پرش به محتوا

تراژدی رمانتیک بودن

برای پیدا کردن درگیری ذهنی تازه در روزگاری که به سادگی نمی‌گذرد، به نشست «مطالعات عاطفه در ایران» که در دانشکده خودمان –دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی- بود رفتم. جستارها و موضوعاتی که در نشست مطرح شد بعلاوه دغدغه‌های شخصی و بیش بر این‌ها، رنجی که خود از حضور در جامعه هنجار زده می‌برم بر آنم داشت که اندیشه‌های شلخته و مدخل‌های ذهنی‌ام را بسامان کنم تا دقیق‌تر بفهمم یک: «برای هنجارمند زندگی کردن در جامعه کنونی چه میزان باید هزینه پرداخت و در برابر این هزینه چه منفعتی حاصل می‌شود» و دو: «آیا می‌شود به گونه‌ای از پرداخت این هزینه دردناک، سرباز زد؟». لذا نتیجه تراوش‌های ذهنی‌ام از گذشته به ویژه در این دو – سه روز که دنبال متمسکی برای وقت گذراندن می‌گشتم چنین نوشته‌ای شد که در ادامه آماده است.

این نوشته نه سویه‌ی پژوهشی دارد، نه رفرنس‌های قابل اتکایی، نه برآمده از پژوهش‌های میدانی‌ست و نه حتی تعمیم‌پذیر؛ صرفاً اندکی ازآنچه به‌عنوان یک فردی در جامعه (که تجربه زندگی در اکوسیستم‌های گوناگونی را دارد و به‌تبع توانایی داوری برایش مطرح است) احساس و درک می‌کنم را به قلم تقریر در آورده‌ام، لذا نه چیز قابل ارجاعی است نه نوشته قابل دفاعی. پذیرای نظرات هم در کامنت‌ها هستم، اگر پیام شخصی نیز وجود دارد، عنوان کنید که به صورت کامنت قرار نگیرد.

با همه تبعیض‌هایی که در جامعه علیه زنان صورت می‌پذیرد، با همه کشمکش‌هایی که بر سر حقوق زنان می‌شود، در یک مورد، هم دارد حق‌خوری علیه زنان و هم مردان باهم صورت می‌گیرد، اما با یک استثنا که در اینجا، مردان آسیب‌پذیر‌ترند! و آن هم عرصه «بروز عواطف و احساسات مغایر با جامعه» است. ابتدا –بر پایه آن‌چه که در نشست به‌دستم آمد و پیش‌تر مطالعه داشته‌ام- قصد دارم تبیین کنم که جامعه دارد چه بلای ناجوانمردانه بر سر «افراد نامنطبق با تیپ‌های شخصیت هنجاری» می‌آورد بعد از آن رنج بیشتری که ما مردان می‌بریم را مطرح می‌کنم، در آخر نیز –بر اساس تجربه‌ی زیسته‌ی خودم- یک سری اکشن‌ها و میکرو اکشن‌هایی را پیشنهاد می‌کنم که پاس داشتن آن‌ها به گمانم افزون بر تأثیر بسزایی که در فرم‌‌دهی زودهنگام هنجارهای پیرامون ما دارد، ما را برای یک زندگی خودساخته، به گفته سقراط یک زندگی‌ای که «ارزش زیستن» داشته باشد، آماده می‌سازد.

تبعیضی بر مردان و اتفاق ناگواری که می افتد

به‌هرحال، ما در جامعه‌ای زیست می‌کنیم که جامعه شناسان با پافشاری بر قیدمتاسفانه می‌گویند در آن «کلیشه‌های جنسیتی» در تمام حفره‌هایش ریشه دوانده و در تمام فضاهایش شاخ و برگ گسترانیده است، اما ابتدا باید بررسی کرد که هنگامی که «کلیشه‌های جنسی / کلیشه جنسیتی» را به سخن می‌آوریم از چه چیزی صحبت می‌کنیم.

برای «نقش جنسی» آورده‌اند: «مجموعه‌ای از باورها و ارزش‌های موجود در بستر اجتماع که منجر به یک سری رفتارهای خاص می‌گردند و موجب پیدایش یک نظر / رویکرد مناسب برای نحوه بیان حالت‌ها، رفتارها و بروز اعمال یک فرد در جامعه با جنسیت خاص می‌شوند». در ترمینولوژی جامعه شناسی فرق بارزتری میان «نقش» و «کلیشه» وجود دارد. کلمه «کلیشه» در لغت مجاز از هر «چیز تکراری» است. و معادل انگلیسی آن«Stereotype» است. وقتی بناست که از کلیشه در بیان کردن نقش جنسی استفاده کنیم باید به مفهوم نقش در محور زمان اشاره کنیم که فرایند اجتماعی سازی در آن صورت گرفته باشد، در واقع هرگاه نقش‎های جنسی با یادگیری و درونی شدن همراه شدند آن را کلیشه می گوییم.

حال، ما –یعنی کسانی که به هر نحوی متفاوت با کلیشه‎های حاضر رشد شخصیتی داشته‎ایم- درون این جامعه (چه جوامع خرد، خصوصی و چه جوامع کلان البته که تاثیر پذیری ما از گروه‎های اولیه بیش‎تر است) دچار «چندپارگی درونی» می شویم! یعنی چیه؟ وجود کلیشه های جنسیتی، در یک بعد، باعث به وجود آمدن یک «رژیم عاطفی سختگیرانه» برای فرد با شخصیت مغایر با کلیشه می‎گردد، حال دو انتخاب بسیار سخت داریم، یکم آن که پی بروز واقعی و بدون جرح و تعدیل احساسات و عواطف خود باشیم و یا به این رژیم عاطفی سخت، تن دهیم. اگر شانس داشته باشیم و شکل گیری شخصیتمان در راستای هنجارها و کلیشه‎ها باشد که هیچ، ولی اگر شخصیت مستقل و هویتی اختصاصی داشته باشیم، طی این رژیم عاطفی، احساسات ما کانالیزه شده و حیات عاطفی – احساسی ما محدود می‎گردد و اگر این حیات عاطفی جنبه و فضای دیگری–همچون خانواده، روابط عاطفی و یا حتی روابط دوستانه- را برای بروز نیابد، سرکوب می‎گردد. سرکوب احساسات به عنوان یک پدیده شایع در روان شناسی مورد بحث است، اما جامعه شناسی از منظر دیگری بدان می نگرد که در مجالی بدان اشاره می‎کنم. حتی اگر بخواهیم با همان عینک روانکاوی به قضیه نگاه کنیم باید بگوییم، این سرکوب، موجب کلافگی، اندوه مستمر و افسردگی می‎گردد، بروز مردانه این پیامدها، به شکل اعتیاد به دخانیات، مشروبات الکلی و سیگار و چهره زنانه قابل ترسیم آن نیز خود درگیری‎ها، از بین رفتن مولفه‎های شادی‎ولذت و همراه فرسایش شخصیتی خواهد بود. (حتی در بررسی وجوه آشکار پیامدهای سرکوب، نیز کلیشه جنسیتی مردانه و زنانه وجود دارد، بهتر بود بدین شکل مطرح می‎شد که بروز این افسردگی به صورت اعتیاد در مردان شایع تر است!)

تراژدی واقعی اینجاست

حال، اگر تصمیم بگیریم که بدون خودمحدودسازی و خودسانسوری، اجازه بروز و ظهور عواطف و احساست خود را بدهیم، هر شقی از این عواطف و احساسات که در پیرنگ از پیش رنگ شده جامعه پذیرای ما همخوانی یا تطبیق نداشته باشد، یک انحراف از هنجار خواهد بود، یک انحراف از کلیشه‎های جنسیتی (و انحراف نه به معنای منفی، صرفا به معنای جهت گیری داشتن) و این انحراف دو پیامد آشکار برای ما خواهد داشت، یکم از آن تنبیه جامعه به وسیله ابزارهای خود است. حالا در هر جامعه، ابزارهای تنبیه متفاوت خواهد بود، در سطح دانشگاه شاید انگشت نما شدن، پیدا نکردن دوست، ملامت شنیدن و مثلا در سطح روابط عاطفی، عدم پذیرش توسط فرد مورد علاقه، واپس‎زدگی، تخریب روابط عاطفی، در سطح خانواده شاید از دست دادن حمایت های معنوی – اقتصادی و قس علی هذه. این تنبیه ها و این بازخوردهای جامعه به قدری دردناک و موثر هستند که جلوی خطای فرد را در جامعه پیش از وقوع می گیرند وهمان سرکوب ها را موجب می شوند، اما اگر فرد، در راستای زندگی شخصیش بخواهد شهامت به خرج دهد و پذیرای پرداخت هزینه های واقعی بودن در جامعه را بپردازد، علاوه بر این که تنبیه جامعه در انتظارش خواهد بود، در ساحت های شخصی، به علت زیر پا گذاشتن هنجارها و خلاف قاعده عمل کردن، دچار عارضه های روانی از جمله، اضطراب، استرس ممتد، کلافگی می گردد که از پیامدهای بارز آن افسردگی را می توان نام برد

اوضاع اسفناک مرد بودن

. فرایند «سرکوب – خودخاموشی» و «بروز – تنبیه، سرزنشگر درونی» تا اینجای کار برای مرد و زن در جامعه مشترک است (البته فاجعه دیگری در جامعه برای ترنسکشوال ها در حال وقوع است) اما در این میان، جامعه شناسان و روان شناسان اجتماعی اذعان دارند که «مردان» رفاه بیش‎تری در چنین جامعه‎ای دارند، و دلایل آن را چنین مطرح می کنند که مردان در چنین جوامعی که پیشفرض های جنسیتی وجود دارد اغلب به جهت داشتن عرصه خوداظهاری در جایگاه اجتماعی و لزوم حفظ آنچه جامعه آبرو می‎داند، در طی سالیانِ شکل‎گیری شخصیت عاطفی به جهت وجود الگوها و الزامِ تقبلِ بار معیشتی زندگی توانسته‎اند تطابق و همپوشانی بهتری با کلیشه‎ها و هنجارهای جنسیتی – عاطفی جامعه برقرار کنند و علاوه بر این، چون در هر دو وجه زندگی شخصی و زندگی اجتماعی، مردان اغلب حضور پر رنگ تری دارند، پتانسیل پر کردن خلاها و حفره های وجودی خود را در هر وجه، توسط وجه دیگر را دارا می باشند و لذا علاوه بر رفاه بیشتر در جامعه، آسیب پذیری کمتر و بعد از آن بهبود و تطابق راحت تری دارند.

اما روی صحبت من این نیست، شاید گزاره‎ی بالا قابلیت تعمیم بر بخش قابل توجهی از مردان را داشته باشد، اما وجود استثنائات و اقلیت متفاوت –که به عقیده اینجانب کم شمار هم نیستند- عرصه زندگی را بر ایشان به شدت سخت کرده است، اکثریتی که تابع تیپ های مشخصی از الگوهای احساسی هستند عرصه بروز احساساتِ اقلیت قابل توجهی از مردان را تنگ کرده اند . وجود و حتی بروز صفات و ویژگی‎هایی که جامعه آن را مردانه تلقی می کند، در زنان آنقدر مذموم و غیر قابل پذیرش نیست که حتی وجود یک سری از ویژگی‎های به تلقی جامعه زنانه در مردان. چند ویژگی‎ای که جامعه آن را از ویژگی های لازم و بارز مردان می‎داند نظیر استقلال طلبی، سرسختی، پرخاشگری، غیرت، بی‎احساسی و ریسک‎پذیری را در نظر بگیرید، وجود هرکدام یا حتی همه این‎ها در زنان، به عنوان یک مزیت و ویژگی افزوده تلقی می گردد و یک زن با چنین ویژگی هایی در جامعه پذیرش بدون دردسری خواهد داشت و حتی می تواند توسعه و پیشرفت بیشتر ی نسبت به دیگران زنان هم رده خود داشته باشد. اما در روی دیگر سکه، بعضی از ویژگی هایی که در یدِ زنان جامعه است، زودرنج بودن، احساسی بودن، وابستگی، عدم ریسک پذیری، روحیه لطیف و شکننده، تمایلات فانتزی و از این دست ویژگی‎ها را حتی اگر خودمان در مردان جامعه ببینم اگر هم مورد مذمت قرار ندهیم، مورد تعجب قرار خواهیم داد!

تراژدی ماجرا، از آن جا نشأت میگیرد که مردانی که حتی خود تمایلات به اصطلاح زنانه نیز دارند، از خوف و رجای جزاهای جامعه، خود نیز به تنبیه گران تبدیل می شوند و در این میان اساسا برای مردان، امکان اعتراض به وضعیت موجود وجود ندارد! زنان به راحتی می توانند درخواست و داعیه استقلال طلبی داشته باشند، جایگاه اجتماعی مراد کنند و برای آن حتی مورد حمایت خود جامعه قرار بگیرند. اما بی مهری جامعه به مردی که ذاتا شخصیت رمانتیک دارد، زودرنج، احساسی و لطیف است قابل اعتراض نیست؛ مصداق های زیادی را از سطح شخصی در روابط دو نفره می شود در نظر گرفت تا روابط کلانی که در جامعه وجود دارد. از نمودهای تنبیه و نابرابری اجتماعی در حوزه روابط عاطفی همین یک گزاره که بسیار به گوش آشنا بوده است کفایت می کند: «پسران پرخاشگر محبوب ارزیابی می شوند» و علی هذه تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

یک تجربه شخصی

ذکر یک تجربه شخصی هم می تواند کارگشا باشد، من علاقه زیادی به صرف کردن هزینه و وقت برای امور فانتزی دارم! از خودکارهای رنگی تا استیکرهای چندرنگ، از پیکسل و بج، تا لیوان های با طرح های جالب، از جوراب های با طرح های فانتزی تا نشانگیر اجق وجق کتاب. هم با ولع زیادی هزینه برای این امور می کنم و هم وقت زیادی را با لذت صرف رتق و فتق آن ها کنار می گذارم. به عنوان شاهد زنده عرض می کنم، در مواجه با مردان جامعه خودم بسیار شنیده ام این عبارت مشمئز کننده: «دختری مگه؟» را و حتی واکنش های متعجبانه دختران را نیز درک کرده ام. حال من وقتی بخواهم در یک محیط جدید پا بگذارم یک اجبار کننده درونی برایم خط و نشان می کشد که ساحت فانتزی وسایل را جمع و جور کن و از تمایلاتت حرف نزن تا مورد پذیرش قرار بگیری و از طرف دیگر یک ملامت گر درونی هم برایم منبر می رود که این کاری که داری انجام می دهی مصداق بارز خیانت به خویشتن است و اینگونه است که چندپارگی درونی اتفاق می افتد! حضور ما در جامعه ای که در کلیشه های جنسیتی غوطه ور است، تمامش بد شانسی نیست! مقدار زیادی از آن را خودمان ساخته ایم، بخش قابل توجهی از آن را با خودمان به محیط های جدید می بریم، مثال می زنم، دانشجویان ترم اول جامعه شناسی یک کلاس را در اول مهرماه در نظر بگیرید، آن ها به سبب های مختلفی، یک جامعه جدید تشکیل داده اند به نام ورودی های ۹۶ رشته جامعه شناسی. در این کلاس سی نفره چه هنجاری حکم فرماست؟‌ هیچ هنجاری! پس چگونه با هم رفتار و تعامل برقرار می کنیم؟ می رویم و دنبال کم ریسک ترین هنجار موجود «یعنی هنجار موجود در جامعه کلان» را می آوریم و در کلاس اجرا می کنیم! شاید به طور قلبی، تمام بچه های کلاس نسبت به یک ضدهنجار جامعه، مثلا صدا کردن یکدیگر -فارغ از جنسیت- به نام های کوچک، خوش‎بین باشند و عملا بخواهند که یکدیگر را صمیمی تر صدا کنند، اما چه چیزی باعث می شود که این اتفاق صورت نگیرد؟ جایی که حتی هیچ هزینه ای بابت آن قرار نیست پرداخته شود؟ بازتاب های رفتاری دیگران در ما نهادینه شده است، به راحتی هنجارهای جامعه پذیرای خود را بدون چون چرا پذیرفته ایم، عقاید و رفتارهایمان برای خودمان نیست، متحمل درد و رنجی هستیم که دیگران برای ما ساخته اند، یک دسته از آن درد و رنج ها درد و رنج هاییست که از آن آگاهیم، و دسته دوم و صدالبته خطرناک تر، درد و رنج هایی ست که از آن ها آگاهی نداریم، چون امکان مقایسه نداریم. مشخصا شرایط فعلی مساعد نیست و باید تغییر کنیم برای حرکت به سمت مطلوبی که به عقیده اینجانب نه تنها شدنی است، بلکه آنچنان هزینه ای نیز ندارد و شاید عمده ترین هزینه اش همین تغییر خودمان باشد، پیشتر خرد نوشته ای درباره «چگونگی و چرایی تغییرات عموما منتالی» نوشته ام که از لینک فوق قابل دسترسی است. علاوه بر نوشته مذکور، مایلم مقداری نیز اکشن و میکرواکشن‌هایی که به نظرم می رسد را معرفی نمایم.

اکشن‎ها و میکرو‎اکشن‎هایی که از پسمان بر می آید

قرار نیست کار فوق العاده ای انجام دهیم! قرار است صرفا حسگرهای وجودیمان را نسبت به «کلیشه های جنسیتی» فعال کنیم، تشخیص دهیم و حداقل در خود آن را خنثی کنیم و طوری رفتار کنیم که حتی اگر هم تعجب کرده ایم،‌ تعجب را بروز ندهیم و عادی رفتار کنیم! دو زنی که با هم دعوا می کنند و مشت می زنند، دو آدمی هستند که با هم دعوا می کنند و مشت می زنند، دو دختر که سیگار میکشند، دو آدمی هستند که سیگار می کشند، پسری که جوراب های صورتی پوشیده است، آدمی است که جوراب صورتی پوشیده است، دختری که با صدای بلند می خندد و با دوستانش شوخی می کند، آدمی است که خوشحال و سرزنده است، پسری که احساساتی ست و زود گریه اش می‌گیرد، آدمی است که احساساتی است و زود گریه‌اش می گیرد. اگر همین مفهوم را برای خود ارزش کنیم و این هنجار را خودمان رعایت کنیم می‌بینم که چقدر فضای دور و برمان نیز به سرعت اصلاح می شود، دیده‌ام که می‌گویم! و حالا، بعد از این مرحله، مرحله اکشن قرار دارد، شما باید در حد خودتان با کلیشه‌ها مبارزه کنید، پسری که چرخ ماشینش پنچر شده به همان اندازه به کمک نیاز دارد که دختری که چرخ ماشینش پنچر شده، ماشین را بزنید بغل و حداقل ازش بپرسید که کمکی می‌خواهد یا نه! پسری که مشکل عاطفی دارد به همان اندازه آسیب دیده است که دختری، از هیچ چیز نترسید و بروید بغلش کنید و به حرف دلش گوش دهید؛ این کارها را انجام دهید و ببینید چقدر زندگی زیباتر، راحت‌تر و دل پذیر‌تر می‌شود. دوستی را در گرو جنسیت تقسیم نکرده‌اند، مهربانی و محبت را، عاطفه را، استعداد را، هیچ چیز از سمت طبیعت برای ما تقسیم بندی جنسیتی نشده است که ما خودمان آن را تقسیم می‌کنیم. و حالا مرحله بعد از این، مبارزه با دیگران است، نه این که دست به یقه شویم، نه! یک بار که مادرتان در حال شستن ظرف از مناقب دختری می‌گفت و تهش هم این را اضافه کرد که: «دختر رو چه به این کارها» حداقل یک جمله‌ای در اعتراض بگویید: «وا مگه دخترا چشونه؟». دفعه بعدی که پسری در کنارتان در مورد جنس دوم بودن دختر‌ها صحبت کرد، تذکر بدهید و اگر نپذیرفت حلقه معاشرت را ترک کنید، این پیام را بدهید که چقدر برایتان مذموم است که این‌گونه با مسائل برخورد شود، اولین بازتاب این ماجرا این است که تاثیر خود را به اندازه خود گذاشته‌اید، حال، من‌بعد یا حداقل جلوی شما رعایت می‌کنند ویا این که از دایره دوستان نزدیکتان خارج می‌شوند که بسیار غنیمت بدانید، زیرا که حماقت مسری است و آدم در جوار آدم احمق، احمق می‌شود!

۱ دیدگاه دربارهٔ «تراژدی رمانتیک بودن»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *