورد توجه داشته باشیم، امید اجتماعی صرفاً چهار مصداق خواهد داشت: امنیت، رفاه، عدالت و آزادی. چرا که از بعد اجتماعی تنها همین چهار مورد را میتوان به عنوان آرمان تعریف کرد. پس به صورت خلاصه امید اجتماعی در معنای دوم یعنی امید به تحقق یکی از این چهار رویداد مطلوب.
مصطفی ملکیان
ما نیاز داریم که اکثریتی به یک امکان وقوع وضع مطلوبی امیدوار باشند و این وضع مطلوب را با کنشگری خود ممکن سازند. ما به توسعه اقتصادی نیاز داریم، به توسعه سیاسی به توسعه فرهنگی و اجتماعی، چطور اینها اتفاق میافتند؟ توسعه اقتصادی بر پایه مفهوم ارزشافزوده است، ارزشافزوده از نتیجه کارآفرینی حاصل میشود، کارآفرینی بدون امید آیا ممکن است؟ کدام کارآفرین بدون امیدواری میتواند ایده پردازی کند و ریسک اجرایی کردن ایدهاش را بدون امید به نتیجه بپذیرد؟
توسعه سیاسی، فاکتورهای زیادی دارد من همان دموکراتیزاسیون و شفافیت را در آن منظور میکنم، این دو مهم اتفاق نمیافتد مگر آن که مطالبهای از جانب توده صورت بگیرد، مطالبه سازی برای توده توسط دولت انجام نمیشد، توسط روشنفکران و کنشگران مدنی اتفاق میافتد، ما نیاز به کنشگری مدنی داریم، کنشگر مدنی وقتی امید به بهبود نداشته باشد، چگونه هزینه بدهد؟ به چه مستمسکی؟ چاره دیگری جز امیدواری نداریم.
آیا این امیدواری جنبه عقلانی دارد؟
به گمانم آری. زیرا که «آینده» از رفتار ما بهعلاوه بسیار پارامترهایی شکل میگیرد که اساساً در اختیار ما نیستند، در زمان قحطی گسترده چین، هنگامیکه مائو در حال انقلاب «یک گام بزرگ به جلو» بود و ۲۸ میلیون نفر را از قحطی به کام مرگ فرستاد، کسی گمان نمیکرد که چین روزی به یک قدرت اقتصادی تبدیل شود. یا زمانی که گرجستان در منجلاب شوروی فرو میرفت و فساد و فقر این کشور را فلج کرده بود، کسی نمیتوانست حدس بزند که این کشور روزی از پاکترین اقتصادهای منطقه میشود. در نمونه وطنی نیز در دوره دوم هاشمی رفسنجانی، وقتی تورم ۵۰ درصدی و نابسامانیهای اجتماعی کشور را در نوردیده بود، کسی از دوم خرداد و شکوفایی فرهنگی و اقتصادی خاتمی با خبر نبود؛ چه میخواهم بگویم؟
این شب تیره اگر صبح قیامت باشد
آخرالامر به هر حال سحر خواهد شد [ii]
[i] پروبلماتیک دو کارکردِ تقریباً بههمپیوسته دارد. یکی بهمعنای مسئله است. مثلاً دانشجویی میخواهد پایاننامه بنویسد. از او میپرسیم پروبلماتیک (یا مسئلهی) تو چیست؟ کارکرد دیگر این اصطلاح به بغرنجبودگی و مسئلهزایی یک موضوع یا پدیده نظر دارد. مثلاً جامعهشناسان میگویند تجربهی جنسی در جامعهی ایران پروبلماتیک شده است. (وبلاگ خوابگرد)
[ii] م . امید (مهدی اخوان ثالث)
مسئله ی امیدواری با خوش بینی رو خوب باز کردی.اما به نظرم روشنفکران هم از جنبش و کوشش برای آگاهی و به ثمر رساندن آرمانشان،بدشان نمی آید. مسئله این است که جای روشنفکران کنونی ما را چه کسانی گرفتند؟و حتی روشنفکران مشهور ما که اغلب شخصیت های آکادمیک هم دارند دقیقا مخاطبانشان چه کسانی هستند؟ و از طرفی حکومت ابزاری مهم برای جلوگیری از شکل گیری توده هست که نمیتوان از آن چشم پوشی کرد.کدوم تریبون برای روشنفکران جامعه باشد که دولت جلویش را نگیرد؟ و توده در نطفه خفه نشود.
قبول دارم اما مسئله من توی این نوشته این نیست، من بیشتر توی سطح فردی دارم میگم که میتونیم بدبین اما باید امیدوار باشیم. در پاسخ به شما هم، من درصد زیادی از این مشکل رو از الیت میدونم نه از توده و نه از قدرت. انتظار نداری که دولت به مخالف خودش تریبون بده؟ انتظار نداری که اجازه کنش به توده داده بشه؟ من حس میکنم امر دولت در ذهن ما ایرانی ها، امر مسمومی شده، نه تنها تمام چشم انتظار کار و زندگی ازش داریم، بلکه انتظار داریم خودش برای خودش مخالف تراشی هم بکنه.
نه انتظار ندارم مخالفت تراشی کنه،اما میگم اینی که شما وظیفه ی الیت میدونی و بهش ایدار وارد میکنی که چرا دست به سینه نشسته شرایط مطلوبی براش نه از طرف شنیده شدن مخاطبش مهیا است و پیامدهایی مثل سرکوب و… هم در انتظارش هست.سرکوب کردن همیشه بوده اما اون چیزی که یک سرکوب رو خاص میکنه، دفاع آدم ها از سرکوب شونده هست.
الیت باید هزینه بده برای این موضوع، تا وقتی نخواد که لباسش خاکی بشه، معلومه که اتفاقی نمی افته.