نوشته‌های

دسته‌بندی جامعه

در اهمیت مخالفت پیش‌فرضانه؛
امروز دیگر می‌دانیم که انتخاب‌های آدم‌ها در بستر جامعه بیش از آنکه از روی فکر و تامل باشد، ناشی از محرک‌های مختلف دیگری‌ست. یک نظریه‌ی روان‌شناسی توضیح می‌دهد که آدم‌ها برای فرار از اضطرابِ درمرکزتوجه‌بودن۱و۲ تلاش می‌کنند در زمینه۳ محو شوند، حتی به قیمت این که زاویه‌ی زیادی با ارزش‌های مرکزی و دستگاه فکری‌شان ایجاد شود. زمینه، همان نظر یا اندیشه‌ی غالبی است که در اتمسفر محیط هژمونی دارد. یک چارچوب مطالعاتی در روان‌شناسی اجتماعی اصطلاح «رفتار گله»۴ را پیشنهاد می‌دهد و می‌گوید «رفتار گله پدیده‌ای است که در آن افراد به صورت جمعی۵ به عنوان بخشی از یک گروه عمل می‌کنند و اغلب تصمیماتی را به عنوان یک گروه می‌گیرند که به عنوان یک فرد نمی‌گیرند». این محرک‌ها که امروز تلاش زیادی برای کشف آن‌ها می‌شود، نمودهای مختلفی دارند که در جامعه‌شناسی آن را ذیل مکانیزم انطباق اجتماعی یا همان Social Conformity بررسی می‌کنیم. انطابق اجتماعی کنش تطبیق نگرش‌ها، باورها و رفتارها با هنجارهای گروهی، سیاست غالب یا اندیشه‌ی هژمون است.
علیه خود تنبیه‌گری؛
جریان‌های رسانه‌ای مختلفی این روزها، به دنبال اخته‌کردن هر کار و فعالیتی‌‌اند که «زندگی»کردن را در ایران ممکن می‌کند، از هنر و ورزش گرفته تا اقتصاد، به دنبال کورکردن تمام مجراها هستند. هدفشان در خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن این است که با غیرممکن‌کردن زندگی برای مردم، مردم را در برابر ساختار سیاسی بشورانند. چالش من اینجاست که عده‌ی زیادی از هم‌نسلان و نزدیکان من نیز به این دام افتاده‌اند. در واقع رنجش اصلی من که هدف نگارش این مطلب شد این واگذاری فکر‌کردن به موضوعات و پدیده‌هاست. انگار که عده‌ی زیادی از آدم‌ها این روزها، فکرکردن و نظرداشتن درباره‌ی پدیده‌ها را به جریان‌های فکری و گروه‌های مرجع در شبکه‌های اجتماعی و اطرافیانشان برون‌سپاری کردند. در موقعیت‌های مختلف صبر می‌کنند تا این افراد موضع‌گیری کنند و بعد موضع همین افراد را اکو می‌کنند. اینقدر این روزها این رفتار را پیرامون خودم دیدم و آن‌قدر برایم از این نسل تحصیل‌کرده و مثلاً صاحب‌اندیشه تعجب‌آور است که گویا واقعاً باید بعضی بدیهیات را نوشت و با مشت به صورت آدم‌ها کوبید تا تلنگری بخورند. در واقع مشکل فقط نوع نگاه‌ و فکرکردنشان نیست، مشکل مرحله‌ی اقدام بر اساس این افکار است. این روزها به‌خاطر همین اختلاف نظرها، که واقعاً حیرت‌انگیز است، روابط زیادی در اطرافم نابود شده است.
بازگشت به پیش:
قدیم‌ترها، زمانی که این همه «اتصال» وجود نداشت و دولت به معنای گسترده و بزرگ امروزی‌اش، هنوز در ایران شکل نگرفته بود، هم‌چنان زندگی در گوشه‌‌وکنار این سرزمین جریان داشت. بیش‌تر جمعیت ایران روستانشین بود و روستا محل نضج جهان‌بینی آدم‌ها و پاسخ به تمام نیازهای اجتماعی‌شان بود. کسی در روستا انتظار کمک از دولت در شخم‌زدن زمین‌هایش یا خرید محصولاتش را نداشت و اگر هم می‌داشت، دولتی نبود که بخواهد و یا حتی بتواند به روستایی کمکی در شخم‌زدن زمین‌هایش بکند و محصولاتش را پیش از گندیدن بخرد. تمام زحمت فصل کاشت و برداشت برای خود روستایی و اهالی همان روستا بود. جز نواحی شمالی ایران، در بیشتر این سرزمین فاصله‌ی روستاها از هم و از شهر آن‌قدری بود که جز برای مواردی بسیار حیاتی رفت‌وآمد به شهر به زحمتش نیارزد. همین، روستا بود و روستایی و خدای خودش، و نه چیزی بیشتر.
علیه بی‌تفاوتی؛
ایام ساده‌ای نیست، به سادگی نمی‌شود با آدم‌ها درباره‌ی امیدواری صحبت کرد اما مقصود من در این نوشتار امیدواری نیست، پیش‌تر گفته‌ام که چرا توأمان به امیدواری و بدبینی در این شرایط نیاز داریم و شاید لازمه‌ی خواندن متن پیش رو، نگاهی به پست «برای سال ۱۳۹۸: عریضه‌ای درباره‌ی بدگمانی و امیدواری» باشد.
برای سال ۱۳۹۶
اگر اینجایید، احتمالاً برای من پیام تبریک فرستاده‌اید و من در جواب لینک اینجا را داده‌ام یا با هم معاشرتی داریم و بین صحبت‌ها خواسته‌ام که  اینجا بیایید تا این چند خط را بخوانید؛ شاید هم ادواردو را دنبال می‌کنید و در فیدخوانتان اضافه‌اش کرده‌اید یا ممکن است حضرت گوگل شما را به اینجا کشانده باشد، الله‌اعلم، مهم این است که اینجایید و مهم‌تر اینکه تا ته می‌خوانید!
برای سال ۱۳۹۷
به دلایلی که خود موضوع نوشتاری دیگر است، تمایل دارم از هیاهوی عید تا حد ممکن فاصله بگیرم و دامانم را این زرق‌وبرق و تکاپوی هرساله پاک نگاه دارم؛ این فاصله‌گرفتن که سال‌به‌سال پر عمق‌تر و موثرتر می‌شود، مزایایی دارد، نخست اینکه اجازه می‌دهد نگاهی کلی و از بیرون به مسئله‌ی عید نوروز داشته باشم. این‌گونه می‌توانم نگاهی همه‌جانبه‌تر به آنچه در جامعه‌ی پیرامونم می‌گذرد، به آنچه اکنون داریم و آنچه از سنت‌ها وام گرفته‌ایم، بیاندازم و به‌تبع آن بتوانم تحلیل‌های خاص خودم را از اوضاع داشته باشم.