کسانی که دغدغهی «آموزش» انسانها و «پرورش» جانها را دارند، بهیک معنا کنشگران بدبینی هستند. اینها چه آگاه باشند چه نه در جهانبینیشان یک شرمساری همیشگی را تجربه میکنند. شرمساری از مواجه با جهان و جامعهی پیرامون خویش. شرمساری از «نابسنده» بودن و «ناکافی» بودنِ تلاشهایی که بتواند این جهان را جایی برای زندگی با کرامت و معنادار انسانها بکند و بدبین هستند زیرا که ظرفیت روانی و ادراک نقش فعلی انسانها در این جامعه را ضعیفتر از آن میدانند که بشود چرخ را طور دیگری چرخاند، این است که تمام هموغمشان را گذاشتهاند که «عالمی دیگر» بسازند و «از نو آدمی».
به واسطهی تجربهی زیستهشان نیز، دیدهاند که چطور «ابتکار»هایی انسانها را از بند فقر و جهل رهانیده و چطور «تلاشهایی» خاص، خط سیر جوامع را از درهی انحطاط بیرون کشیده؛ این است یک امیدواری عقلانیای دارند که اساسا با «آموزش و پرورش» میشود آدمی نو ساخت و بر شانههای این آدمیان جدید، عالمی جدید تصویر کرد.
لذا این کنشگران، «امیدواری بدبینانهای» دارند، اما همچنان بهواسطهی کنشگریشان آرزومند و تلاشگر هستند. معمولا در فعالیتهایی دیده میشوند که یا «توانمندساز» است، یا پیشه و حرفهی «معلمی» دارد، یا با مسئلهی «آموزش» روزهایشان را بدینگونه شب میکنند. اکثرشان با بچهها مهربان و خوشرفتارند، اوقات زیادی را با «دبستانی»ها سر میکنند و احتمالا اگر تبار خانوادگیشان را بگیری، یک واعظ، خطیب، آموزگار یا معلمی محترم میبینی که این مسئلهی شمع و پروانگی بین دانشآموز و معلم را جایی در فرهنگ زیستهشان نهادینه کرده است.
نامهای بزرگ و نهادهای سترگی در تاریخ ما در این آبوخاک چنیناند. از جندیشاپورها تا نظامیهها تا بیتالحکمهها، از رصدخانهها تا مکاتب، از مدرسهها تا دارالفنونها و از میرزاحسنخان رشدیهها تا تورانخانمهای میرهادی. لذا اینکه ابتکارهای آموزشی رنگارنگ ما اینروزها، در امتداد همان تلاشهاست و ما کاربست جدیدی نداریم. از اینرو سرمایهی گرانی بر دست ما و باری سنگین بر دوش نسل ما به ارث رسیده که این چندین هزار سال تجربه و خرد را که ارثیهی میهنی ماست را به نسلهای بعدی بسپاریم و البته مراعات اقتضائات جهان امروز را داشته باشیم و «طرحی نو» دراندازیم. اما این طرح نو پیش از انداختهشدن چگونه توسط خود ما فهم میشود؟ آیا پرسشهای درستی را پیش از هر طرحی میپرسیم؟
از «جهان» به کودکان چه میگوییم؟ از معرفت و علم و هستیشناسی چطور؟ چگونه در مسیر آشفته و سخت فهم اینجهان کمکشان میکنیم؟ برای جنگهای معرفتی و فرهنگی چگونه مهیا میسازیمشان؟ از «ایران» به دانشآموزهایمان چه گفته میشود؟ چگونه «مهراندیشی»، «عیارمسلکی» و «پهلوانپروی» نهفته در این فرهنگ را به نسلهای تازهمان منتقل میکنیم؟ از گذشته و آیندهی ایران چه میگوییم؟ از جغرافیای ملتساز و مسئلهی باستانی «میهن» چه میگوییم؟ چگونه میخواهیم در میان جریان وحشتناک رسانهای پر زور غرب و شرق، آن «ایدهی ایران» را شرح دهیم؟ از «آینده» چطور؟ بازارکار آینده به چه شکل است؟ چه شایستگیها، چه دانشها، چه مهارتهایی باید دانشآموزان در این تنفس دوازدهساله فرا گیرند پیش از آن که طوفان بزرگسالی آغاز شود؟ چگونه باید «تغییرات سریع» امروز و آینده را تاب بیاورند؟
این پرسشهایی است که هر پدرومادر آگاهی، هر کنشگری، هر معلمی روزمره با آن در گریبان است. مسئولیت ما، فعالان نهاد آموزشی واقع در متن جامعه، شاید به مراتب سنگینتر از نهادهای حاکمیتی باشد، زیرا که ما کیفیتی که باید باشد را میبینیم و الباقی نابینای آنند و دیگر آنکه ما مدیومهای روز را میشناسیم و الباقی غریبهی آنند.
من فکر میکنم که هر کنشگری در فضای آموزش و پرورش ایران، پیش از هر کنشی، باید پاسخ خود به این مسائل را مشخص سازد. فهم خود را از مسئلهی آموزشی و پرورشی امروز ایران بار دیگر باز اندیشی کند و اگر سمتوسوی ایدهی قبلی خود انحرافی هرچند کوچک از ارزشهای اصلی دارد و یا فهمش از مسئله به هرکدام از این پرسشها پاسخی متقن نمیدهد، بهجای کنشگری دستازکار بشوید که امروز بهقدر کافی نیازمند واچیدن هستیم.