چندسال پیش این انیمیشن را به پیشنهاد دوستی* دیدم که آن موقع برایم بسیار تکان دهنده بود:
(YouTube Embed)
اتفاقی که در انیمیشن میافتد به نظرم ساده است، ابتدا ذم سرمایهداری را میگوید، از انبوه شدن همهچیز و «کالا انگاری خوشبختی» گله میکند (که در روح کنشهایی مثل خرید کردن، الکل و دراگ و کالاهایی مثل ماشین لوکس، کالای برند و الخ حلول کرده است)، سپس موشِ مستأصل از همه اینها خود را اسیر یک روتین مشخص میسازد؛ در واقع انیمیشن بیشتر از آن که بخواهد در مورد خوشبختی صحبت کند دارد از سرمایهداری گله میکند. البته این رویکرد پر بیراه نیست، وقتی تمام شئونات زندگی ما در سرمایه داری هضم شده است، احتمالاً مسئله خوشبختی ما نیز یک چنین تحلیلی دارد.
اما من حرف دیگری دارم: تمام این تکاپوی موش بختبسته، روی یک پارادایمی سوار است و آن پارادایم «شیمی» است. فرقی نمیکرد، اگر حتی یک جهان تمام سوسیالیستی – کمونیستی را، با تمام فانتزی چپها، میداشتیم، باز هم این جهان روی همین پارادایم «شیمی» سوار میشد و حرف من درباره این شیمی است.
شیمی حرف جدیدی نیست، همان هورمونی بودن شادی و غمگینی است، هورمونی بودن پدیدههایی مثل عشق است، شیمی بودن تجربههای عرفانی است، شیمی بودن تمام جاهطلبیها، خیرخواهیها، دلسوزیها و از خودگذشتیهاست، شیمی بودن تمام غمها، خواستهها، رنجها، لذتها، امیدها، آرزوها و تمام اینهاست. اما حرف من این است که حتی اگر کسی این انیمیشن را ببیند و با خود بگوید که من دم به این تله نمیدهم و نمیخواهم مثل این موش (که شبیه ما آدم های افتاده در دام مدرنیزم، ساینتیزم و سرمایه داری است) زندگی کنم و دنبال یک زندگی با اصالت هستم، شاید بتواند روبنای ماجرا را عوض کند، اما هرچیزی که بسازد باز آن را روی پارادایم «شیمی» سوار کرده است که از آن گریزی نیست.
در واقع کسی نمیتواند اراده دیگری برای کنشهایش تعریف کند، چرا که آخر کار، باز این شیمی است که محرک بوده است. همان دوپامین و اندروفین و این هورمونها. کسانی که مفهوم «کار» را هک کردهاند، بیلیونرهایی که دغدغههایی فرای ما آدمهای عادی دارند مثل زندگی در کره مریخ، کسانی که رفتهاند سمت عرفان و یا کسانی که ذن بودیسم را دنبال میکنند، کسانی که به سراغ دین یا اخلاق رفتند، کسانی که به دنبال تبیین علمی برای مسائلاند، فرقی نمیکند، کسی نمیتواند مدعی شود که از این شیمی دستور نمیگیرد.
دست آخر، همه ما، وقتی از خواب بیدار میشویم، به فرمان همان شیمی مثانه را خالی میکنیم، مواد غذایی مصرف میکنیم، به فرمان همان شیمی، کارهایی که «شادی» برایمان میآورند را تکرار میکنیم و کارهایی که هورمونهای اضطرابآور برایمان میسازد را اجتناب. به فرمان همان شیمی عاشق میشویم، دیگری را متقاعد میکنیم که پتانسیل خوبی برای جفتگیری هستیم، به فرمان همان شیمی جفتگیری میکنیم و با زوال این شیمی مرگ را در مقابل خود میبینیم.
اینها که گفتم همگی تکرار مکررات بود، سؤال اینجاست که چرا شیمی را هک نکنیم؟ مثل قرص سوما در «دنیای قشنگ نو»، سؤال اینجاست که زندگی و طبیعت مبتنی بر شانس و شیمی، میارزد؟ برای چه چیزی دقیقاً تلاش کنیم؟ و به چه امیدی رنج را بر جان بخریم؟ به گمانم، پاسخ به معنای زندگی، پاسخ به همین سوالات باشد.
* سینا، یار گرمابه و گلستانم که بسیار باهم وقت میگذراندیم، اکنون در کنکوردیا کامپیوتر میخواند، این روزها تولد اوست، میدانم براش مهم است، اما از هم دور افتادیم.