در نوشتار «برای سال ۱۴۰۳: عزلت جمعی و ایدهی ایران» گفته بودم که ما به یک «عزلت جمعی» نیاز داریم. این عزلت تنهاراه پیشرویمان برای آلوده نشدن به جریان اصلی روایتهاست. این عزلت جمعی چیزی شبیه به یک سازهی ذهنی مشترک است، فضایی که امکانی برای خلق چشمانداز جدید فراهم میکند که از دل آن کشف یک روایتی تازه برای ایران میسر است. مقصدهای مختلفی برای این سازهی جمعی و کیفیت این عزلتگزینی بهنظر میرسند اما بهگمانم همگی نقطهی شروع یکسانی دارند: پالایش محتوای مصرفی.
در «ساز خوش مخالف: در اهمیت مخالفت پیشفرضانه» تلاش کردم که بگویم که چطور سازوکارهای انطباق و همنوایی اجتماعی، بیآنکه حواسمان باشد ما را با روایت غالب جمع همنوا میکند. اینکه چطور مغز ما سیمکشی شده است تا به رفتارهای موافق اطراف ما پاداش دهد و هرگونه اندیشهورزی نو/ناهنجار را سرکوب کند. آنجا «مخالفت کردن پیشفرضانه» را به عنوان راهحلی دمدست برای اصالت بیشتر رفتارها و اندیشهها پیشنهاد کردم، اما اکنون فکر میکنم ماجرا پیچیدهتر است.
اینطور بهنظر میرسد که آنقدری در داستانها و روایتهای مختلفی از جهان غرق شدهایم که نمیتوانیم بهراحتی دنیا را بیرون از عینک این داستانها ببینیم. نسبتمان با روایتهایی که پدیدههای نوظهور جهان پیرامون را توضیح میدهند نیز گویا بههمین شکل است. این روایتها آنقدری ما را در خود مکیدهاند و آنقدری مکانیزمهای بازتولید این روایتها در رسانههای جمعی۱ پر زور است که ممکن است حتی نفهمیم چگونه روایتی تازه را پذیرفتهایم و چگونه این روایتها فهممان از زندگی و رویکردمان به جهان جدید را قبضه کردهاند. این روایتها، نظیر ذرات هوا پیرامون ما هستند و ما نمیبینیمشان، اما با هر دم، آنها را میبلعیم.
«ما آگاه هستیم و رسانههایمان را خودمان انتخاب میکنیم» و «اجازه نمیدهیم که پروپاگاندای قدرت شیوهی شناخت ما از دنیا را شکل دهد»، «ما فریب بیلبوردها و شبکههای خبری را نمیخوریم»، «ما حواسمان هست که جریانهای مختلف رسانهای داشته باشیم.» گزارههایی از این دست که با قدرت گرفتن رسانههای اجتماعی و پدیدهی خبرنگاری مشارکتی۲ بیشتر شنیده میشود اگر نگویم ابلهانه، سادهانگارانه است. با حرکت از رسانههای جمعی به رسانههای اجتماعی۳ بکر نگه داشتن سویهی انتقادی این روزها به این راحتیها نیست و ما اکنون درون دستگاههای تبلیغاتی مختلفی زندگی میکنیم که «پروپاگاندای مشارکتی»۴ را روی میز گذاشتهاند و تمام آدمهای اطرافمان «سفیر برند» یک روایتی هستند.
حسین درخشان جایی در بلاگپست «وبی که باید نجات دهیم» صورتبندی جالبی به وضعیت فعلی داده است. او میگوید که روند فعلی شبکههای اجتماعی یک پارادیمشیفت جدی از وب قبلی است. جایی که وب نقش کتاب-اینترنت را بازی میکرد و اکنون در حال ارائهی یک رابطهی تلویزیون-اینترنت است. هرچقدر وب قبلی یک ارتباط غیرخطی داشت، وب فعلی یک حالت خطی متمرکز دارد. وب در زمان اختراع به عنوان شکلی از تلویزیون تصور نمیشد. اما چه بخواهیم چه نخواهیم به سرعت شبیه تلویزیون میشود: خطی، منفعل، برنامهریزی شده و درونگرا.۵
نسلهای پیش از ما، مخاطبین جریان اصلی تولید شده توسط «رسانههای جمعی» بودند، خود را مخاطب میدانستند و نه بیشتر. نسل فعلی فعال در شبکههای اجتماعی، بهخاطر فضای «تعاملی» در رسانههای اجتماعی، ادراکی مبتنی بر ایفای نقش و توهم تاثیرگذاری بر روایتها را دارد. یعنی اگر نسل قبلی مخاطب روایت جریان اصلی و مصرفکنندهی محتوای آن از تلویزیون و روزنامه بود، نسل فعلی ادراک مولف بودن دارد، و ماحصل ادراک منجر به ارتباطی عمیقتر، عاطفیتر و درونیتر با روایتها میشود تا جایی که فرد «سمپات» این روایت میگردد. یک فرایند سمپاتسازی را تصور کنید به وسعت اینترنت، به ابعاد شبکههای اجتماعی. سمپاتها در این مرحله و پس از «سرمایهگذاری» عاطفی – روانی بر این روایت، حالا خود سوژهی «پروپاگاندای همتابههمتا»۶ میشوند. این سمپاتهای گمنام، حالا دیگر میتواند از فیلترهای شناختی اطرافیان خود در شبکههای اجتماعی بگذرند و صرفاً با اشتراکگذاری یک پست، فضایی مستعد در افراطیان خود برای پذیرا شدن به این روایت فراهم کند. چیزی شبیه به دوران نهفت یک ویروس با قابلیت سرایت.
سمپاتها همدیگر را تقویت میکنند، از هم حمایت میکنند، جلوی انحراف همدیگر از باور به روایت اصلی را میگیرند۷، مناسک خاص خودشان را ایجاد میکنند و رفتهرفته تبدیل به «فرقه» میشوند. بله! فرقه. فرقههایی با مناسک مشخص، رسومات و باورهای اختصاصی و باورمندان جدی. قبلاً اگر رسانههای جمعی یک رابطهی خطی را پیرامون روایتهایی مشخص میساختند، امروز شبکههای اجتماعی یک الهیات مشترک پیرامون آن روایت میسازند، فرقهپروری میکنند آنهم با قدرت اینترنت. قبلاً اگر استخدام باورمند برای ادیان و یا روایتهایی مثل کمونیسم چندین سال طول میکشید و در انتها عددشان به میلیون میرسید، اکنون با مکانیزم توزیعشدهی فرقهسازی در اینترنت مواجهایم.
این ابزار، بسیار قبل از این که شاخکهای روشنفکرها را تکان بدهد، توسط صاحبان قدرت در جهان کشف شد. اینها بهخوبی یاد گرفتهاند که چطور مرز بین یک تلاش جمعی برای اکوی یک روایت واقعی را با یک تلاش سازمان یافته محو کنند. و ما هر روز، پیش از آنکه بهخواب برویم، درگیر یک روایتی تازه از روایتهای مختلفی شدهایم که در جهان رسانهای روزمره به ما ارائه شده است. برخلاف عصر پروپاگاندای کلاسیک، اینبار این اطرافیان ما در شبکههای اجتماعی هستند که به ما میگویند که چگونه ووک باشیم، دربارهی غزه و اسرائیل چه نظری داشته باشیم، نسبتمان با کشور و منطقه چه باشد و چطور دربارهی گرمایش جهانی فکر کنیم. ما هم هربار که به این شبکهها سری میزنیم مدامومدام در مواجه این وضعیت قرار میگیریم که تصمیم بگیریم که آیا به فرقهی باورمندان به ووکسیم بپیوندیم یا نه؟ فرقهی تحریم تیم ملی چطور؟ من برداشتم این است که حفظ اصالت فکری در حالی که در روز چندین ساعت شبکههای اجتماعی را دنبال کنیم، تقریباً غیرممکن است. تا وقتی در معرض این عفونت واگیردار باشیم، احتمال سالم ماندن وجود ندارد.
از طرف دیگر، نمیشود سویهی انتقادی را بکر نگهداشت وقتی تمام اطرافیان به فرقهی خاصی ارادت دارند و تو را بهصورت مداوم به این فرقه دعوت میکنند آنهم با ارسال یک پست ساده اینستاگرام و یا لینک یک توئیت. من فکر میکنم اولین قدم برای خلق یک روایتی جدید، زدودن اندیشهمان از روایتهای دیگر است و این مهم جز با ترک قهری شبکههای اجتماعی حاصل نمیشود. حتی میخواهم یک قدم فراتر بروم و بگویم که مراودهی فکر و تبادل نظر با آدمهایی که وقت زیادی در شبکههای اجتماعی میگذرانند نیز، از همینسو باید پرهیز شود. کسانی که وقت خوبی را در مقابل تلویزیون و شبکههای کابلی و ماهوارهای میگذارند نیز همچنین بدون آلودگی نیستند. اپلیکیشن توییتر و اینستاگرام را از موبایل پاک نکنید، حسابکاربریتان را دیاکتیو کنید و از آدمهایی که وقت خوبی آنجا صرف میکنند بپرهیزید که تجربهی پاندمی اخیر نشان داد بهترین راه تا هنگام واکسن، قرنطینه است!
—
[۱] Mass Media
[۲] Participatory Journalism
[۳] Social Media
[۴] پروپاگاندای مشارکتی برگردان Participatory Propaganda است و جارگون پیشنهادی مقالات مرتبط. شخصاً پروپاگاندای توزیعشده را ترجیح میدهم؛ این وضعیت هرچه هست، مشارکتی نیست. بخوانید:
Asmolov, G. (2019). The Effects of Participatory Propaganda: From Socialization to Internalization of Conflicts. Journal of Design and Science, (6). https://doi.org/10.21428/7808da6b.833c9940
[۵] Derakhshan, H. “Iran’s blogfather: Facebook, Instagram and Twitter are Killing the Web.” The Guardian ۲۹ (۲۰۱۵).
[۶] Peer-to-peer Propaganda
[۷] در ادبیات مطالعات رسانه به این فضا اتاق پژواک یا eco chamber میگویند. البته من فکر میکنم این اتاقهای پژواک صرفاً وقتی کارکرد دارند که فردی قلابش از قبل گیر کرده باشد. انگار ابزاری برای «تجدید پیمان» است. نسخههای جدیدی از راهپیمایی و تجمعات که به باورمندان یادآوری کند، شما در باور به این ایده، تنها نیستید. بیشتر بخوانید که چطور تقویت صدا انجام میشود:
Wanless, A. R., & Berk, M. (2019). The Audience is the Amplifier: Participatory Propaganda. In Sage Handbook on Propaganda Sage Publications.