پرش به محتوا

چند نکته درمورد میانه‌روی با نگاهی به کتاب اعتقاد بدون تعصب پیتر برگر

با گسترش پدیده دین گرایی در غرب دو واژه «نسبی‌گرایی» و «بنیادگرایی» به‌شدت سر زبان‌ها آمدند، نسبی گرایی داعیه‌دار تسامح با مهاجرین، ادیان و فرهنگ‌های گوناگون بود و از طرف مؤمنین و اقلیت‌های فرهنگی نیز مدافع تقلیل دستورهای دینی و فرهنگی به موازین جامعه میزبان؛ بنیادگرایی نیز در هر دو سو بر آتش مخالفت می‌دمید و خواستار حفظ ارزش‌ها و مؤکد بر مشروعیت انحصاری بود. اما در این فرصت می‌خواهیم در مورد میانه‌روی صحبت کنیم، میانه‌روی در یک کلام، از نسبی‌گرایی و مطلق‌گرایی پرهیز می‌کند؛ امری که امروز نیازمند آن هستیم.

هم بنیادگرایی و هم نسبی‌گرایی هر دو دارای ایرادات فراوانی هستند، هر دو دارای رگه‌های پررنگی از قطبی گرایی افراطی هستند که فاصله‌شان با اصل موضوع از چهار انگشت کمتر است؛ در بنیادگرایی ما با نوعی تعصب ناشی از دُگماتیسم روبروییم که بازگشت به یک دوره طلایی از سنت را دستور کار خود قرار داده است (و البته سنت‌گرایی نیست) و در لایه‌هایی از نسبی‌گرایی نیز با تکثرگرایی افراطی، درگیر شناخت‌شناسی کاذبی هستیم که تمایز میان حقیقت، واقعیت و موضوعات عینی را نادیده می‌گیرد و با نوعی تسامح افراطی که خود نوعی دیگر از بنیادگرایی است روبه‌جلو می‌رود. بنیادگرایی و نسبی‌گرایی شباهت‌هایی نیز به هم دارند، هردوی آن‌ها پدیده‌های نسبتاً مدرنی هستند که در واکنش به نیروهای نسبی ساز مدرنیته سر برآوردند و در مواجه با نیروی نسبی ساز، نسبی‌گرا آن را با آغوش باز می‌پذیرد و بنیادگرا آن را تماماً رد می‌کند و البته دیگر رابطه بین این دو ایدئولوژی را می‌توان با شیطنت کمی حدس زد، درون هر نسبی‌گرا، یک بنیادگرا که در پی مجال بروز، آرمیده است.

پیتر برگر، جامعه‌شناس اتریشی تبار ساکن آمریکا این‌ها در مورد بنیادگرایی و نسبی‌گرایی در کتاب جذاب خود «اعتقاد بدون تعصب»* که با همکاری آنتون زایدرولد نوشته است، توضیح می‌دهد و در ادامه فصل یقین و تردید را در کتابش می‌گشاید. او درباره خدایان بی‌شمار مدرنیته می‌گوید: «در واقعیت ملموس تجربه، زندگی انسانی امروز، خدایان واقعی بسیار متعددی وجود دارند که برای جلب توجه و بیعت مردم با یکدیگر رقابت می‌کنند»؛ این را می‌گوید و تصریح می‌کند که در قرن نوزدهم این تلقی وجود داشت که ایمان به علم در پرتوی متین عقل می‌تواند توهم دینی را نیست کند و پیامبر این ایمان جدید را آگوست کنت می‌داند و آیین این ایمان را علم تجربی و ایدئولوژی پوزیتیویستی؛ او می‌گوید ایمان هیچ‌گاه از جامعه انسانی رخت نبسته است، بلکه سوی پیکان ایمان هماره می‌چرخد تا خدایی تازه بیابد.   پیتر برگر را می‌توان استاد خرده‌گیری به تمام روال‌های معنایی موجود دانست، روزگاری که همگان باور دارند سکولاریزاسیون جهان را در نوردیده است برگر می‌آید و کاسه کوزه انفجار جنبش‌های دینی آن هم از نوع پرشورش را بر سر جامعه شناسان دینی می‌کوبد و یا اگر تا پیش‌ازاین نسبی‌گرایی به‌عنوان یک ویژگی روشنفکری لازمه زیست در مدرنیته پذیرفته می‌شد، برگر کارش این است که پایه‌های مشروعیت آن را زیر سؤال ببرد. با این همه لازم به ذکر است که کارش این بود! برگر در سال ۲۰۱۷ همین پارسال، مرد.

برگر از تکثر صبحت می‌کند، تکثر دینی، سیاسی و اخلاقی، دیدگاه‌هایش در مدرنیستم و دالان‌های پست‌مدرنیسم بررسی می‌کند، فرایند نسبی سازی را شرح می‌دهد و این‌که اساساً نسبی گرایی و بنیادگرایی چیست و بحث دفاع شناختی را عنوان می‌کند و این‌که اصولاً چرا باید مواظب دایره محتوایی که دریافت می‌کنیم باشیم. شاید اکنون‌که روزهای سال ۲۰۱۸ را سپری می‌کنیم برای معنا یافتن میانه‌روی بتوان با تحکم خوبی، قطعیت را در دفاع از آزادی و حقوق فردی تجویز کرد، اما برگر اصرار زیادی دارد که مشخص کنیم دقیقاً کدام آزادی؟ کدام آزادی است که همه ابنا بشر آن را مستحق هستند؟ او این سؤال را می‌پرسد و توضیح می‌دهد که آزادی مد نظر ما، آزادی منفی لیبرالیسم کلاسیک اروپایی نیست که قصد دارد دولت را از بیخ و بن براندازد، بلکه آزادی مثبتی است که عمل خلاقانه در همه ابعاد زندگی را تضمین بکند. آزادی منفی همان آزادی از همه محدودیت‌هاست، ادامه می‌دهد که درون هر لیبرالیست دوآتشه‌ای، یک آنارشیست بالقوه خوابیده است اما همچنان افراط در آزادی مثبت را که نوعی فردگرایی نامحدود است و هیچ معیاری را فراتر از سلیقه خود نمی‌پذیرد، قبول نمی‎کند چراکه این خود یک آنارشیسم واضح است. بحث را از نگاه او پی می‌گیریم.

هدف از آزادی چیست؟ پاسداری ارزش‌ها و کرامت انسانی! البته شاید این پاسخی با داوری ارزشی نسبت به موضوع باشد که برگر به آن اشاره نکرده است، اما پیش‌فرض بحث را در ادامه بر این گزاره قرار می‌دهیم که البته نیاز به اغماض خاصی ندارد، این آزادی خاستگاه‌های مشخصی دارد، حداقل می‌توان با استدلال قوی‌ای مطرح کرد که تمام ادیان ابراهیمی در این موضوع پیشگام بوده‌اند وقتی صحبت از برابری انسان‌ها در پیشگاه خدا و لزوم حفظ کرامت انسان‌ها نسبت به یکدیگر سخن می‌گفتند، لذا اگر اندیشه‌های آزادی را محصور و محدود به غرب بدانیم دچار یک خطای قوم نگارانه شده‌ایم، اما در این میان باید اشاره کرد که فقط در تمدن غرب است  که ادراک واضحی از معنای آزادی و حقوق افراد در سیاست، قانون و عرف جامعه مدنی نهادینه شده است و می‌توان بر مبنای آن رفتار کرد و تضمین‌های مشخصی داشت.

بیشتر توضیح می‌دهم، ما در جامعه‌شناسی، جامعه را متشکل از نهادهایی می‌دانیم که کارکردهای مشخصی دارند، از جمله پاسخ به نیازهای موجود در جامعه و یک نوعی رابطه افراد با دستگاه‌ها، سازمان‌ها و الگوهای جامعه؛ در یک جامعه نهادهای مشخصی فعالیت می‌کنند، خانواده به عنوان نهادی برای تولیدمثل، پاسخ به نیاز جنسی و تربیت اولیه، آموزش به‌عنوان نهادی برای تلقین تربیت عمومی و توانمندسازی افراد، نهاد مذهب، نهاد دولت و …؛ در یک جامعه هرچقدر هم که افراد آن جامعه علاقه راستینی به باورها، ارزش‌ها و هنجارهای آن جامعه  داشته باشند، باز، اعتقادات و اندیشه‌های مختلف و ناسازگار باسابقه اندیشه‌ها و ارزش‌های موجود، در زمان‌ها و مکان‌های مختلف بروز و ظهور می‌یابد، اما عمر چندانی ندارند و پیش ازآن‌که بتوانند جایگاه خود را در جامعه تثبیت کنند توسط سازوکارهای موجود در جامعه از بین خواهند رفت، اما در میان آنچه پایدار می‌ماند و آگاهی درونی جامعه را می‌سازد و می‌تواند از نسلی به نسل دیگر منتقل شود که «نهادینه‌سازی» شود، برگر معتقد بود که آزادی و حقوق افراد آنگاه ضامن کرامت انسان می‌شود که دارای الزام نهادی باشند نه صرفاً هیاهوی گذرا ناشی از سر برآوردن چهره‌ها و سلبریتی های آزادی که همراه خود شور و جنبشی می‌آورند.

سؤال مهم‌تری اینجا مطرح می‌شود که آیا می‌توان آزادی و حقوق افراد را که زمینه‌ساز کرامت انسانی است، نهادینه‌سازی کرد؟ پاسخ این است که بله! می‌توان. چگونه؟ نهادهایی که عمده وظیفه این موضوع را دارند، مثلی را تشکیل می‌دهند که به آن مثلث دموکراتیک می‌گوییم. مثلثی با رأس های دولت، اقتصاد بازار و جامعه مدنی تشکیل می‌شود. اگر نگاه ساختار-کارکردگرایی نظر آنچه که دورکیم به جامعه داشت، داشته باشیم که جامعه را دارای تعادل می‌بیند و نگاه ایستایی به جامعه دارد، توازنی مشخص بین این سه رأس مثلث همواره در جریان است، هرچند که اختلاف زیادی بین هرکدام از این‌ها وجود دارد و فرسودگی و فرسایش هرکدام موجب تضعیف دو بخش دیگر می‌شود، اما درنهایت پس از بالانس‌های مکرر، توازن و اعتدال دوباره به رئوس این مثلث باز خواهد گشت.

کانون تعریف دموکراسی، دولت است. [۱] ما معتقدیم که دموکراسی  رابطه تنگاتنگی با اخلاقیات دارد، زیرا که ذات قدرت فساد آور است، درواقع ما نمی‌گوییم که در ساختارهای دموکراسی لیبرال فساد رخ نمی‌دهد، نه! میگوییم که در این ساختارها، دموکراسی تضمین سرنگونی فرد فاسد را می‌دهد و البته که این دموکراسی در دفاع از حقوق مشروع مخالفانش صراحت دارد. دموکراسی لیبرال ارزش‌هایی دارد که در حالت آرمانی می‌توان اکستریم آن‌ها را برای جامعه در نظر گرفت، آزادی، کرامت انسانی و حقوق بشر  که برای بقا در کنار هم به آن‌ها نیاز داریم.

اگر در دموکراسی وجود کنشگران سیاسی آزاد پیش‌فرض است، در اقتصاد بازار نیز وجود کنشگران اقتصادی آزاد باید پیش‌فرض باشد، در یک نظامی که مبتنی بر حقوق فردی است باید تضمین‌های خوبی دراین‌باره به کنشگران سیاسی و اقتصادی اجازه فعالیت بدهد. البته که چپ‌ها گرایش بسیار زیادی به دولت دارند و چپ‌های رادیکال، دولت‌محوری سرکوبگر  را مشروع می‌دانند و از آن‌طرف راست‌ها گرایش عجیبی به بازار آزاد دارند و راست‌های افراطی آنارشی رقابت نامحدود را دنبال می‌کنند اما همواره نسخه‌های معقولی برای هرکدام از این‌ها موجود است، کافی است که نگاهی دقیق و معتدل به موضوع داشته باشیم.

راست‎های معتدل، اقتصاد بازار و دموکراسی را دو روی یک سکه می‎دانند[۲]؛ آن‌ها یک اقتصاد نرماتیو با رقابت تنظیم‌شده را تجویز می‌کنند، از یک سو نقش تصدی‌گری دولت را نامشروع می‌دانند ولی از سوی دیگر دولت رفاه را تا حدی می‌پذیرند، در خصوص چپ‌های معتدل نیز به همین صورت است. اقتصاد بازار، شرط لازم برای دموکراسی در جامعه است، ما نمی‌توانیم حیطه آزادی‌های فردی که کرامت انسانی را تضمین می‌کند تنها در قیل‌وقال‌های سیاسی و اجازه اظهارنظرها و اکت های سیاسی بدانیم و معتقد باشیم مادامی‌که جای کنشگری سیاسی باز است دچار دموکراسی شده‌ایم، خیر! ما نیاز به آزادی‌های فردی در اقتصاد نیز داریم، اقتصاد آزاد شرط لازم برای دموکراسی است و البته که شرط کافی برای این موضوع نیست.

اما رأس سوم این مثلث، یعنی جامعه مدنی چه نقشی در این میان دارد؟ جامعه مدنی را اساساً انواع نهادهایی می‌دانیم که واسطه میان زندگی فردی و ابر ساختارهای جامعه مدرن یعنی دولت و اقتصاد هستند، نهادهای دینی از این نوع‌اند،  نهادهای مذهبی و دینی به‌مثابه ساختارهای میانجی میان افراد جامعه با ساختارهای کلان جامعه نقشی مفید ایفا می‌کنند، آزادی دینی و فرهنگی نیز شرط آزادی دموکراتیک است و اگر در جامعه‌ای محدودیتی برای آزادی دینی قائل باشیم، برای آزادی انسان محدودیت قائل بوده‌ایم و کرامت او را خدشه‌دار کرده‌ایم.

البته باید دید تا کجا باید آزادی دینی را مشروع بدانیم؟ این‌که مسلمانان در شهر مسجد داشته باشند برای انجام فریضه‌های دینی‌شان قابل‌قبول است، اما این‌که درون مسجد تبلیغ کفر کسانی که بیرون مسجد هستند را بکنند چه؟ قتل‌های ناموسی؟ این‌که زنان موهای سرشان را می‌پوشانند، یا افراد کار خود را برای عبادت رها می‌کنند شاید قابل‌قبول به نظر برسد اما ختنه زنان، روا داشتن مجازات مرگ برای خارج شدگان از دین را چطور می‌توان توجیه کرد؟ موضوعات خاکستری‌تری نیز اینجا وجود دارد، مخالفت والدین مسلمان از حضور دخترانشان در میادین ورزشی مختلط آیا باید پذیرفته شود؟ تفکیک‌های جنسیتی، عدم ارائه آموزش‌های سکشوال که درنهایت موجب تربیت نسلی با ارزش‌های مغایر با ارزش‌های جامعه می‌شود نیز جای تصمیم‌گیری دارد، زیرا که آسیب‌های فراوانی می‌تواند برای جامعه داشته باشد.

به ادامه بحث برگردیم، این سه رأس مثلث به‌طور عمده به سه نحله فکری – سه اندیشه در ارتباط هستند، لیبرالیسم،‌ سوسیالیسم (از نوع دموکراتیک) و محافظه‌کاری (غیر اقتدارگرا). موضوع مورد بحث ما این است که امکان میانه‌روی در هرکدام از این‌ها وجود دارد. لیبرالیسم با جدیت می‌تواند به فهم مطلقی تنها از بازار برسد و اندیشه‌های لیبرتاریانیسم را توجیه کند، سوسیالیسم می‌تواند با پیگیری دولت توتالیتر، سرکوب و کنترل ویژه‌ای بر تمام نهادهای جامعه داشته باشد و یک محافظه‌کار در طی یک پروژه ارتجاعی یک جامعه سنتی را دنبال کند که هر سه مذموم است؛ اما می‌توان در تعریف پروژه میانه‌روی، یک سری ارزش‌های یکسانی را در نظر گرفت، جلوگیری از مطلق‌سازی بازار و دولت؛ ستایش جامعه مدنی و شناخت مناسب بر محدودیت‌های دولت و بازار می‌تواند نقاط شروعی برای این موضوع باشد.

ما –جامعه‌شناس های امروز- اینجا هستیم تا بگوییم که سیاست میانه‌روی پاسخگوست، هم در دین، هم در اخلاق و هم در سیاست. ایدئولوژی رادیکال منجر به بنیادگرایی می‌شود و تکثرگرایی رادیکال جدایی کامل سیاست از اخلاق را دنبال می‌کند که نتیجه آن تسامح با وحشی‌گری و بنیادگرایی است. برگر به نقل از مارکس وبر دو الگوی اخلاقی را توضیح می‌دهد، اخلاق نگرش و اخلاق مسئولیت. اخلاق نگرش که بنیادگرایان و مؤمنان راستین تمایل عجیبی به آن دارند، اخلاق غایات مطلق نیز شناخته می‌شود،  در آن پاسخ تمام سؤالات اساسی و بنیادین داده شده است و هیچ‌گونه تکثر، تسامح  و رواداری را جایز نمی‌داند و اخلاق مسئولیت که محبوب سیاستمداران میانه‌رو است، آن‌ها می‌دانند که در سیاست هیچ امری قطعی نیست و موضوعات کمتر قطعیت دارند  و این نکته را مهم می‌داند که کرامت انسان‌ها باید حفظ شود.

برگر بحث‌هایش را ادامه می‌دهد و با مثالی سعی در جمع‌بندی  موضوع دارد، او می‌گوید: «ما نمی‌توانیم از آزادی‌ها و حقوق تمام افراد دم بزنیم اما آن را تا حد آرای سلیقه‎ای محض تقلیل دهیم» مانند این است که بگوییم: من شکنجه را محکوم می‌کنم اما به تو حق مخالفت می‌دهم شبیه این‌که من بتهوون را ترجیح می‌دهم اما تو آزادی که موتسارت را گوش دهی.

نگرش‌ها، اعتقادات، ارزش‌ها، باورها، جهان‌بینی‌ها و هنجارهای گوناگونی در یک جامعه زیست می‌کنند، در یک جامعه جهانی این گوناگونی به حداکثر تعارض با یکدیگر می‌رسد، شاید بیشترین تنش‌ها در میان نحله‌های سیاست و اداره کشور باشد، دیدیم که حتی در میان آن‌ها نیز می‌توان خط و مشی میان روی را دنبال کرد، در اینجا اصلاً بحث بر سر آن نیست که تمام ارزش‌ها و باورها و الگوها یکسان شود، خیر؛ بحث بر سر این است که باید در یک نقطه‌ای به وفاق دست‌یابیم،‌ آن نقطه مسلماً بنیادگرایی نیست؛ با سیطره مدرنیته بسیاری گمان کردند که آن نقطه نسبی‌گرایی است، باید بگویم، خیر آن نقطه‌ای که رواست در آن به توافق برسیم، میانه‌روی است. پیروی از یک سری الگوهای ارزشی جهانی و انسانی که متضمن کرامت انسانی باشد و البته مبنای زیستی، تکاملی و کارکردی جامعه و جهان در آن لحاظ شده باشد می‌تواند نقطه ثقل این میانه‌روی باشد؛ اگر کره زمینمان را نابود نکنیم و شعله‌های آتش‌افروزی جنگ میان ملت‌ها را ندمیم، سالیان سال توان و فرصت زیست بر پهنه زندگی را داریم، شاید با ترویج و پیگیری اصولی مثل میانه‌روی بتوانیم به یک وحدت همه‌جانبه برای آینده زیست خود و یک زندگی خوب، خوش و معنادار برای همگان دست‌یابیم، به امید آن روز.

 

_________________________________

* “In Praise of Doubt” که تحت عنوان «اعتقاد بدون تعصب» توسط محمود حبیبی ترجمه شده و در مجموعه «تجربه و هنر زندگی» نشر گمان به سرپرستی خشایار دیهمی در سال ۹۳ به چاپ رسیده است.

۱ البته مبرهن است که از دموکراسی لیبرال سخن می‌گوییم، (انتخابات آزاد، تغییر دولت، حق شهروندان برای مشارکت‌های سیاسی و ساخت احزاب و وجود رقابت‌های انتخاباتی واقعی) که ضامن‌های مطمئن برای حفظ حقوق افراد و آزادی‌های فردی در جامعه باشد، البته که دموکراسی‌های غیر لیبرال هم در جهان امروز زیست می‌کنند، دموکراسی‌هایی که اکثریت‌های مطلق هر چیزی را بر خود روا می‌دارند. و البته استبدادهای لیبرالیسمی نیز داریم.

۲ مقایسه کنید با یک دولت سوسیال‌دموکرات که پدرکشتگی مشخصی با بازار آزاد دارد.

۲ دیدگاه دربارهٔ «چند نکته درمورد میانه‌روی با نگاهی به کتاب اعتقاد بدون تعصب پیتر برگر»

  1. چند سوال برای فهم بهتر :
    ۱/ آیا باید به دنبال پیدا کردن وجوه مشترک سه ضلع مثلث باشیم و اون اشتراکات رو به عنوان مبنای تصمیم گیری ها و سیاست گذاری های اجتماعی قرار بدیم؟
    ۲ / در اندیشه میانه روی، مسئله تضاد های اساسی در بین جهان بینی نحله های مختلف فکری که در بعضی موارد کاملا روبروی هم قرار میگیرند و دیگری رو تکفیر میکنند را چطور میشه حل کرد؟

    1. من جواب سؤال یک و دو رو با هم می‌دم، بحث از اینجا به بعد دیگه ارزش مدارانه میشه، باید دید که آرمان‌ها و اهداف یک جامعه رو چطور تعریف می‌کنیم و برای رسیدن بهش چه مسیری رو می تونیم پیش بگیریم، کشور بوتان اولین کشوری بود که هدف کشورش رو به جای شاخص‌هایی مثل GDP افزایش شادکامی مردم گذاشت و انگلستان چند سال پیش به این جرگه پیوست، افزایش سطح رضایت از زندگی، شادکامی، خوشحالی، امید به زندگی، مشارکت اجتماعی این‌ها پارامترهایی هستند که می‌توانند اهداف دولت‌ها رو شکل بدهند، مقایسه کن با اهداف کشور خودمون که توسط اولیای نظام تصویب شده، آیا چنین چیزهایی می‌بینی؟ تمام هم و غم کشور توی شرایط فعلی مقابله با اسرائیل و گسترش مرزهای نفوذش توی خاورمیانه است درحالی که مردم به چیز دیگری نیاز دارند. و البته توی این موضوع باید سؤال های سختی رو پاسخ بدیم، اگر رفاه و خوشحالی مردم جایی در تعارض با استقلال حاکمیت قرار گرفت کدوم رو انتخاب می‌کنیم؟ اگر رفاه و خوشحالی مردم جایی در تعارض با ارزش‌های دینی قرار گرفت کدوم رو انتخاب می‌کنیم؟ شاید بگی این موضوعات سابجکیتو هستند، اما نه، میشه مصداق‌های عینی براشون ساخت و همشون رو میشه اندازه‌گیری کرد، براشون برنامه‌ریزی کرد، اولویت چینی کرد و به سمتشون پیش رفت. کتاب سیاست شادکامی رو توصیه می‌کنم مطالعه کنی که توضیح خوبی داده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *