کارفرما، چیزی در حدود ۱۵۰ هزارتومان ماهانه از حقوق من مالیات کسر میکند، این علاوه بر آن ۹ درصد مالیات بر ارزشافزودهای است که برای کالا و خدماتی که استفاده میکنم میپردازم. وقتی به این موضوع فکر میکنم که این مالیاتها، خرج دانشجویان در دانشگاهها میشود، قلبم به درد میآید. چرا من باید هزینه تحصیل یک دانشجوی دانشگاه شریف را پرداخت کنم؟ با در نظر گرفتن این نکته که اکثر فارغالتحصیلان این دانشگاه، خدمت و ارزشآفرینی خود را در جایی به غیر از این مرز و بوم به انجام میرسانند. اما ماجرا به پرداخت شهریه دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف ختم نمیشود.
چرا من باید هزینه تحصیل یک دانشجویی که بدون هیچ رغبتی، بدون هیچ تلاشی، بدون هیچ آیندهای یک صندلی در دانشگاه اشغال کرده است را بدهم؟ با این تفسیر که حتی هیچ علاقهای به رشته تحصیلی خود ندارد و جبر پروسه نابسامان سازمان سنجش او را در این رشته محصور کرده است. در رشته برنامهریزی اجتماعی و تعاون دانشگاه علامه طباطبائی، خیلی سخت است که یک نفر را بیابید که رشته مذکور در اولویت انتخاب رشته او باشد، هزاران دلیل وجود دارد که چرا دانشجویان علیرغم استعدادها و علایقشان، باز هم مبادرت میکنند به تحصیل در رشتههایی علاقه و استعدادی در آن ندارد، اما به گمان من یک دلیل مهم آن، ارزان بودن بیمنطق کالای «آموزش عالی» است. چرا خود او نباید شهریه تحصیلی خود را پرداخت کند؟ که اگر بنا بود بکند یا وارد این رشته و دانشگاه نمیشد یا تلاش و ممارست بیشتری برای امر تحصیلی و پژوهشی خود میکرد و اینچنین جای یک انسان با استعداد که دغدغه و پتانسیل در آن رشته دارد را، نمیگرفت.
حتی در رشتههای پر متقاضی در دانشگاههای برتر کشور نیز، باز برایم عیان نیست که چرا باید هزینهی تحصیل کسی که با علاقه و استعداد در رشتهای تحصیل میکند و با آن دانش و مهارت وارد بازار کار میشود و کسب درآمد میکند را من باید بپردازم؟ مگر بخشی از درآمد آن به حساب من وارد میشود؟ توجیه رایج آن، خدمتی است که آن فرد سرمایهگذاری شده در جامعه به انجام میرساند، خب مگر آن را رایگان انجام میدهد؟ چرا برای درس خواندن و مهارت کسب کردن یک نفر باید به او پول پرداخت کنیم، اما این همه آدم که کلاسهای خصوصی میروند، مهارت یاد میگیرند و وارد بازار کار میشوند، چرا آنان محق دریافت چنین پولی نیستند؟ چرا برای کلاس زبان من کسی یارانهای نمیدهد؟
قضیه کجا بغرنج میشود؟ آنجا که پول تحصیل این دانشجویان را نه فقط از جیب من که از جیب میلیونها کارگر که با زحمت زیاد و ساعت کاریهای بلند مدت کسب درآمد میکنند برداشته میشود، کارگری که مجبور است هر کالایی را ه درصد گرانتر بخرد تا خانوادههای دیگر با سطح درآمد بالاتر بتوانند فرزندشان را ارزان قیمت به دانشگاه بفرستند. با در نظر گرفتن این موضوع که حتی در همین دانشگاههای ارزان قیمت و رایگان دولتی نیز، فرزندان این کارگر شانس آنچنانی برای تصاحب صندلی ندارند؛ این رنج آور و ناعادلانه است. رتبههای برتر کنکور در نتیجه دانشگاهها و رشتههای سرآمد، منحصر به کسانی است که استطاعت پرداخت شهریهای مدارس غیر انتفاعی، کلاسهای کنکور و کتابهای گران قیمت را دارند؛ نه فرزند کارگری که در تهیهی لوازمالتحریر خود مانده است. [۱] سوبسید آموزشی را به نام و توجیه مستضعفین میدهند اما کام دانشگاه دولتی و سرآمد را مرفهین میبرند.
آنقدر کالای آموزش عالی در ایران ارزان است، حتی در دانشگاههای آزاد و غیرانتفاعی، که آمار دانشجویان ما سر به فلک کشیده است: ۲۵۶۹ مرکز آموزش عالی و نزدیک به چهار میلیون دانشجو و نزدیک به ۱۰ میلیون فارغالتحصیل دانشگاهی. این در حالی است که تعداد دانشگاهها در اغلب کشورهای پیشرفته جهان زیر ۵۰۰ دانشگاه است بهطوری که انگلیس ۲۹۱، کانادا ۳۲۹، ایتالیا ۲۳۶ و هلند ۴۲۳ دانشگاه دارند و برخی کشورهای اروپایی نظیر نروژ، سوئد، دانمارک، فنلاند و … زیر ۱۰۰ دانشگاه تأسیس کردهاند. این ارقام در واقع به ما میگویند که ۱۹ درصد جمعیت ایران، داعیه کار آکادمیک و پژوهشی دارند؟ [۲] با هیچ منطق توسعهای یا رفاهی، این ارقام جور در نمیآیند.
بیاثر سازی آموزش عالی
عدم پرداخت هزینهی آموزش عالی در ایران، آنقدر ارزش و کارآمدی این کالا را پائین آورده است که فارغالتحصیلان دانشگاهها، شانس کمتری در بازار کار دارند! [۳] در واقع شما وقتی وارد دانشگاه شوید، به نسبت یک کسی که مستقیم وارد بازار کار شده است، شانس کمتری برای تصاحب موقعیت شغلی دارید. تحصیلات عالیه در ایران، حکایت جانسوز مصرف انرژی را در کشورمان دارد. آنقدر برق، گاز و بنزین یارانهای در اختیار مردم گذاشتیم که هیچ تلاشی برای صرفهجویی یا استفاده بهاندازه از آن نمیکنیم، سرانه مصرف انرژی یک ایرانی ۴ برابر رم جهانی است. [۴] یک کالای بسیار عالی را با هزینه تمام شده بسیار گزاف با قیمتی بسیار نازل در جامعه توزیع میکنیم که این طبیعت بازار کار، تخصص، مسیر شغلی، کار پژوهشی و تحصیلات را در کشور برهم زده است. کسی که استعداد و ذوق نانوایی دارد، وارد دانشگاه میشود، کسی که باید بنای ساختمان شود وارد دانشگاه میشود، کسی که آرایشگر باید شود در صف کنکور عمرش را میسوزاند، کسی که باید تعمیرات موبایلی راه بی اندازد وارد دانشگاه میشود، چرا؟ چون پولی بابت آن نمیدهد. وقتی آموزش عالی را یک کالای بسیار گرانبهاست، عمومی کردیم همگان این انتظار را دارند که از آن منتفع شوند، چه کسی که بدان نیاز دارد چه کسی بدان نیاز ندارد.
دود این موضوع بر چشم چه کسی میرود؟ اول در چشم دانشجویی که استعداد، مهارت و توانایی کار پژوهشی و برخورداری از آموزش عالی را دارد، اما به علت شلوغی بیش از حد صف ورود به دانشگاهها، انگیزه و انرژیاش را از دست میدهد و حتی بعد از آن که وارد دانشگاه شد، با ازدحامی از دانشجویان فشل و بی انگیزهای که رغبتی به تحصیل ندارند همکلاس میشود و از کیفیت آموزشی برخوردار میگردد که فدای کمیت شده است.
بعد چه میشود؟ سیل کسانی که بدون انگیزه، دانش و مهارت، بدون یادگرفتن بستن یک پیچ در دانشگاه و صرفاً به لطف امر بوروکراتیک، با مدرک خود وارد بازار کار میگردند، آنگاه چه؟ شماری بر شمار بیکاران فارغالتحصیل میافزایند. زیرا نه رشتههای آموزشی ما، نه محتوای رشتهها و نه حتی سرانههای پذیرش دانشجوی ما در کشور مبتنی بر واقعیتهای بازار است و نه کسانی که در دانشگاهها تربیت میکنیم استحقاق رفع نیاز بازار را دارند و نه خود دانشجویان روحیهی کارآفرینی و راهاندازی کسب و کار را در خود پروراندهاند. اما چرا دانشگاه اینقدر بیخاصیت شده است؟
در یک کلام، دولت نمیتواند از پس برنامهریزی، سیاستگذاری و ارائه آموزش عالی در ایران بر بیاید. دولت نیاز بازار را نمیشناسند، نمیداند که باید روی چه موضوعی متمرکز شود و سرمایهگذاری کند، بهروز رسانی دولت با آنچه که در واقعیت تخصصها و بازار رخ میدهد امر محالی است، بوروکراتیک اداری – دولتی انرژیها را در دانشگاه میسوزاند و جدای از همهی اینها، دولت (State) در ایران بیش از آنکه در پی تولید متخصص باشد، در پی گسترش ارزشها و سلایق خود در نسل جوان است، و اساساً دغدغه «نهاد دانشگاه» را ندارد. قصهی بیمهری دولت به رشتههای علوم انسانی و علوم اجتماعی در تمام این سالها نیز، مؤید این مسئله است.
امروز، دانشگاه از عرصه آموزش بسیاری از صنایع خارج شده است، وظیفهای که دانشگاه مبنی بر تربیت نیروی انسانی دارد، در بسیاری از حرفهها و تخصصها در دانشگاه اتفاق نمیافتد و دانشجو باید جویای کلاسها و منابع آموزشی متعددی در بخش خصوصی باشد تا بتواند به مهارت و کیفیت لازم برای ورود به بازار کار برسد، رشتههای نزدیک به تکنولوژیای مثل مهندسی نرمافزار، سختافزار، علوم رایانه بیشتر از این موضوع رنج میبرند.
در آرزوی نهادی به نام دانشگاه
دانشگاه باید در مدار توسعه حرکت کند، چه توسعه اقتصادی، چه توسعه فرهنگی، سیاسی یا اجتماعی، یگانه وظیفه دانشگاه در این میان، تربیت نیروی انسانی است. بحث من عمدتاً درباره اقتصاد است، وقتی درباره توسعه اقتصادی صحبت میشود و اسم دانشگاه به میان میآید در واقع داریم از نیروی انسانی مولد در اقتصاد صحبت میکنیم، از کنشگرانی که رشد، پیشرفت و در نهایت توسعه اقتصاد را بر عهده دارند. از آنجا که در کشور ما، اکثراً توسعه (Development) به پیشرفت (Progress) و یا رشد (Growth) تقلیل مییابد، نقش دانشگاه همواره در مدار توسعه کمرنگ بوده است. توسعه یک امر درونزا و وابسته به نهاد دانشگاه است. نهاد دانشگاه با پژوهش و کشف مرزهای جدید، راه را برای اقتصاد میگشاید و از طرف دیگر با تربیت نیروی انسانی کارآمد، این توسعه را پیش خواهد برد. ما به بعد اقتصادی نهاد دانشگاه نیاز داریم و این موضوع از سه نظر حائز اهمیت است
- انجام پژوهشها و تحقیقاتی که امکان بازار و زندگی را توسعه دهند.
- تربیت متخصصانی که در بازار (دانش، صنعت، خدمات و کشاورزی ارزشآفرینی کنند.
- ترویج و ترقی کارآفرینی مبتنی بر پژوهش و شرکتهای دانشبنیان توسط academician ها.
و از سوی دیگر، ما به تکمله علوم اجتماعی (برنامهریزی اجتماعی، اقتصاد، ارتباطات، سیاستگذاری عمومی و …) برای برنامهریزی و کارکرد مطلوب این عناصر نیاز داریم. یک دانشگاه یا چند دانشگاه چنین توانایی ندارند، ما نیاز به شبکه علمی – دانشگاهی داریم که متصل به واقعیت موجود در جامعه باشد، جایی که در آن پژوهشگران، اساتید، مدیرهای علمی، دانشجویان در سیستم بهینه، دست به تولیدات علمی بزنند. این شبکه، به صورت ایزوله کارکرد ندارد، ملزم به اتصال به شبکه جهانی دانشگاه است. کنفرانسها، آزمایشگاهها، گروههای علمی، مراکز تخصصی دانش همه و همه در زیر نهادی به نام دانشگاه است که معنا مییابند. نهاد به ماهو نهاد. وقتی صحبت از خصوصیسازی دانشگاهها میشود، به سرعت آن را به درآمدزایی از دانشگاه، فروش مقاله و پایاننامه نویسی تقلیل میدهند. اما وقتی از خصوصیسازی صحبت میشود، اعطای استقلال به دانشگاه مد نظر است. خروج از سیطره و دخالت دولت در بخش بخش دانشگاه و سپردن دانشگاه به کسانی که دغدغه، تجربه و انگیزه آن را دارند و اعتباربخشی به دانشگاه در نتیجه کارکرد آن.
نتیجه صحبتهای من، بنگاه سازی دانشگاه نیست. بلکه شکلدهی به اکوسیستمی است که در آن، تحقیقات و پژوهشها، برای جامعه نافعه شوند. بتوان دانشجویان، اساتید و ماحصل فعالیتهای آنها را بهکار گرفت و از طریق شکلدهی به شرکتهای دانشبنیان، آنها وارد چرخه اقتصادی کرد. آنگاه است که دانشگاه، استاد و دانشجو در پی لاطائلات نمیرود، برای زنده ماندن مجبور است که به جامعه نگاه کند، مشکل جامعه را بفهمد، مشکل اقتصاد را بفهمد، مشکل دولت را بفهمد و از طریق ارائه راهحل برای حل این مشکل، ارزشآفرینی بکند، رضایت ایجاد کند و از این رضایت سود آفرینی بکند. [۵] یگانه مأموریت دانشگاهها در وضعیت فعلی کشور ما، مبتنی بر ارائه راهکار باید باشد، راهکاری علمی، مبتنی بر پژوهش و تحقیقات.
اما این چشمانداز چطور محقق میشود؟ اولین قدم آن است که دانشگاه باید دستش در جیب خودش باشد، چشم امیدش را از جیب دولت و مالیاتدهندگان قطع کند. مادامی که دانشگاه توانست آنقدر مؤثر ایفای نقش کند که هزینههایش را در بیاورد، آنگاه است که میتواند در تصمیمگیریهای خود، نهادی و خصوصی عمل کند. پول اگر از سمت دولت بیاید، دولت متوقع میشود که تصدیگری دانشگاه را نیز بر عهده بگیرد، هر وقت که دولت دست به تصدیگری زد، توسعه از دانشگاه سلب میشود.
اما در ادامه این پروسه، وقتی نهاد دانشگاه در چرخه مولد اقتصادی حضور داشته باشد، افراد سهیم و مولد هم سود میبرند، اینها رول مدل (Role Model) میشوند در جامعه، و افراد در جامعه میفهمند که با سرمایهگذاری در مسیر آموزش عالی میتوانند صاحب درآمد و موقعیت اجتماعی شوند. از این رو، کنشگر علمی، با انجام فعالیت علمی و پژوهشی برای ارتقا خود در نهاد دانشگاه و کسب درآمد و موقعیت اجتماعی بهتر، نفع عمومی نهاد دانشگاه و بعد از آن جامعه را در پی خواهد داشت. در واقع منفعت شخصی در جهت منفعت عمومی همگرا میشود. [۶]
در مدل نهادی و خصوصی دانشگاه، اساتید، هیئتعلمی موظف به تبدیل دانش خود به ارزش هستند. استادی که ملزم به ایجاد ارزش باشد، خواهناخواه نیازمند دانشجویان خبره است، دانشجویان خبره آموزشهای خوب میخواهند، برنامههای درسی به مرور سنگینتر و مبتنی بر نیاز بازار تنظیم میگردند، با ادامه این روند، اساتید فشل و ناکارآمد تصفیه خواهند شد زیرا نتوانستند ارزشی که به درد جامعه و اقتصاد بخورد را ایجاد کنند و در آن سو، به علت فشار و سختی فرایند آموزشی – که برای کشف و پرورش دانشجویان با انگیزه و توانمند ضروری است. دانشجویان بیانگیزه و ناتوان را تصفیه خواهد شد. برای درک مفهوم تصفیه دانشجو این آمار را در نظر بگیرید: در ایالاتمتحده، با در نظر گرفتن این موضوع که تنها ۶۶ درصد دانش آموزان وارد پروسه کالج و دانشگاه میشوند [۷]،با این حال، ۷۱ درصد دانشجویان موفق به فارغالتحصیلی میگردند.[۸] فرایندهای تحصیلی که سخت شود، دیگر ثروت و تمکن مالی نمیتواند عامل توفیق باشد، بلکه انگیزه، استحقاق و پشتکار این مهم را ایجاد میکند. رقابتی عادلانهتر با نتایجی درخشانتر.
برای شروع چه کنیم؟
حتی اگر همین روند نابسامان، ناهمگون و تبعیض ساز کنکور و انتخاب رشته فعلی را داشته باشیم باز هم ایده دانشگاه مستقل نباید امر محیرالعقولی باشد. شاید برای نیل به این موضوع، ابتدا باید چنین موضوعی را به صورت پایلوت در بعضی از رشتهها آزمون کرد اما بیشتر از آن که ما مشکل تکنیکال برای استقلال دانشگاهها داشته باشیم، مشکل معرفتی داریم. هنوز به درک آن نرسیدهایم که وابستگی مالی به منابع دولتی، از دانشگاه نهاد زدایی میکند.
بیایید برای فرض هم که شده، تصور کنیم سوبسید دولت از یک دانشگاه دولتی حذف شده است، برای مثال دانشگاه صنعتی شریف. دانشجویان متقاضی برای تحصیل در این رشته میبایست هزینه تحصیل خود را که شامل هزینههای آموزشی، لجستیک و خدمات است پرداخت کنند، ببینیم چه اتفاقی میافتد. بودجه دانشگاه شریف در سال ۹۷، ۱۷۰ میلیارد تومان بود، تعداد دانشجویان این دانشگاه در همهی مقاطع بالغ بر ۱۲ هزار دانشجو میشود.[۹] سرانه هر دانشجو از بودجه سالانه دانشگاه تقریباً ۱۴ میلیون تومان است و اگر بنا شود هر دانشجو در طول تحصیل خود این هزینه را برگرداند دانشگاه میتواند بدون نیاز به ارتزاق از بودجه عمومی، فعالیتهای خود را پیش گیرد، پیش رو گیری هر سیاستی، نیازمند بررسی ذی مدخلان است. باید دید که آیا دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف استطاعت پرداخت چنین هزینهای را دارند یا خیر. البته که باید سازوکارهای دقیقتری لحاظ شود، برای مثال دانشجوی دکتری به جای آن که هزینه پرداخت کند، باید حقوقی نیز دریافت کند و یا پرداختی یک دانشجوی ارشد و کارشناسی باید تفاوت داشته باشد. ملاحظات بسیاری وجود دارد، برای مثال دانشگاه شریف به واسطه پروژههای اساتید خود و یا سایر فعالیتهای مبتنی بر شرکتهای دانشبنیان، جریانهای درآمدی قابلتوجهی دارد. اما با این حال، برای سادهسازی مسئله، همان سالی ۱۴ میلیون تومان را لحاظ میکنیم.
نمیدانم تا کنون کار پژوهشی بر روی درآمد سالانه خانوارهایی که فرزند محصل در این دانشگاه دارند صورت گرفته است یا خیر، با توجه به آن که قبول شدن در این دانشگاه، مستلزم هزینه کرد مشخصی در سالهای دبیرستان و کنکور است، احتمال میرود که عموم دانشجویان حاضر در این دانشگاه از طبقه اقتصادی متوسط به بالا باشند، با این حال ما نرم اقتصادی خانوار شهری [۱۰] را برای این موضوع در نظر میگیریم: متوسط درآمد سالانه یک خانوار شهری در سال گذشته ۳۷ میلیون تومان و متوسط هزینه سالانه نیز معادل ۳۳ میلیون تومان اعلام شد تا میانگین درآمد سالانه خانوار ۴ میلیون بیش از هزینه باشد.[۱۱] در همین راستا، خانوارهای استفادهکننده از اتومبیل شخصی از ۴۷٫۶ به ۵۰٫۶ افزایشیافتهاند. در بدبینانهترین حالت ممکن، خانواده نیمی از جمعیت محصل در دانشگاه شریف دارای خودروی شخصی هستند. خانوادهای که استطاعت خرید خودروی شخصی را دارد، بلا شک، توانایی سرمایهگذاری بر روی نیروی انسانی خود را دارد و با اشتیاق نیز این کار را انجام خواهد داد. الباقی ۵۰ درصد؛ هرچند که من معتقدم کسانی که در واقع به جهت انگیزه، علاقه و استعداد میبایست در دانشگاه حضور داشته باشند اما نمیتوانند این رقم را بپردازند در اصل کمترتر است، اما به هرحال هر سیاستی محذوفانی دارد، حتی همین سیاست سوبسید سراسری محذوفانی را ساخته است. دانشگاه «باید» هزینه آموزش را از دانشجویان بگیرد، بههرحال آموزش تخصصی در دانشگاه دیدن یک هزینهای (Trade Of) دارد، نمیشود هم خر را داشت هم خرما را. خانوادههای ایرانی برای برگزاری یک مراسم عروسی یا ختم، خرجهای کلانی میکنند اما آیا برای سرمایهگذاری بر فرزندان خود حاضر نیستند یا نمیتوانند هزینه کنند؟
الباقی دانشجویان که توانایی پرداخت این هزینه را به صورت یک جا ندارند، آیا از دانشگاه حذف میشوند؟ میشود این امر را به حداقل رساند. میپذیرم که وضع مالی خانواده نباید آنچان در فرصت رشد فرزندان دخیل باشد، میتوان راهکارهای زیادی برای این موضوع در نظر گرفت. نخستین راه حلی که متبادر میشود پرداخت قسطی، پرداخت وام و باز پرداخت بعد از فارغالتحصیلی است که دانشجو توانسته است با یادگیری تخصصی، وارد بازار کار شود.
راهحل دوم پرداخت بورسیههای تحصیلی است، در همهی دانشگاههای دنیا، افراد خیر و صاحبنام، بورسیههایی ایجاد میکنند که طی آن دانشجویان کم استطاعت میتوانند با لحاظ کردن شرایطی از آن بورسیهها بهرهمند شوند. نوع دوم این بورسیهها، بورسیههای سازمانها و شرکتهاست، دانشگاه فرهنگیان یک نمونه کج دار و مریز از این موضوع در ایران است. بسیاری از شرکتها و منابع انسانی سازمانها، برای زنجیره تأمین نیروی انسانی خود مبادرت به ایجاد بورسیههایی در دانشگاهها و دانشکدههای مرتبط حوزه تخصصی خود میکنند، فعالیتهای وزارت نفت در دانشکده نفت دانشگاه شریف میتواند شروع خوبی برای این موضوع باشد.
راهحل سوم، کار دانشجویی است. بسیاری از دانشگاهها در دنیا، با پرسنل بسیارکم و با کمک دانشجوها اداره میشود، سپردن وظایف ساده مثل کتابداری، امور آموزشی، بوفه، دبیرخانه و نظیر اینها به دانشجویان علاوه بر کمک مالی به ایشان، هزینههای دانشگاه را بسیار تقلیل میدهد.
راه حل چهارم کار پژوهشی است، در تمام دانشگاههای دنیا، پروژههای پژوهشی، آزمایشگاهها، پژوهشکدهها و کارگروههای مختلفی وجود دارند که اساتید و پژوهشگران در آنها مشغول به فعالیت هستند، دانشجویانی که نیازمند بورسیه تحصیلی هستند میتوانند کار پژوهشی در درون این پروژهها و آزمایشگاهها را به انجام رسانند. خیل عظیم دانشجویان ایرانی که در دانشگاههای کشورهای دیگر پذیرفته میشوند، از این طریق از پس هزینههای سرسامآور دانشگاهها بر میآیند. در این میان، دستیار استاد شدن نیز میتواند کمککننده باشد.
موخره
با تمام اینها، ممکن است که حدی از قشربندی با واقعی شدن هزینههای آموزش عالی رخ دهد، منکر آن نیستم. اما ما فعلاً نیازمند برون داد مناسب دانشگاهها هستیم، انشاءالله کسانی از این دانشگاهها خارج شوند که برای این مشکل و نابرابری فکری اساسی کنند. تمام نیت من از این نوشتار، این است که این تلقی را که آموزش عالی یک کالای عمومی است در اذهان عمومی حذف کنیم و به سمت نهادسازی در آموزش عالی پیش برویم. دانشگاههای تهران به تنهایی از بعضی از استانها بودجه بیشتری از دولت دریافت میکنند، وقتی درمورد مالیات مالیاتدهندگان صحبت میکنیم باید خیلی محتاط باشیم، دولت میتواند و حتی میبایست از محل این مالیاتها در طرحهای بلند مدت علمی و پژوهشی سرمایهگذاری کند اما این که شهریه دیگران را بدهد؟ آنچنان مطمئن نیستم.
نقدی که در انتها به آنچه که گفته شد، میپذیرم آن است که بخشی از ساختار ایده آل ترسیم شده در این نوشتار، که عمدتاً سازوکار دانشگاههای مطرح دنیا و البته اغلب امریکایی – انگلیسی هسته، با وضعیت نظام آموزش عالی ما همخوانی ندارد؛ رسیدن به چشمانداز مطرح شده، نه آن که غیر قابل دستیابی باشد، بلکه بیشتر به زیرساخت سیاسی نیاز دارد. و از سوی دیگر، ربط دادن تمام مشکل ناکارآمدی دانشگاه به ارزان بودن آن مقداری تقلیل گرایانه است.
در دانشگاههای برتر دنیا، جدا از هیئتامنای به شدت قوی و صاحبمنصب در پژوهش و بازار، بازار صنعت و صادرات در آن کشورها بارها و بارها، قویتر و بزرگتر از ایران است، به عبارتی، بازار و صنعت در ایران آنقدر فشل است که حتی اگر دانشگاه را در محیط ایزوله، بهینه کنیم و سیرکولیشن مالی آن را در جریان بازار و صنعت تأمین نماییم، این امر غیرممکن نیست که در محیط واقعی و غیر ایزوله شکست نخورد.
زیرساخت سیاسی اما چطور میتواند این چالش را حل کند؟ در حالت اول سازش با جامعه جهانی و دسترسی به بازارها و رقابت در بازارهای وسیعتر است که با توجه به اوضاع سیاسی کشور بعید به نظر میرسد. اما حالت دوم قائل شدن به جبرهای منطقهای و ایجاد سلسله محیطهای ایزوله منطقهای است که با فرهنگسازی و پروموت سیستم علم، آموزش و نوآوری، جریان ایجاد دانشگاه آزاد و باز شدن به ای طوایف سیاسی-اقتصادی به نهاد دانشگاه تسریع شود که بیش بینی میشود، در اکوسیستم حاصله، دانشگاه بتواند جریان سازی کند، که البته خود موضوع نوشتار دیگری است.
—————-
[1] رتبه های برتر از مدارس لوکس می آیند. | فرارو | ۲۴ مرداد ۹۶
[۲] دانشگاههای ایران به روایت آمار و ارقام | ایسنا | ۹ خرداد ۹۷
[۳] شانس پایین اشتغال فارغالتحصیلان نسبت به عموم جامعه | ایسنا | ۲ فروردین ۹۷
[۴] ایران ۴ برابر دنیا انرژی مصرف میکند | فارس نیوز | ۱۱ تیر ۹۷
[۵] Creating Wealth from Knowledge.
[6] این بخش از متن، از مناظره جلسه سوم درس-گفتگوی «دانشگاه و بازار» با حضور دکتر فکوهی و دکتر نایبی در مدرسه آزاد فکری دانشگاه صنعتی شریف برگزار شد، الهام گرفته شده است.
[۷] Last October, just ۶۵.۹ percent of people who had graduated from high school the previous spring had enrolled in college. Fewer U.S. Graduates Opt for College After High School, By Floyd Norris, The New York Times
[8] The average retention rate for freshmen at American universities is 71.2%. A number of factors can entice students to drop out of college. In fact, students with a 2.2-3.0 GPA are the most likely to drop out of college. College Factual
[9] بیانیه کانون صنفی استادان دانشگاه شریف درباره بودجه سال ۹۷ | ایسنا | ۶ بهمن ۹۶
[۱۰] با توجه به سیاست های بومی گزینی
[۱۱] متوسط درآمد و هزینه یک خانوار شهری چقدر است؟ | دنیای اقتصاد | ۱۵ شهریور ۹۷