نوشته‌های

دسته‌بندی سیاست

یک خوانشی شخصی از
در این چند روز و به واسطه مشغله‌ای، بسیار فکر کردم که مسئله‌ی اقتصاد سیاسی ایران چه می‌تواند باشد؟‌ اصلاً درست است که واژه‌ی «مسئله» را به مثابه‌ی امر پروبلماتیک‌شده به کار ببریم؟ اقتصاد سیاسی چیست؟ اقتصاد سیاسی ایران چیزی شبیه فرش ایرانی است؟ یعنی بافت و ساختاری برخاسته از کالبد و روح ایرانی است یا نه، شبیه «دموکراسی» یک نسخه‌ی غربی دارد که ما باید تحت لیسانس غرب آن را در ایران پیاده‌سازی کنیم؟
برای سال ۱۴۰۲
راستش خیلی فکر کردم، اگر قرار باشد برای سال ۱۴۰۲ یک اولویت برای پیگیری داشته باشم، کدام را انتخاب کنم. تا همین امروز متقاعد شده بودم که باید در مورد «اخلاقیات اجتماعی» بنویسم؛ زیرا احساس می‌کنم که جامعه در شرایط بغرنج و دشوار فعلی، در آستانه‌ی سالی که آن‌قدرها خوش‌یمن به‌نظر نمی‌رسد، در آستانه‌ی افتادن به پرتگاه آنومی یا بی‌هنجاری است. چه‌بسا با درگیری با مسئله‌ی تازه‌ی دیگری در سال پیش رو، هر شکلی که باشد، جامعه دیگر تاب هضم آن را نداشته باشد و آدم‌ها برای بقا و امنیت خود، دست به خشونت‌ورزی -در هر شکلی- و بی‌هنجار رفتارکردن -با هر غلظتی- بزنند. می‌خواستم بر «اخلاقیات اجتماعی» تاکید کنم و چند کنش خرد را یادآوری کنم که پیروی‌شان در سال آینده، هم به خودم کمک می‌کند که به دام این رفتار احتمالی جمعی نیافتم و هم تا آنجا که صدایم می‌رسد، آگاهی‌ای پیرامون آن ایجاد کنم.
علیه خود تنبیه‌گری؛
جریان‌های رسانه‌ای مختلفی این روزها، به دنبال اخته‌کردن هر کار و فعالیتی‌‌اند که «زندگی»کردن را در ایران ممکن می‌کند، از هنر و ورزش گرفته تا اقتصاد، به دنبال کورکردن تمام مجراها هستند. هدفشان در خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن این است که با غیرممکن‌کردن زندگی برای مردم، مردم را در برابر ساختار سیاسی بشورانند. چالش من اینجاست که عده‌ی زیادی از هم‌نسلان و نزدیکان من نیز به این دام افتاده‌اند. در واقع رنجش اصلی من که هدف نگارش این مطلب شد این واگذاری فکر‌کردن به موضوعات و پدیده‌هاست. انگار که عده‌ی زیادی از آدم‌ها این روزها، فکرکردن و نظرداشتن درباره‌ی پدیده‌ها را به جریان‌های فکری و گروه‌های مرجع در شبکه‌های اجتماعی و اطرافیانشان برون‌سپاری کردند. در موقعیت‌های مختلف صبر می‌کنند تا این افراد موضع‌گیری کنند و بعد موضع همین افراد را اکو می‌کنند. اینقدر این روزها این رفتار را پیرامون خودم دیدم و آن‌قدر برایم از این نسل تحصیل‌کرده و مثلاً صاحب‌اندیشه تعجب‌آور است که گویا واقعاً باید بعضی بدیهیات را نوشت و با مشت به صورت آدم‌ها کوبید تا تلنگری بخورند. در واقع مشکل فقط نوع نگاه‌ و فکرکردنشان نیست، مشکل مرحله‌ی اقدام بر اساس این افکار است. این روزها به‌خاطر همین اختلاف نظرها، که واقعاً حیرت‌انگیز است، روابط زیادی در اطرافم نابود شده است. 
نگاهی به کتاب اعتقاد بدون تعصب؛
«با گسترش دین‌گرایی در غرب، دو واژه‌ی «نسبی‌گرایی» و «بنیادگرایی» به‌شدت سر زبان‌ها افتاد، نسبی‌گرایی داعیه‌دار تسامح با مهاجرین، ادیان و فرهنگ‌های گوناگون و از طرف مؤمنین و اقلیت‌های فرهنگی نیز مدافع تقلیل دستورهای دینی و فرهنگی به موازین جامعه‌ی میزبان بود؛ بنیادگرایی نیز در هر دو سو بر آتش مخالفت می‌دمید و خواستار حفظ ارزش‌ها و تاکید بر مشروعیت انحصاری بود. اما در این فرصت می‌خواهیم در مورد میانه‌روی صحبت کنیم، در یک کلام، میانه‌روی از نسبی‌گرایی و مطلق‌گرایی پرهیز می‌کند؛ امری که امروز نیازمند آن هستیم.
مرز باریکی بین توحش و تمدن وجود دارد که دوامش بر دوش انسان‌هایی سنگینی می‌کند که خودخواهی‌شان را در دگرخواهی دیده‌اند.