اگر این روزها در اینستاگرام چرخیده باشید و یا توئیتر را دنبال کنید، متوجه واکنشهای مختلفی به طراحی داخلی خانهی هدی رستمی میشوید. هدی رستمی را از سالهای دور و با پروژه Hidden City میشناسم، این روزها اما بیشتر به بلاگر یا اینفلوئنسر سفر شناخته میشود، در اطرافیانم کسی را نمیشناسم که به سبک زندگی او رشک نبرد و این «بهاشتراکگذاری» خانه جدیدش نیز آه از دل بسیاری برآورده است! هرچند که هدی از ما بینندگان خواسته است که به ‘فومو’ یا همان «ترس از جاماندن» دچار نشویم و تصاویر ویرایش شدهی خانه را با زندگی واقعی خودمان مقایسه نکنیم، اما همین توصیه نیز بنزینی بر آتش دل بسیاری ریخته است. اما چرا؟
ما یک مفهومی در جامعهشناسی داریم تحت عنوان «طبقه» که بیشتر به درآمد و سرمایهی اقتصادی آدمهایی اشاره میکند و تلاش دارد افراد را در یک Class یا طبقه تقسیمبندی کند. با اغماض فراوان ما سه طبقه در اکثر جوامع داریم: طبقه فرادست یا سرمایهدار (بورژوا)، طبقه متوسط و طبقه کارگر (پرولتاریا)، البته این حرف جدیدی نیست، اتفاق جدید «شیشهای شدن طبقه» در دهه کنونی است. طبقه سرمایهدار همواره خوب زیسته، اما زیست کنونی او به کمک شبکههای اجتماعی تبدیل به یک ویترین شده است؛ البته الباقی طبقات نیز برای دیدن ویترین زندگی طبقه سرمایهدار بلیط تهیه میکنند و این پدیدهای جالب توجه است.

اما زندگی طبقه سرمایهدار آنچنان ما را تحت تاثیر قرار نمیدهد. برای مثال من میدانم پنتهاوسها، ماشینها، سبک زندگیهایی بسیار شیک، گران و مجللی وجود دارد، اما آن چنان برای من حسادت برانگیز نیست، برای من توجیه شده است که ممکن است کسی در طبقه دیگری باشد و حالا دست قضا و قدر این بوده و نوعی تسلیم این اختلاف طبقاتی هستم. اما چه چیزی و کجا حسادتم را بر میانگیزد؟ آن که «زندگی» فردی را میبینم که در طبقه من زیست میکند، چند خیابان آنورتر است، اما زیستی دارد که آرزوی من است. فراغتبالی در مسافرت، دکوراسیونی مینیمال و رویایی که تنها در پینترست یافت میشود، لباسهایی که بسیار به هم میآیند و حتی معاشرانی که خیلی بهشان خوش میگذرد. برای من پذیرفته است که به مازراتی علی دایی حسودی نکنم اما چرا نباید به خانه هدی رستمی که چند قدم آنورتر است رشک نبرم؟ پاسخ من به این سوال با نامگذاری مفهومی به نام «فاصلهدهنده» است.
فاصله دهندهها، چیزهایی هستند که تحت تاثیر شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، اغلب بدون آن که برنامهای برای آن وجود داشته باشد، فاصله اقتصادی شما را با یک فرد همتراز و همطبقهی شما به صورت قابل توجهی افزایش / کاهش میدهد، در نتیجه این فاصله و تغییر طبقه، زیست اجتماعی / فرهنگی نیز دچار دگردیسی میشود. در واقع، طبقات بیشتر از آن که شبیه چارت بالا باشند، شبیه چارت پائیناند. آدمها تمام تلاششان را میکنند که به طبقات بالاتر شبیهتر باشند و از طبقات پائینتر فاصله بگیرند.

ن دو برادر را میشناسم که سال ۶۵ چند هکتار زمین کشاورزی را فروختند آمدند در تهران برای خرید زمین و خانه. یکی در کامرانیه و دیگری در حوالی جمهوری، امروز برادر اولی از منافع فروش زمینش در کامرانیه «سرمایهدار» است و برادر دومی یک زندگی ِمتوسط تهرانی در همان مرکز شهر دارد. همکار ما در سال ۹۲، صد میلیون تومان دلار خرید، همکار دیگری با کمی بیش از این رقم در بانک به هوای سود سپرده حساب باز کرد. قابل تصور است که پس از این ۷ سال چه فاصلهی اقتصادیای میان این دو همکار افتاده است. پدر و مادر یکی از دوستانم، زمانی که کانادا رفتن آسان بود، آنجا رفتند و دوستم را به دنیا آوردندٰ او امروز شهروند کاناداست و مشکلی برای ویزا و هزینهی ادامه تحصیل در آنجا ندارد. دوستی دارم که با درجه Seniority من و البته نصف من در هفته کار میکند، او اما فاصلهدهندهای به نام «درآمد دلاری» دارد و میتواند ماشین و خانه بخرد و من نمیتوانم. دوست ِ دیگری دارم که فاصلهدهندهای به نام «حمایت خانواده» دارد که میتواند بدون دغدغه کار کردن، درس بخواند، مهارت یاد بگیرد و رشد کند. این فاصلهدهندهها چه کار میکنند؟ با یک فرق کوچک بین شما و دوست و همسایهی همطبقهتان، فاصلهی طبقاتی بزرگی ایجاد میکنند.

اشتباه نشودها! کانادا رفتن، ماشین نو خریدن، حاشیهای امن برای درس خواندن، خانه خریدن و همه اینها چیزهایی عادی است؛ نداشتن اینها و عدم توانایی در به دست آوردن این موارد با انجام دادن «کار» غیر عادی است. بحث اینجا درباره فاصلهای است که به خاطر یک اختلاف جزئی این چنین دهان باز کرده است. این جابهجایی طبقات بدین شکل هیچ ربطی به هوش یا تلاش فرد ندارند، به تاسریزی اقتصادی مربوطاند. به این فکر کنید که یک کارمندِ متوسط بانکی که تمام کارش خرید زمین، ساخت و فروش هست در یک کشور نرمال میتوانست سوار بیامدابلیو بشود؟ این فاصلهدهندهها بیشتر در یک ساختار اقتصادی معیوب وجود دارند و نظم طبقاتی پیشین را بر هم ریختهاند.
هدی رستمی سرمایهدار نیست، معلوم است که نیست. او صرفاً یک فاصلهدهندهای داشته است به نام «ملک» و احتمالاً «اقامت» یک کشور اروپایی. اما فقط او نیست که این فاصلهدهنده را دارد، بسیاری نیز دارند، اما همه «هدی رستمی» نیستند. بسیاری از شما که این متن را میخوانید احتمالاً در آن 63 درصدی از ایرانیهایی هستید که درآمد اصلیشان از «کار» کردن به دست نمیآید.سرمایهتان به احتمال زیاد ملک، طلا و یا دلار است، بسیاری از شما هم با ترند شدن بورس، کد بورسی گرفتید. خیلی از شما با این سرمایهها خانه دوم گرفتید و اجاره دادید، بسیاریتان ویلا در شمال گرفتید، ماشینتان را ارتقا دادید و یا دلار در زیر بالشهایتان پنهان کردید، هدی رستمی هم این فاصلهدهنده را صرف بازسازی دکوراسیون خانهاش کرده است، که اگر آن هم به یک دکوراسیون ساده بسنده بود و این هزینه را دلار ذخیره کرده بود این چنین دچار ارزشداوری جامعه نمیشد!
اگر دوباره نگاه کنیم، در کار هدی رستمی یک «ارزش» جدیدی خلق شده است، یک زیبایی به وجود آماده است، اما بسیاری از مردم که سودای نوسانگیری از بازار متلاطم ارز و سکه و بورس را دارند دقیقاً چه ارزشی خلق میشود؟ اگر کسی باید قضاوت شود آنهایی هستد که از این فاصله دهندهها، در راستای فاصلهی طبقاتی بیشتر بهره میجویند.
پروژهی طبقه متوسطی که قرار بود اکثریت جمعیت یک کشور را به خود اختصاص بدهد و با فروش «تخصص» و «دانش» ارتزاق کند شکست خورده است. طبقه متوسطی که قرار بود «الیت» فرهنگی یا سیاسی باشد، دلال شده است. ما در ایران با جمعیت زیادی خرده بورژوا مواجهیم که از مواهب «سرمایه» خود ارتزاق میکنند، حرص سود بیشتر دارند و بیرحمانه کسی که خلق ارزش میکند را مورد دشنام قرار میدهند.