چند وقتی است جایی تکه کاغذی چسباندهام که درباره «تغییر» بنویسم، حرفی که مدتها در فواصل گلویم خشکشده و اذیت میکند. ازآنجاکه به قول امیرخانی در پیشگُفتار نفحات نفتش این نوشتهها از گونه نوشته (essay) است و نه مقاله (article) دست و قلمم باز است هرآن گونه که میخواهم به این مقوله بپردازم و فارغ از نگاه آکادمیک به بیان تجربیات و مشاهدات خود اقامه کنم و خوب طبق عادت مألوف، درزمینهٔ پذیرش، نپذیرفتن، خرده گیری، بهین گزینی، اشکال و احیاناً ستایش این نوشته، آتش به اختیارید.
در ابتدا باید بگویم که مراد از «تغییر» را در این نوشته فعلاً تغییری تعبیر میکنم که نتوان با چشم غیرمسلح دید، تغییری که نیاز به تجربه کردن یا دانستن دارد مثل تغییر در باورها، رفتار، جهانبینی و یا نوع نگاه. چند موضوع عمده که خودم با آن دستبهگریبانم را توضیح میدهم و در پایان نتیجه دلپذیرم را حاصل میکنم. یک جورایی خود گویی و خود خندی!
چرا باید تغییر کنیم؟
۱- عقاید و رفتارهایمان برای خودمان نیست
سقراط میگوید که عموم رفتارها و نگرشهای ما به موضوعات، [ناخواسته] نشأت گرفته از فضای زیسته ما است، این دستمایه را ورز میدهد و سرانجام میگوید: «زندگیای که نیازمودهایم، ارزش زندگی کردن ندارد». جدا از ارزشگذاری سختگیرانه سقراط باید در برابر صحت تعمیمپذیر فرمایش او پیرامون نحوه شکلگیری هویت انسان، کلاه تواضع از سر برداریم. امروز به لطف پژوهشهای گسترده و ژرف روانشناسی میدانیم که بیشتر رفتارهای ما -چه خودآگاه و چه ناخودآگاه- برآمده از فرایندی است که میتواند منتج از یک تبعیت کورکورانه، تقلید و یا حتی ناشی از لجبازیهای دوران کودکی یا نوجوانی ما باشد. آلبرت بندورا -روانشناس خبره همروزگار- در نظریه یادگیری اجتماعی میگوید: «یک عنصر اجتماعی وجود دارد که مردم اطلاعات و رفتارهای جدید را از طریق مشاهده دیگران فرا میگیرند.» او در ادامه ارکان نظریه یادگیری اجتماعی را اعم از یادگیری مشاهدهای، تشویق درونی و فرایند مدلسازی تشریح میکند و نتیجه میگیرد: «اغلب رفتارهای انسانی به طور مشاهدهای و از طریق مدلسازی فراگرفته شدهاند: فرد از طریق مشاهده دیگران، ایده چگونگی انجام رفتارهای تازه را شکل میدهد. در موقعیتهای بعدی، این اطلاعات رمزی به عنوان راهنمایی برای عمل، در خدمت فرد خواهد بود». کموبیش نظریات فروید در خصوص دین و مذهب نیز بهنوعی اثباتی بر این مدعا هستند. برای هرکدام از گزارههای بالا میتوان بیشمار مثال یافت و آزمایش طراحی کرد –کما اینکه کردهاند- برای درک نزدیکتر این گزارهها شاید مشاهده پیرامون خود بد نباشد، علتیابی رفتارهای کودکان در بزرگسالانشان کار هیجانانگیزی در مهمانیهای خستهکننده و انزجارآور فامیلی است.
۲- تابع شرایط جامعه هستیم
ما افزون بر تأثیرپذیری از محیط زیستهی خود، خواه یا ناخواه، قربانی نگاه جامعه پذیرای خود میشویم، برای مثال، دید غالب جامعه فعلی من نسبت به یک دختری که وارد میانسالی شده است و موفق به ازدواج و تشکیل خانواده نگشته، منفی است. این دید آنقدر غالب است که ناخودآگاه واژه «موفق» را برای ازدواج بهکار بردم و احتمالاً شما نیز بدون درنگ از آن گذشتید. حالآنکه عدم ازدواج دختری تا میانسالی، در اصل معلول از تصمیم شخصی وی برای پرداختن به روابط خارج از چارچوب ازدواج کلاسیک و یا هر دلیل مطمئناً پذیرفتنیای برای خودش است، صرفاً بسنده کردن به موضوع تن دادن یک دختر به ازدواج کلاسیک برای قضاوت کردن کافی نیست؛ جالب آن که در مورد پسرها در جایگاه مشابه از عبارت «دم به تله ندادن» استفاده میشود یعنی در فضای مشابه با عوامل مشابه در یک امر یکسان، استانداردی دوگانه برای تلقی کردن وجود دارد، کدام پندار خردمندانه یا دستاویزی منطقی چنین چیزی را میپذیرد؟ در آغاز بند هم گفتم، ما هم قربانی نگاه جامعه میشویم.
۳- ناچار به رعایت روش پیشینیان هستیم
قطعاً بیشتر دیدگاهها، باورها، مناسبتهای موجود، رفتارها، کنشها و واکنشها از بنیه عقلانی، فرایند استدلالی و اصول منطقی روشنی پیروی نمیکنند، و اگر از آنها صرفاً بهعنوان حاصلی از آشفتگی های فکری و اندیش های افسار گسیخته نیاکان یا بزرگتران خود یاد نکنیم، باید بهعنوان یک پکیج رفتاری برای تاریخ و جغرافیای خاصی به آنها نظر داشته باشیم؛ نه بیشتر. و حالا، اگر بخواهیم راهحلها، سنت و روش زندگی پیشینیان که محصول شرایط ویژه آن دوران بود را برای امروز با شرایط یگانه و عجیبش بهکار گیریم باید آماده برای تحمل «درد و رنج» برآمده از بهکارگیری راهکارهای نابجا برای مسائل باشیم. این مثال را از دکتر مصطفی میراحمدی روزگاری شنیدم، گرچه ایشان در مواجه با فقه سنتی بهکار میبرد که پر بیراه نسبت به نوشته جاری نیست:
برخورد سه کودک با انباری از وسایل قدیمی، هاون سنگی، دیلم، زیلو و … را در نظر بگیرید، این سه کودک سه رویکرد دگرگون در برابر این وسایل اتخاذ میکنند. رویکرد کودک اول تمسخر است، رویکرد کودک دوم تصدیق بدین معنا است که بله چنین ابزاری چُنان وقتی کارکرد و کاربردی داشتند و اما رویکرد سوم تأیید است به این معنا که هاون به آن هیبت را بیاورد در آپارتمان ۹۰ متری و بخواهد از آن استفاده کند. رفتار کودک سوم به نوعی تمثالی از رویکرد امروز ما با پکیج اعتقادی، رفتاری، کرداری، منش، زندگی و عادات بزرگتران و گذشتگان است، دراینباره بیشتر نمینویسم و به اشاره به نوشتار قبلیام که عید هنگام در خصوص رسوم عید نوشتم و کتاب «فرهنگ عامیانه مردم ایران» از صادق هدایت بسنده میکنم.
۴- متحمل درد و رنجی هستیم که ناشی از ما نیست
ایراد اصلی ما در قبال پیش روگیری روش پیشینیان این است که آگاه نیستیم درد (معطوف به بدن) و رنجی (متمرکز بر روح/روان) که بر ما وارد میشود از این قبل است، درد و رنج را میفهمیم اما نمیدانیم چگونه مستحق این درد و رنج میشویم. میفهمیم که برای مثال، از همسر نامناسب و شرایط نامناسب حاکم بر رابطه خود درد و رنج میکشیم، اما نمیدانیم علتش انتخاب همسر به روش سنتی با معیارهای پدر مادرمان بوده است و نمیخواهیم چنین فرضی را باور کنیم و حتی حاضر به پذیرش ناصحیح و ناکارآمد بودن چنین روشی نیستیم و چنین تجربه ناخوشایندی را بر فرزند خود نیز تحمیل میکنیم. پس یک مشکل دیگر که با آن دستبهگریبانیم و پیامدهایش طاقتمان را طاق کرده ندانستن منبع درد و رنجی است که با پیش روگیری روش پیشینیان بر ما تحمیل میشود.
دیگران و شمایی که متن را به اینجا رساندهاید نمیدانم، اما یگانه کوشش خود را دست کم نسبت به خود، کاهش از درد و رنجی میدانم که بر نوع بشر تحمیل شده است. ما درد و رنج خود را از موضوعاتی مثل ناکامی در روابط عاطفی، ناکامی در موفقیت، ناکامی در پذیرش جامعه، ناکامی در رفاه برای بقا و ناکامی در مواجه با سختیهای زندگی متحمل میشویم که فُسوسانه باید بگویم مقدار فراوانی از این ناکامیها از جانب ما نیست. آلن دوباتن در ادامه بررسی فلسفه لوکرتیوس میگوید: «نگرش ما دراینباره که چه چیزی اساساً بهنجار است تعیین کنندهی میزان واکنش ما به ناکامی است». اگر نگاه حاکم بر موفقیت را دور بریزیم، حتی شاید در جایگاه کنونی کامروا باشیم! اگر نگاه حاکم بر زیباییهای رویهای و روابط عاطفی را کنار بگذاریم شاید در رابطه فعلیمان کامروا باشیم، اگر نگاه حاکم بر رفاه و درآمد را از خود بزداییم شاید در وضعیت مالی فعلی کامروا باشیم و بیایید بپذیریم که همه معیارها وابسته به نگاه ما و نگاه ما وابسته و تأثیرپذیر از نگاه جامعه زیسته ما است.
چه کار باید بکنیم؟
اینگاه چه باید بکنیم؟ در یک کلام تغییر مسیر فعلی به سمت مسیر زندگی بدون درد و رنج برای خود و دیگران، و این دگرش چیزی نیست که دفعتاً در جامعه رخ دهد و ما غریوی از آن از زندگی لذت ببریم. موضوع این است که برای آسوده زیستن نیاز به دستیابی به حکمت و هنری در زندگی داریم که چون از کودکی در ما چنین مفاهیمی نهادینه نشده است میبایست مفاهیم پیشین را تغییر دهیم که کار بسی سخت طاقتفرسا تر است. حافظ میگه:
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست / قومی دگر حواله به تقدیر میکنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر / کاین کارخانهایست که تغییر میکنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب / چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
چگونه تغییر کنیم؟
یگانه راه چاره را دکارت در برنامه فلسفی خویش -البته نه در موضوع فوق- عنوان کرده است، چلانده و مرتبط شده آن چنین چیزی میشود: یکم) سنجیدن (اندازهگیری) مداوم همهچیز، دوم) فراهم آوری استدلال و آشکارنماییای برای پدیدهها، سوم) شمارش و مهار مداوم برای حصول یقین از عدم جا افتادن موضوعی و چهارم) تکرار فرایند. نمیدانم از پس ظاهر کلماتش برمیآید یا خیر اما سعی کنید چند بار برای یک موضوع واحد چنین راهحلهایی را بهکارگیرید تا متوجه سختی و دشواری فراوان آن شوید. نمیدانم نگونبختانه یا خوشبختانه، اما هیچوقت متوجه نمیشویم که چرا بعضی از رفتارها را داریم، هیچوقت.
کموبیش چنین راه حلی را که سقراط خود برای زندگی و حضور جامعه بهکار میگرفت فارغ از افراط سقراط و نتیجه نامطلوبی که برای خودش داشت میتواند کارگشا باشد، چنین باز نوشتی را دوباتن پیشکش کرده است: ۱- دقت در گزارهها، ۲- یافتن استثناها، ۳- شک در تعریف، تغییر در گزاره برای شامل شدن استثنا و درنهایت ۵- تکرار فرایند.
اما یک نکتهای در میان است که فروگذاری از آن خود دستاویز درد و رنج میشود، میگویم که بیاییم نگرشهایمان را تغییر بدهیم تا راحتتر زندگی کنیم، اما جایی که قرار است تغییر نگرش، برملا ساختن و یا بهکارگیری آن خود موجب دردسر و درد و رنج بزرگتری شود، آیا باید انجام شود یا خیر؟ چیزی که روشن است این سؤال پاسخ روشنی ندارد، یعنی مشخص نیست که جامعه پذیرای ما تا کجا نسبت به تغییر ما انعطاف به خرج میدهد و یا چه راه مقابلهای را در پیش میگیرد و افزون بر آن مشخص نیست که در برابر کدام موضوع باید تواضع به خرج دهیم و در برابر کدام موضوع شمشیر را از رو ببندیم، سنکا میگوید: «حکمت یعنی تشخیص صحیح این که کجا آزادیم تا واقعیت را مطابق خواسته خود شکل دهیم و کجا باید امر تغییر ناپذیر را با آرامش بپذیریم.» و همینجا دستهبندی در میان تغییرات رخ میدهد، یک سری تغییرات است که جامعه نسبت به آن بیتفاوت است، مثلاً اینکه تصمیم بگیرید رابطهتان را گربههای محله اصلاح کنید و تمرین کنید که با آن ها کنار بیایید امری نیست که جامعه کنش یا واکنش خاصی نسبت آن داشته باشد اما فرض کنید که تصمیم بگیرید موافق با گرایش جنسی خود به همجنسگرایی روی بیاورید فارغ از قضاوت نویسنده جامعهای همچون جامعه فعلی ما، چنین تغییری را مشخصاً بر نمیتابد و هم قانون جداگانه و هم جامعه جداگانه از طریق اهرمهای خود شما را تنبه میکنند. اینجا موضوعی باید پیش کشیده شود در خصوص «در معرض گذاشتن تغییر» که جلوتر به آن میپردازم.
فرایند تغیر چگونه است؟
این را تجربی میگویم. در طول روز، در هنگام مواجه با محتوای مغایر با عقاید پذیرفتهشدهی ما شامل مطالعه یا حتی گعده با دوستان، با تعارضات زیادی مواجه میشویم، از دروازههای گوش و چشم، در لحظه هزاران اندیشه مغایر و متعارض بر صفحه قوه عاقله ما برخورد میکند و حتی بسیاری از این تعارضات را از ناخودآگاه خود به پیش میکشیم، اما اینکه چه اندازه به این تعارضات و اندیشههای مغایر مجال زنده ماندن و دفاع از خود بدهیم سؤال دیگری است که باید پاسخش را در بررسی رفتارهای روزانهمان پیدا کنیم.
الف. در نخستین مواجهات با تعارضها، غالباً آنها را ناشنیده و نادیده مگیریم، گویی که با نشنیدن و ندیدن ما نهاد را از اندیشه مخالف سلب کردهایم. اما بعضی از تعارضات که آشکارتر، راحتتر، مشکلگشاتر، سمجتر و یا قلبا مورد وفاق تر باشند، به مرحله بعدی میروند.
ب. بعد از چند برخورد، بالاخره مجال فکر کردن درباره تعارضات را با خود میدهیم. اما این به معنای پذیرش آنها نیست، در این مرحله تعارضات و اختلافات را به نفع خودمان -اندیشههای پیشین- تعبیر و تفسیر میکنم و حق را به خودمان میدهیم. اما بعضی از تعارضات از این مرحله نیز میگذرند.
پ. در این مرحله، تعارض به چالش اصلی ما تبدیل میشود. با پدیدهای رو در روییم که یارای تاخت وتاز بر اندیشهها و پذیرفتهشده مارا دارد و گویی چپاول آن، پناه میبریم به کتابها، واعظان، شبه – اندیشمندانی که میدانیم با تفکر ما همسو هستند و رأی به رأی ما میدهند، اما سرانجام تعارضاتی هستند که از این مرحله نیز بگذرند.
ت. حال تعارض را در وجدان خود پذیرفتهایم، به دلایل زیادی* وانمود میکنیم که آن را نپذیرفتهایم و حس قهرمانها را میگیریم، اما در اصل مقهور تعارض شدهایم. غالباً تزویر پیشه میکنیم.
ث. حال دیگر تغییر اصلی را کرده ایم، صرفا باید بقیه رفتار ها و عقاید دیگرمان، شخصیت و منش خود را با تعارض که حالا اندیشه جدید و پذیرفته تلقی می شود، باید بهروزرسانی کنیم.
* سارتر میگوید انسان محکوم به آزادی است و ازآنجاکه آزادی فینفسه مسئولیت آور است و انسان آزاد مسئول تمامی رفتارهای خویش است و مسئولیت در اصل اضطرابآور است و اضطراب ناخوشایند، انسان سعی دارد که به هر طریقی این آزادی را از خود سلب کند و با متعلق کردن خود به اندیشهها، احزاب، عقاید و گروهها از مسئولیت تصمیمهای خویش فرار کند و سیالیت خویش را به نحوی ساکن سازد. ازآنجاییکه غالباً تعارضات پذیرفتهشده مغایر با اندیشههای اصلی جامعه و درخلاف جهت عرف عوام است، این تعارضات و بهتبع آن پذیرش آنها اضطرابآور هستند و نیرویی در درون ما جلوی این میل به تغییر و پذیرش تعارض را میگیرد و ما سعی میکنیم با الصاق خود به عقاید موجود، از محک درستی آن فرار کنیم و مسئولیت راستی آزمایی آن را از دوش خود سلب نماییم، قبول دارم که این سلب مسئولیت خوشایند است اما آثار سویی دارد که کمترین آن آسیب به هویت انسانی ماست. در اینجا مرحله هم که وجدان ما میل پذیرش تعارض را دارد سعی میکنیم آن را کتمان کنیم، زیرا از مسئولیت و اضطراب آن واهمه داریم و گویی از آزادی حکم شده گریزانیم.
در معرض گذاشتن تغییر
در فرایند تغییر کردن، ما دو مبارزه عمده داریم، ابتدا مبارزه با ظاهر باطنی خویش برای فائق آمدن بر حجاب فکر و شکستن مرزها و چارچوبهای موهوم فکری، سپس مبارزه با ظاهر خارجی خویش برای بهروزرسانی خود همگام با تغییرات. در معرض گذاری تغییرات در همین ظاهر خارجی خویش و در ارتباط ما در جامعه دستهبندی میشود.
اینکه میگویم باید تغییر را در معرض دیگران بگذاریم یک امر ناگزیر است، بالاخره نفس حضور ما در اجتماع سازنده مقادیر بیشماری از رابطهی مادی و معنوی است که هرکدام مبنی بر یک سری مقدمات و پیشزمینههایی شکلگرفتهاند. ما اخلاقاً ناگزیریم که به دیگرانی که مبنی بر پوزیشن قبلی اعتقادی یا رفتاری ما سرمایهگذاری یا فعالیت خواصی کردهاند، اطلاعیه تغییر را بدهیم و مطمئناً این کار بدون هزینه نخواهد بود.
برای مثال، شرط استخدام در یک محیط اداری دولتی، پایبندی به اسلام و دستورات اسلام است، در شرایط پیشین علاوه بر اعتقاد قلبی شما به این موضوع، این موضوع از جانب اداره مذکور راستی آزمایی شده است، اکنونکه شما قلبا اعتقاد به اسلام را کنار گذاشتهاید و اصطلاحاً تغییر کردهاید، اخلاق –فارغ از قضاوت صحت اعتقاد شما- حکم میکند که جهت استحضار و یا اتخاذ تصمیمات لازم، مراتب را با جایگاه مربوطه در اداره فوق در میان بگذارید و انتظار میرود که از کار بیکار شوید، گرسنگی بکشید و هزار انگ و تهمت را در جامعه پیرامونتان به جان بخرید. شاید زدن مثال گاورمنتی برای این موضوع که پیشامد قابل حدسی دارد مقداری کلیشهای باشد، بههرحال پیشتر نیز گفتم ابراز چنین تغییراتی بیگمان موجب درد و رنج میشود، اما تصمیم بر انجام آن کماکان با توجه به معیارهای فردی و نوع التزام به موضوع عقل و اخلاق با فرد تصمیمگیرنده است.
میکرواکشنها و بازتابهای رفتاری
موضوع دیگر در مورد تغییر کردن، رفتارهای ماست. ما روزانه در معرض تغییرات خود و دیگران قرار میگریم و متأسفانه رفتارهای ما -چه مشوقانه و چه منذرانه- روی ادامه فرایند تغییر دیگران تأثیر میگذارد. ما در لحظه با انجام اعمالی که شاید حتی به چشم نیاید – میکرواکشنها- مثل سرتکان دادن، پوف کردن، خندیدن، لایک کردن، به اشتراک گذاشتن، گفتن عبارتهای تمسخرآمیز و بسیاری از انواع مدلهای رفتاری دیگران را نسبت به پیش روگیری اعمالشان ترغیب میکنیم یا باز مینهیم. عبارتهایی همچون «مگه تو همیشه نمیگفتی که …؟»، «مگه تو همیشه نسبت به … اینطور نمیکردی»، «تو که همیشه …» وقتی بیان میشوند که با تغییر مواجه ای صورت گرفته باشد، تا اینجا قبول اما پاسخ تمامی این سؤالات بدون واهمه، ترس، خجالت و عذر یک کلام است: «من تغییر کردهام». این اختیار را داریم که دلیل اقامه کنیم اما «من تغییر کردم» یک پاسخ کافی برای این سؤالات است و بهتر است یاد بگیریم که کنجکاوی ناخوشایندی را از خود نشان ندهیم که دیگران نسبت به تغییرشان شرمنده کنیم.
مثال ساده این موضوع تصمیم یک فرد برای دنبال کردن آموزههای دینی و تغییر رویه به سمت یک مذهب خاص است، اگر وی را نسبت به تغییرش مواخذه کنیم و تمسخر نماییم باب تغییرات و در معرض گذاری را از وی سلب کردهایم و در نظر بگیرید حالت عکس این مثال را، فردی تصمیم میگیرد دیگر از آموزههای دینی تبعیت نکند در هردو حالت یک تصمیم و تغییر شخصیای صورت گرفته که آنچنان به ما مربوط نمیشود. و این عدم دخالت در تغییر کردن دیگران با مداقه و بحث سر درستی عقاید و اعتقادات فرق میکند. ساعتها میتوانیم سر جستارهایی بسان وحی و موضوع خدا سببی قرآن بدون هیچ توهینی بحث علمی و تاریخی نماییم اما حق نداریم دیگران را به خاطر دنبال کردن این اعتقادات مواخذه و تمسخر نماییم. (البته چند وقتی است نسبت به این موضوع که هرکس میتواند عقیدهای داشته باشد و آن عقیده برای خودش محترم است فکر میکنم و احساسم این است که این گزاره گزاره دقیقی نیست، بهمحض رسیدن به دلایل محکمهپسند در مورد آن می نویسم، بههرحال فعلاً بنا را بر صحت این گزاره میگذاریم.)
موخره
اما کماکان چه تصمیم بگیریم که تغییر را در معرض دیگران بگذاریم یا نه، این اختیار آزاد را داریم که همواره به سمت نیکیها، باورهای درست، عقلانیت، رویکردهای منطقی و تصمیمهایی که درد و رنج کمتری را به ابنا بشر وارد کند تغییر جهت دهیم و جهان را از دریچه متفاوتتری درک کنیم. این فرصت را داریم که با تغییر رویه از مطلقگرایی به یک رویکرد تکثرگرا، نفرت را بین خودمان از بین ببریم و به تمامی انفاس جهان فرصت بیان و شکوفایی بدهیم، این فرصت را داریم را که ماحصل تغییرها -یعنی تفاوتها- را درک کنیم، بپذیریم و مورد نکوهش قرار ندهیم، این فرصت را داریم که از خر شیطان بیاییم پایین و عقاید کهنه خود را که پشت دیواری از تعصب محصور کردهایم مورد بازبینی قرار و بازنگری اساسی بر کنه و ریشه آنها انجام دهیم و اگر لازم است تغییر کنیم، تغییر کنیم، و درنهایت این فرصت را داریم که جهان را جای بهتری برای خود و دیگران بسازیم و همه اینها از مادام تصمیم ما مبنی بر تغییر کردن آغاز میشود. این فرصتها را غنیمت شماریم که نمیدانیم در این فضای لایتناهی:
ایدل چو زمانه میکند غمناکت / ناگه برود ز تن روان پاکت
بر سبزه نشین و خوش بزی روزی چند / زان پیش که سبزه بردمد از خاکت