سالهاست برای ورزش به پارک ایرانشهر میروم. روند تغییرات فرهنگی و اجتماعی آن در تمام این سالها برایم جالب بوده است. البته بیشتر برایم سرگرمی ذهنی و سوژهای است که حواسم را از خستگی ورزش پرت میکند و میتواند نوعی نرمش ذهنی قلمداد شود.
این نوشتار البته برای میانههای تابستان است: امروز صبح اتفاق جالبی افتاد. وقتی به پارک رفتم، یک دختر و پسر احتمالاً ۱۷-۱۸ ساله در گوشهای از پارک مشغول محبتورزی به یکدیگر بودند، رهگذران و نگاههای خیرهی برخیشان هم وقفهای در روند بوسههاشان نمیانداخت، بعد از چند دور دویدن دور پارک و هنگامی که مشغول سردکردن بودم، زن و شوهری جوان به پارک برای ورزش آمدند.
از ظواهر آن زن و شوهر برمیآمد که «امروزی» باشند، یعنی حتی حجاب مرسومی که خانمها در پارک با آن دستبهگریباناند نیز روی سر آن زن دیده نمیشد. اتفاق غیرمنتظرهی این روایت نیز همینجا رخ داد، دیدم که این زن و شوهر به اتاقک نگهبانی پارک مراجعه کردند، نگهبان بیچاره را از چرت صبحگاهیاش بیدار کردند. با دست به آن دختر و پسر جوان در گوشهی پارک اشاره کردند و چیزی به نگهبان گفتند. بقیهی ماجرا را هم میتوان حدس زد، نگهبان به سمت آن دختر و پسر بینوا رفت و با تشر از پارک بیرونشان کرد! زن و شوهر «امروزی» که خیالشان راحت شد، شروع کردند به نرمش و گرمکردن. من هم دوچرخهام را باز کردم و از پارک بیرون زدم.
چیزی که از سر صبح برایم مسئله شده این است که چه کسی در ایران از عرف مراقبت میکند؟